تازه در این صورت هم باز نمیتوانید از شوک ناشی از هجوم بیواسطه حس و حساسیتهایی که مایکلی بیرحمانه بر پرده نقرهای منعکس کرده، رهایی یابید.مایکلی به لحاظ رویکرد انتقادی آثارش با هموطنش کنلوچ مقایسه شده است ولی برخلاف لوچ در آثار او سیاست حرف اول و آخر را نمیزند و هرگز سینما تحتالشعاع پیامهای اجتماعی و سیاسی قرار نمیگیرد.مایکلی حتی در فرایند فیلمسازی هم کارگردان متفاوتی است. شیوه کار او با بازیگران منحصر به فرد است. او قبل از فیلمبرداری ماهها با بازیگرانش کار میکند و آنها را در شرایط سناریو قرار میدهد ونکته جالب اینکه بسیاری از اتفاقاتی که جلوی دوربین رخ میدهند حاصل بداههپردازیهای خلاقانه او هستند.
مایک لی در بیستم فوریه 1943 در سالفورد به دنیا آمد. نیمه اول دهه 60 را به تحصیل در آکادمی رویال هنرهای دراماتیک، مدرسه هنر کمبرول و مدرسه فیلم لندن گذراند. از 1965 به فعالیت در عرصه تئاتر پرداخت و تا ابتدای دهه 70 چندین نمایش را بر صحنه برد.
«لحظههای بیپناهی» اولین ساخته بلند سینمایی مایک لی که در 1971 جلوی دوربین رفت، کاری بود که لیابتدا آن را روی صحنه تئاتر برده بود. شخصیتهای خاص و روابط پیچیده میان کاراکترها در کنار لحن تند و تیز که بعدها جزو مولفههای کاری لی شد، در «لحظههای بیپناهی» قابل مشاهده است. فیلم داستان زنی را روایت میکند که از خواهر معلولش نگهداری میکند. روابط این زن با همکارش و همچنین آشنایی با کسی که هنوز از نظر احساسی رشد نکرده، به داستان ابعادی متفاوت میبخشد.
«لحظههای بیپناهی» به لحاظ لحن و حال و هوا چنان با سینمای روز انگلستان نامانوس بود که لی ناچار شد 17سال از سینما فاصله بگیرد و به تلویزیون برود.
کارکردن در تلویزیون مهارت فنی را برای لی به ارمغان آورد. در این دوران لی، به مهارتی تحسینبرانگیز در کاوش در روح و روان کاراکترهایی رسید که اغلب از طبقات پایین یا متوسط جامعه انتخاب میشدند. طنز تلخ و گزنده لی به آدمهای تک افتادهاش و نگاه بیواسطه و عریانی که کانون بحران را نشانه میگرفت در فیلمهایی چون «جشن ابیگیل»، «دیوانگان در مه» و «بزرگسالان» از حضور خلاقانهای خبر میداد که میتواند تناقضها و ابتذال کاراکترها را در بستر اجتماع به تصویر بکشد.
در این رویکرد به اجتماع، لی از چپگرایی مرسوم کارگردانان انگلیسی مبرا بود و در عین حال انتقادهای تندوتیزی را از سیاستهای دولت انجام میداد که اوج این انتقاد اجتماعی را میشود در «دراین بین» مشاهده کرد که در آن سیاستهای دولت تاچر زیر تازیانه نقد گزنده لی قرار گرفته بود.
مایک لی نارضایتی اجتماعی را در حالی به تصویر میکشید که از غلتیدن در دام شعارهای ژورنالیستی با مهارت فنی مثالزدنیاش پرهیز میکرد. در آثار تلویزیونی او، این کاراکترها بودند که علایق و آرمانهای سرکوب شدهشان مرکز حرکت درام قرار میگرفت و هر تصویری از اجتماع با میزانسنهای خاص لی معنا و مفهوم مییافت. لی در طول دوران طولانی فعالیتش در تلویزیون به شهرت و اعتبار خاصی رسید و برخی از فیلمهایش در انگلستان میلیونها بیننده داشتند.
در اواخر دهه 80، لی یکی از شاخصترین فیلمسازان تلویزیون بود؛ زمانی که او این موقعیت را یافت که دوباره به سینما باز گردد. در 1988 «آرزوهای متعالی» به عنوان دومین ساخته بلند سینمایی لی و با موضوع یک خانواده طبقه کارگر که دچار اضمحلال شده مقابل دوربین رفت. منتقدان، فیلم را به خاطر آنچه توانایی در به تصویر کشیدن خشم و هیاهوی کاراکترها خواندند، ستودند.
«زندگی شیرین» فیلم بعدی لی هم گامی به پیش ارزیابی شد ولی سکوی پرتاب این فیلمساز، فیلم «برهنه» بود؛ فیلمی که نمایشاش در جشنواره کن مهمترین اتفاق این فستیوال لقب گرفت. نمایش تضادهای روحی کاراکترها و آن حضور بیواسطه خالقشان که خوب میداند چطور کنار بایستد تا از فضای آزاد و خلاقانهای که ایجاد کرده، بهترین بهره گرفته شود، «برهنه» را به یکی از بهترینهای دهه 90 تبدیل کرد.
اجرای حیرتانگیز بازیگران که حاصل کارگردانی منحصر به فرد مایک لی بود، «برهنه» را به زندگی نزدیک کرده بود. لی هنرپیشهها را از مدتها پیش از فیلمبرداری در موقعیتهای داستانی سناریو قرار داد و البته سرصحنه هم آنها را با نکاتی تازه غافلگیر کرد. دیوید توییلیس با زن ستیزی افراطیاش در «برهنه» ابایی از این ندارد که تماشاگر را مثل کاراکترهای زن فیلم آزار دهد. این آزاردهندگی بهشدت تاثیرگذار و هنرمندانه در چند فیلم دیگر لی هم به چشم میخورد؛ جوری که به نظر میرسد مایک لی با بیرحمی هرچه تمامتر،سویه تلخ واقعیت را عریان و بیواسطه به نمایش میگذارد.
«رازها و دروغها» باز با همان بارقههای نبوغ و درخشش هولناک، ذهن خلاق سازندهاش را به نمایش گذاشت و نشان داد که موفقیت همه جانبه «برهنه» حاصل یک اتفاق نبوده است. موضوع فقدان عدالت که دستمایه چند فیلم تلویزیونی لی در دهه 80 بود، در «رازها و دروغها» نیز مشهود است؛ زنی که زندگی محنتباری دارد و با ایستادگی میکوشد تا مقابل بیعدالتی بایستد.
مایک لی با وجود آنکه از تصویر کردن مشکلات و مصائب ابایی ندارد، در ستایش از فردیت و ایستادگی هم کم نمیگذارد و همین باعث میشود تا آدمهایی که بهشدت معمولیاند، به جهت مقابله با مشکلات، تبدیل به شخصیتهایی خاص و به یادماندنی شوند. در این دوران مایک لی به لحاظ سبکی هم به فیلمسازی صاحب امضا تبدیل شده بود؛ کارگردانی که علاقه چندانی به حرکت دادن دوربین ندارد و بیشتر این کاراکترها هستند که در درون قاب حرکت میکنند، دوربین اگرچه ثابت است ولی در بهترین نقطه ممکن قرار گرفته است.
در «دختران کارگر» استفاده از فلش بک کاملا خلاقانه است و نه تنها وقفهای در روند روایت ایجاد نمیکند که به غنای آن نیز میافزاید. مایک لی کارگردانی کمالگراست و همین نقطه تفاوت او با فیلمسازی چون کن لوچ است. کن لوچ هرجا که ضروری ببیند فرم را فدای شعارهای مطلوباش میکند ولی مایک لی با آنکه در آثارش رگههای تند و تیزی از انتقاد اجتماعی-سیاسی به چشم میخورد، تن به چنین کاری نمیدهد.
سبک منحصر به فردش در فیلمسازی از سویی کاملا بداهه پردازانه به نظر میرسد و از سوی دیگر چنان منجسم است که به نظر میرسد او تک تک نماها و کنشها را از قبل پیشبینی و محاسبه کرده است. جهان از زاویه دید مایک لی گرچه جای راحتی برای زندگی کردن نیست ولی شور زیستن و خنکایی که حاصل عشق است، آن را قابل تحمل میسازد؛ درست مثل پاپی، کاراکتر فیلم آخرش «بی غل و غش» که با وجود تمام مشکلات، روحیهاش را در مقابل مصائب از دست نمیدهد.