به گزارش همشهری آنلاین، شمس، استاد بازنشستهی ادبیات، به مراقبت از همسر بیمارش طلعت/ طلعتی که زمانی دانشجویش بوده میپردازد. او هر سال به خاطر قولی که به طلعت داده یک نهال بهارنارنج میکارد و حالا در آستانهی هفتمین سال این وعده، با مشکلات عجیب و غریبی روبهرو شده است.
پس از نعمت حقیقی، محمود کلاری، تورج منصوری، محمد احمدی، محمد درمنش، مهدی جعفری و... فرشاد گلسفیدی جدیدترین مدیر فیلمبرداریای است که به جرگهی فیلمسازان پیوسته است. نکته دربارهی این فیلمبرداران/ فیلمسازان این است که بیشترشان به شکل جدی فیلمسازی را ادامه ندادهاند و شاید درمنش و جعفری جزء معدود موارد استثنا در این زمینه باشند.
گلسفیدی اما همچنان خود را فیلمبردار میداند و حتی بر خلاف بسیاری از افراد یادشده، مدیریت فیلمبرداری اولین ساختهاش را خودش بر عهده گرفته است و داستانی عاشقانه و آرام را بهخوبی و لکنت تعریف میکند. شاید به نظر برخی ریتم این فیلم کُند بیاید اما با توجه به حالوهوای فیلم و شخصیتها، کارگردان ریتم مناسبی انتخاب کرده است و قصه شروع، میانه و پایان درستی دارد. هیچ شخصیتی اضافه نیست و همگی در پیشبرد داستان سهم دارند.
کارگردان در فیلم به دنبال نمادسازی هم هست و حضور دختری به نام فرشته، با لباسی سفید و صورتی فرشتهگون در همین راستا است. شمس که همیشه در حسرت داشتن فرزند است، نگاهی حسرتخوار و پدرانه به این فرشتهی کوچک دارد. فقط ایکاش کارگردان از بچهای استفاده میکرد که توانایی بازیگری بهتری داشت و بهخوبی میتوانست دیالوگهایش را بیان کند. البته حضور گربهی سیاه در جای جای خانهی شمس - که معمولاً نشان از شومی است - نشانگر بخش سیاه تصمیم شمس است.
استاد علی نصیریان - که عمرش دراز باد - یک بار دیگر نشان میدهد که دود از کُنده بلند میشود و نقشی محوری را بهخوبی ایفا کرده و از آن خود میکند. عشقی که شمس دارد و در بازی استاد نصیریان متبلور شده، الگوی بسیاری از اهالی روستای محل زندگی او میشود و حتی افرادی که با رفتار او دربارهی طلعت مخالف هستند، او را اسطورهی عشق میدانند و شالهایشان را به بهارنارنجهای کاشتهشده توسط شمس گره میزنند، شاید قطرهای از دریای عشق و محبت او به آنها نیز سرایت کند.
نظر شما