تلخیصی از نخستین درس گفتار دکتر موحد را مرور کنید . این درس گفتارها چهارشنبه هر هفته در شهر کتاب مرکزی برگزار می شود.
حضور شمس در زندگی مولانا
شمس یک بار دربارة رابطة خود و مولانا میگوید:« ما دو کس عجب افتادهایم دیر و دور تا چو ما دو کس به هم افتد. سخت آشکار آشکاریم، اولیا آشکار نبودهاند و سخت نهان نهانیم....» به نظر میرسد این ویژگی آشکار بودن در عین نهان بودن چیزی است که در تمام ابعاد شخصیت و زندگی این دو بزرگوار تجلی دارد. این دو روح بزرگ به طور مرموزی به هم پیوستهاند. اگر مولانا را داریم، به برکت وجود شمس است و اگر شمس را میشناسیم از برکت مولاناست.
حضور شمس در زندگی مولانا خط قرمزی است که زندگی او را به دو نیمه تقسیم میکند: نیمه بزرگتر تا ظهور شمس و نیمه کوچکتر بعد از ظهور او است و از مولانا هرچه داریم حاصل این نیمة کوچکتر است.
بر خلاف تقریبا همة بزرگان شعر، ادب و عرفان ایران که معلومات اندکی از نام و نشان و زندگی خصوصی خود بر جای گذاشتهاند. دربارة مولانا و خانواده او اطلاعات فراوانی در اختیار ما قرار دارد. اما خوشبختانه آثار مولانا از دستبرد زمان در امان ماندهاند. حتی بخش عمدهای از نامههای خصوصی او که به دوستان یا حکومت نوشته شده، وجود دارد.
آثار موثر بر مولانا و دربارة مولانا
علاوه بر آثار خود مولانا که در دسترس ماست. ما به آثار سه بزرگ دیگری که بیشترین تاثیر را در روحیات او داشتهاند، دسترسی داریم. معارف سلطان العلما پدر مولانا، معارف برهان الدین محقق و مقالات شمس تبریزی که با ظهور خود در آستانه چهل سالگی مولانا طوفانی در زندگی او برانگیخت. اینها همه عواملی است که ما را در شناخت مولانا یاری میکند. میتوان گفت که از این حیث او در میان بزرگان ما وجه متمایزی دارد. مولانا آشکار آشکار است ولی در عین حال او نهان نهان است و شمس نقطه مرموز پرگار زندگی مولانا است.
گذشته از اینها زندگینامههایی در دست ماست که اطرافیان او نوشتهاند. نخست ابتدانامه سلطان ولد ، فرزند او، است و سپس رساله سپهسالار است و سوم کتاب مناقبالعارفین افلاکی است که تالیفش چهل و شش سال پس از مولانا آغاز شده است. از این سه اثر به عنوان زندگینامة مولانا نام برده شده است. لکن باید تاکید کرد که اطلاق زندگی نامه به معنی امروزی به این کتابها جز با مسامحة بسیار امکانپذیر نیست. جایگاه هر سه اثر در ژانر مولفات خاص مناقبنویسی است که مرسوم اهل خانقاه بوده است و کتابهایی چون سیره ابن خفیف، اسرارالتوحید ابوسعید، تذکرهالاولیاء عطار، مناقب اوحدالدین کرمانی، مناقب شیخ احمد جام نمونههای مناقبهایی است که تا آن زمان نوشته شده است.
هدف از این نوع کتابها که در هر طریقه و مذهبی برای استفاده مریدان و اصحاب نوشته میشد، الگوسازی و اسطورهپردازی از شخصیت مشایخ و پیشوایان آن طریقت خاص است و بنابراین مملو از کرامات و داستانهای تمثیلی است که مشایخ را در صورتهای فوق بشری تصویر میکند.
نویسندگان این نوع کتابها در حال و هوای هالهای مملو از تعظیم و تقدیس پیران و بزرگان سیر میکنند و محتوای کتابها غالبا نه بر اساس واقعیت بلکه بر احساسی شگرف از عظمتی خارقالعاده که مریدان دربارة مراد خود دارند، شکل میگیرد و لاجرم متضمن حکایتهایی است که جنبههای استثنائی و فوق بشری شیخ و مراد را منعکس میسازد و هرچه زمان بیشتر میگذرد به شاخ و برگهای آن میافزاید و محقق کنجکاو باید با دقت بالایی حقایق تاریخی را از لابهلای آن آثار استخراج میکند.
مروری بر سه کتابی که از آنها نام بردیم این معنی را به وضوح تمام روشن میسازد و از همین نظر اگر بخواهیم درجهبندی میان آنها قائل شویم بیتردید نوشته سلطان ولد در درجة اول، رسالة سپهسالار در درجة دوم و مناقبالعارفین در درجة سوم است که مولف آن فاصله زمانی بیشتری با مولانا داشته است و از همین رو گزافهگوییهای بیشتری در اثر او راه یافته است. افلاکی نمیتواند مدعی اطلاعات دسته اولی از مولانا باشد و باید با احتیاط بیشتری با اثر او مواجه شد.
رویارویی مولانا و شمس
مولانا در زمان رویارویی با شمس، واعظی جوان و گرم دهان و جاافتاده بود. قونیه به مدد حاکمان فضل دوست آن به مرکز فرهنگی شکوفایی تبدیل شده بود. در این زمان صدرالدین قونوی که خود از شاگردان ابن عربی بود در این شهر تدریس میکرد و مولانا نیز مجالس درس خود را با موفقیت پیش میبرد. چنانکه بسیاری از سرشناسان قونیه جذب او شدند. این نسل تازة مریدان برآمده از خانوادههایی بودند که از ایران آمده بودند. نفوذ مولانا در میان آنها حاکمان را وامیداشت که احترام او را حفظ کنند. در گرم بازار رونق این واعظ و مدرس محترم بود که ناگهان شمس تبریزی فرا رسید.
شمس تبریزی به روحم چنگ زد لاجرم در عشق گشتم ارغنون
مکتبی که کلیت دارد و در جزء جزء مسائل هستی سخنی برای گفتن دارد، مکتبی که هدف خود را میشناسد و به دنبال وصول به آن است، در پیوند دادن همة افراد معتقد به آن مکتب استعداد ویژهای دارد.
هدف مشترک حتی دورترین روحیات را به هم پیوند میزند و ایجاد الفت و محبتی تنگاتنگ میان افراد معتقد به آن مکتب امری ممکن است. عرفان به عنوان مکتبی که یکی از اهداف اساسیاش ایجاد همین احساس محبت است به بهترین نحو میتواند توجیه این مدعا باشد. یکی از نمونههای استثنایی این نوع رابطه، محبتی است که میان شمس و مولانا ایجاد میشود و جان هر دو را به آتش میکشد. آنها مانند تار و پود حریر ساده ولی پر بها در هم تنیده شدند و شناخت هر یک از آنها لاجرم نیازمند شناخت دیگری است.
بنابراین هرکه بخواهد مولانا را بشناسد باید از شمس عبور کند. در این مقام، مقالات شمس جایگاه ویژهای دارد. شناخت این اثر گرانبها در تاریخ عرفان و ادبیات، ما را به شناخت بهتر از شمس و مولانا رهنمون میشود.
جریان ملاقات این دو و تحولی که در این جریان در مولانا به وجود آمد در روایتهای سپهسالار و افلاکی و دیگران با خیالبافیهای بسیار در هم آمیخته است و معنای معقول و قابل فهم خود را گم کرده است. خوشبختانه مقالات شمس بسیاری از مسائل را روشن میکند و با تکیه به مطالب بیپرده و صریح آن میتوان تصویر روشنتری از روابط این دو انسان بزرگ به دست داد.
مقالات شمس
مقالات شمسی که در دست داریم دو اشکال دارد: نخست آنکه منسجم نیست تکههایی است از سخنان شمس که در حالات و مناسبتهای مختلف بر زبان او جاری شده و دیگران آنها را یادداشت کردهاند. یادداشتها در بسیاری از موارد کامل نیست. جملات گسسته و سرگردان که به صورت موجود هیچ معنای محصل و معقولی از آنها نمیتوان برداشت کرد در این یادداشتها کم نیست.
مشکل دوم مربوط به ماهیت سخنان شمس است، چراکه عالم شمس، عالم رموز و اسرار است. عالمی که با معیارهای ما پر از ناهمواریها، ابهامات و تناقضات است ولی از نظر او عالمی هموار و موزون و عیان است. عالمی در فراسوی کفر و ایمان سخن او را در آن زمان هم نمیفهمیدند. حرفهای او را نه در مدرسه میفهمیدند نه در خانقاه. او بیمحابا میگوید: این مردمان را حق است که با سخن من الف ندارند. باز میگوید: این مولانا مهتاب است. به آفتاب وجود من دیده در نرسد الا به ماه در رسد دیده طاقت آفتاب ندارد.
در هر حال ما هستیم و چنین متنی. متنی که در آن به سه نوع و سه دیدگاه میتوان نگریست. اول از دیدگاه زیباییشناختی که سخن شمس موسیقی خاص خود را دارد و الحق بسیاری از تکیههای آن شعر ناب است. نگاه دوم ، عرفانی است که البته به نگاه زیباییشناختی نزدیک است ولی عین آن نیست. در نگاه زیباییشناختی صرفا قصد التذاذ ، تناسب ، توازن ، آهنگ ، لطافت، شیرینی و دلربایی در کار است. نگاه عرفانی در پی برآوردن یک نیاز روحی دیگر انسان است: نیاز به یک معنویت، نیاز به یک نوع مشارکت در فضای آنچه این روزها تجربه امر قدسی نامیده میشود و آن به تعبیر مولانا باز کردن روزنهای به عالم معنا است:
این نماز و روزه بهر روزن است اصل دین ای دوست روزن کردن است
نگاه سوم در مقالات را میتوان نگاه محققانه نامید. زیرا این مرحله کوششی است برای دوام نچشیدن و پروراندن و بهرهبرداری از همان ذوق و لذت زیباشناختی و همان حالت و شادمانگی و انبساط عرفانی یعنی دل سپردن و مداومت تا غنایم حاصل از تجارب زیباییشناختی و عرفانی به دستاوردی ماندگار تبدیل شود و انسان بتواند اندک اندک تحقق آن معانی را در نفس خود معاینه کند. این نگرش از ثمرات مراحل قبلی تغذیه میکند و فربهتر و بارورتر میشود.
بافت مقالات
این مقدمهای که بیان شد برای خواندن متن مقالات ضروری است. بافت سخنان شمس در مقالات بافتی پخته و محکم است و مربوط به انسانی که تمام این مراحل را سیر کرده است. تمام فرهنگ عرفانی و اسلامی در چنگال اوست و با تسلط غریبی مطلبش را میگوید و نگاهش به خدا نگاهی استدلالی برای پیدا کردن وجود خدا نیست. زیرا زمانی که شما چیزی را از راه عقل و استدلال به دست میآورید آن نتیجه را تسخیر خود کردهاید ولی در اینجا مسئله این نیست که شما آن حقیقت را تسخیر بکنید چون او صید شما نمیشود.
تنها راه، راه عشق است ، راه جذبه است و پایه و اساس تمام این نگرشها را در نص کتاب مقدس میبینید. همین سه مرحلهای که در بالا نقل شد خود به طریق اولی در مورد کتاب مقدس نیز مطرح میشود. به دلیل استفاده بسیار شمس از معارف قرآنی و دینی، مقالات برای مخاطب ناآگاه به این معارف غیر از آهنگین بودن چیز دیگری نخواهد داشت.
نگاه شمس به رابطه انسان و خدا نگاه بسیار شگفتی است. او میگوید: عاشق برای معشوق خود چیزی را میبرد که او آن چیز را نداشته باشد. حال چه چیز میتوان پیش آن معشوق ازلی برد؟ اصلا انسان در مقابل او چه دارد که بتواند پیش او ببرد؟ و پاسخ میدهد که او فقط نیاز ندارد، پس تو نیاز ببر و چقدر لطیف این مسئله را بیان میکند. مسئله نیاز از دیدگاه شمس بسیار کلیدی است.
آینه در دیدگاه شمس
مسئله دیگری که علمای اسلام و به ویژه شمس را بسیار مجذوب خود کرده، مسئله آینه است. آینه یکی از اسرار است. انسان خود را نمیتواند ببیند جز در آینه و وقتی خود را در آینه میبیند، دیگر آینه را نمیبیند. حق نیز خود را در این آینه میبیند. تمام این افکار بر شمس و به تبع آن بر مولانا تاثیر گذاشته است. علت اهمیت آینه برای شمس این است که آینه دروغ نمیگوید و ریا به خرج نمیدهد. آینه مانند ترازو است هرچه قدر او را مدحگویی جز راستی و حقیقت را نشان نمیدهد و این صفت پاک ذوالجلال است. یکی دیگر از مفاهیم کلیدی اندیشه شمس این است که انسان خود باشد و خود به تفکر و تعمق بپردازد.