ما هر روز در زندگی روزمرهمان اتفاقات بسیاری را میبینیم و از کنار آنها به سادگی میگذریم. هر روز اتفاقات بیشمار در اطرافمان میافتد و ما بیتوجه به آنها به کارمان ادامه میدهیم و اصلاً فراموش میکنیم که اتفاقی افتاده یا نه. آنقدر غرق زندگی معمولی و روزمره میشویم که حتی خودمان را فراموش میکنیم. فراموش میکنیم که رنگ لباسمان چیست؟ فراموش میکنیم که آیا در خانه را قفل کردهایم یا نه، فراموش میکنیم که باید ناهار یا چای بخوریم. حتی گاهی اوقات آنقدر سرگرم کار هستیم که وقتی سر بلند میکنیم و به چشم همکارمان خیره میشویم، اسمش را برای لحظهای از یاد میبریم.
اما زندگی ما سرشار از این اتفاقات سادهاست؛ اتفاقاتی که اگر خوب درکشان کنیم، میتوانیم از زندگی تعبیری بهتر داشته باشیم و لذت زنده بودن را بیش از پیش درک کنیم.این اتفاق ساده میتواند خیرهشدن به پرندهای کوچک باشد. میتواند چشم دوختن به پرواز ناگهانی چرخریسکی باشد در حوالی ما، در میان این هوای دودگرفته. مسلما این ماجرا یک اتفاق ساده است که در میان ازدحام کاری روزهایمان بارها دیده شدهاست و بیتفاوت از آن گذشتهایم. این اتفاقی سادهاست؛ ساده اما بسیار دلنشین.
در این روزهای پردغدغه که گاه خاکستری آسمان نگرانمان میکند، هیچ کس اما فکر نمیکند که احیاناً لحظهای بایستد و به این منظره زیبا توجه کند. همه ما عادت کردهایم این ماجراها را در سبد اتفاقات روزمرهمان بگذاریم و با خود به خانه ببریم، شاید در آنجا و هنگام صرف شام یا نوشیدن چای، برای شکستن سکوت هم که شده، جملهای بگوییم؛« این روزها چقدر گنجشک میبینم» و بعد دنباله این حرف در لابهلای سریالها و برنامههای شبانگاهی تلویزیون گم شود. تنها همین اتفاق ساده میتواند برایمان جذاب باشد اگر دیده شوند.
«امروز شاه مصمم بودند شکار پلنگ بکنند. چند سردار تعیین فرموده، به کوک داغ و غیره فرستاده بودند که پلنگ پیدا کنند. خودشان هم از طرف دره معروف به شترخان تشریف بردند. در این دره که قدغن بود، قاطر زیاد دیده شده بود... . خلاصه تا سر ناهار (همراه) شاه بودم. بعد منزل آمدم. شاه هم شکار تشریف بردند. پلنگ نزدند بلکه یک دسته شکار دیدند، تشریف بردند. دو شکار زدند. در دامنه هم کمی طیور را تماشا فرمودند. میرزا عبداللهخاننوری یوشی پلنگی شکار کرده بود و ظاهرا اسباب تغیر شاه بشود.»
تهران در خاطرات اعتمادالسلطنه شهری بدوی است؛ شهری تازه به دامان تجدد درآمده و سرشار از منابع اقلیمی؛ شهری که در چندین کیلومتریاش میتوان به شکار پلنگ رفت؛ شهری است که ناصرالدین شاه با هر بار شکار رفتن، دست خالی باز نمیگردد و در لابهلای گشت و گذارش در حاشیه این شهر، دل به آواز پرندگان هم میدهد. بگذریم از اینکه در حوالی تهران و جایی در کنار باغهای بهارستان و نگارستان ناصرالدینشاه اغلب بهدلیل آرامش ناشی از وجود وحوش و پرندگان به تعبیر اعتمادالسلطنه اوقات مفرحی داشت.
تهران 200سال پیش شهری عجیب بود. نه خبری از ازدحام خودروها در آن بود و نه آدمها بر مرزهای اقلیمی آن هنوز یورش برده بودند. تهران در آن روزگار دوستداشتنیتر بود شاید.
ماجرای جغدهای بالای شمسالعماره یکی از نشانههایی بود که هنوز مردم این شهر به الگوهای طبیعت در زندگی روزمره وفادار بودند. اما تهران خیلی زود و عجولانه به دامان زندگی مدرن افتاد. آنقدر عجولانه که فراموش کرد که این شهر پرندهزاری بود در روزگار گذشته. انگار رؤیای این شهر پر پرنده خیلی زود به کناری نهاده شد و دود، آهن و سیمان به ناگاه جلوه کرد و شهر پر شد از بناهایی که نشانی نداشت از ویژگیهای اقلیمیاش.
اما این ماجرای روزگار گذشته است؛ داستان شهری که هنوز در چنبره خودروها و ترافیک و آلودگی گرفتار نشده بود. شاید برای اولین بار هنگامی که در حوالی لالهزار اولین باغ وحش تهران شکل گرفت همه مردم شهر تعجب کردند، چرا که شهر و حوالی آن از حیوانات و پرندگان خالی نبود. اما بهتدریج حوالی شهر از حیوانات مختلف تهی شد و باغ وحش آن نیز خودنمایی بیشتری کرد. تهران 200سال پیش هیچ شباهتی ندارد به شهری که امروزه در دامان البرز آرمیده است. تهران بسیاری از نشانههایش را فراموش کردهاست.
یک گشت و گذار
شاید درست باشد که میگویند آلودگی هوا بسیاری از پرندگان این شهر را فراری دادهاست. شاید درست باشد که آسمان این شهر خاکستری این سالها کمتر صدای بال زدن پرندهای را میشنود، اما واقعیت اینگونه است؟ آیا پرندگان این شهر کوچ کردهاند یا ما خود آنان را از ذهنمان کوچاندهایم. مگر میشود شهری به این بزرگی، دیگر میزبان پرندهای نباشد.
مگر میشود تهران که روزگاری شهر طوطیها بود، در آسمانش امروز تنها سرب باشد و دود و خاکستر. انگار ما آنان را فراموش کردهایم. اگر نه هنوز در جایجای این شهر صدای پرندگان به گوش میرسد. اگر نه این شهر آنقدرها هم که میگویند، صدای بال زدن پرندگانش را از یاد نبردهاست. در واقع ما شهروندان این شهر هستیم که پرندگان مختلف این شهر را از یاد بردهایم و حتی در زندگی روزمرهمان نشانی نمییابیم از آنان، اگر نه این شهر همچنان پرنده دارد.
شاید برای نمونه مرور یک گزارش شگفت زدهمان کند. گروهی که نام طرلان را بر خود دارند، هفته گذشته هنگامی که آلودگی هوا در شهر قربانی میگرفت، به مرکز شهر رفتند. مقصد آنان پارک شهر بود. آنان رفتند تا در این هوای دود گرفته، پرندگان این شهر را بازیابند. آنان معتقد بودند تهران هنوز پرنده دارد. پس برای اینکه این حرف را به اثبات برسانند رفتند پارک شهر. نتیجه بسیار جالب و شگفتانگیز بود؛ مشاهده 23گونه پرنده آن هم در هوای گرفته پارک شهر. آنان در کمتر از 3ساعت پرسه زدن در پارک شهر، توانستند گونههای مختلف پرندگان را ببینند.
گنجشک خانگی، سهره سبز، سهره جنگلی، سار، مینا، توکای سیاه، توکای گلو سیاه، توکای باغی، توکای باغی بزرگ، سسک چیف چاف، قمری خانگی، کبوتر چاهی، کلاغ ابلق، کلاغ زاغی، چرخریسک بزرگ، چرخریسک سر آبی، شاه طوطی، طوطی طوق صورتی، بلبل خرما، دمجنبانک ابلق، دمجنبانک خاکستری، دارکوب سوری و ماهی خورک معمولی. وجود این همه پرنده در حوالی پارک شهر نشان از یک واقعیت داشت. نشان از حضور پرندگانی که هنوز در این شهر و دور از چشمهای ما زندگی میکنند.
یک جنبش تازه
هنگامی که اولین یافتههای پژوهشی مهم با عنوان«نژاد و پسماندهای مسمومکننده در ایالات متحده» که از سوی کلیسای متحد مسیح انجام شده بود، منتشر شد، جنبشی نوین در عرصه شهرسازی جهان شکل گرفت؛ جنبش«عدالت زیستمحیطی». در واقع یافتههای این پژوهش دادههای جمعیت را در سطح ایالات متحده با مکان تخلیه پسماندهای سمی مقایسه میکرد و به جمعیتهای محرومی اشاره داشت که در مواجهه با آسیبهای زیستمحیطی و اثرات ناشی از آن قرار گرفتهاند.
همین پژوهش کافی بود که جنبش عدالت زیستمحیطی در نگاه اول با توجه به اجتماع انسانی و سپس اقلیمی حرکتی نوین در عرصه شهرسازی جهان پدید آورد. در واقع این جنبش گامهای تازهای به سمت تحقق توسعه پایدار شهری برداشت و شهرها را از کابوس صنعتی و مدرن و مجامع صرفا اقتصادی بودن رهاند. این جنبش با تمرکز بر فشارهای زیستمحیطی و صدمات وارده شده به اقلیتهای بومی و اقلیم آنان در بخشهای مختلف جهان نیز توانست طرفداران بسیاری بهخود جلب کند.
در واقع این حرکت، نوعی اتفاق نظر مردم جهان بر کاهش صدمات زیستمحیطی توسط کارخانهها و صنایع است و حتی در زمانی کوتاه و در سال1994 رئیسجمهور وقت این کشور را مجبور کرد تا دستورالعمل اجرایی ویژهای برای توجه بیشتر به عدالت زیستمحیطی امضا کند.این جنبش اصولی هفده گانه را به اجرا درآورد. نخستین و مهمترین اصل این جنبش بدین شرح بود: عدالت زیستمحیطی بر تقدس زمین (مادر همه منابع)، وحدت اکولوژیکی، استقلال همه گونهها و حق عاری بودن از تخریب اکولوژیکی تاکید میکند.
هرچند اصول دیگر این جنبش همچنان بر موضوعات زیستمحیطی بهویژه در بخش جوامع انسانی و همچنین لزوم حفاظت بیشتر از محیطزیست تاکید دارد اما انگار تمامی شهرهای جوامع در حال توسعه بدون توجه به این جنبش همچنان بر همان راهی میرفتند که قبل از آن.
بازگشت به نقطه آغاز
تهران فراموش شدهاست. اگرنه این شهر نه تنها پرندگانش را از دست نداده بلکه از تمام گوشه و کنار این شهر خبر حضور پرندگان مختلف به گوش میرسد. گاه در پارک جمشیدیه خبر از دیده شدن ابیا میدهند و گاهی نیز سسکهای تاج طلایی را در بخشی دیگر از شهر میبینند. گونههای مهاجر نیز در این شهر کم نیستند. تردیدی نیست اگر انسانها توانستهاند با شرایط محیط خود را وفق دهند، پرندگان نیز میتوانند. 2 سال پیش بود که چند مرغ دریایی راه گم کرده و به تهران آمدند و در حوالی شهرک اکباتان روزها پرسه زدند. همه این اتفاقات در شهری میافتد که میگویند پرندگانش را از دست دادهاست. اما واقعیت چیز دیگری است. تهران همچنان شهری است با پرندگان مختلف.
این شهر چه از آن روز که ناصرالدین شاه به هوای شکار و شنیدن آواز پرندگان به اطرافش میرفت؛ چه امروز که با پرسه زدن در حوالی پارک شهرپرندگانش را میتوان بازیافت، همواره محلی برای زندگی پرندگان بودهاست. تنها چیزی که موجب نگرانی است، فراموشی شهروندان این شهر است. آنان با چشمهای باز حتی دیگر پرندهای در این شهر نمیبینند. آسمان این شهر دیگر فراموش شدهاست و هیچ نگاه ناظری نیست تا بر آن به جستوجو برخیزد. تهران در فراموشی ما پرسه میزند. اگرنه این شهر هنوز هم میتواند جذاب باشد؛ آنگونه که بود.