با حرکت از این تعریف و نیز این نکته که دین عامل مشروعیتبخش به ایدئولوژی انقلاب ایران بوده است، میتوان پرسید که چه عاملی باعث شد که دین چنین نقش محوری و تعیینکنندهای در انقلاب اسلامی داشته باشد؟نویسنده مطلب حاضر معتقد است که «معنویت سیاسی» که تمایز بخش انقلاب اسلامی است، از دل سنت برخاسته است. به نظر وی، انقلاب اسلامی با ایدئولوژیای مسلح به اینگونه مفاهیم، تهدیدی است از دل سنت برای جهان مدرن. این مطلب را میخوانیم.
روح پیام انقلابیون ایران در سال 57 در مفهوم «معنویت سیاسی» ای که فوکو توصیف میکند، ظاهر میشود. او این اصطلاح را در مورد ایران به کار میبرد و آن را اینگونه تعریف میکند: «ارادهای است معطوف به خلق؛ تفکیک جدیدی میان حق و باطل از طریق روش جدیدی در حکمرانی بر خود و دیگران.»
«معنویت سیاسی» همان چیزی است که در دنیای متجدد ما سابقهای ندارد (به همین خاطر فوکو معتقد است این تفکیک امری «جدید» و متاخر است). هیچکدام از ایدئولوژیهای متجددی با حضور- تا این حد گسترده- این ویژگی تا به حال به پیروزی دست نیافته بودند. تا به حال باید گفت ما جواب سؤال ابتداییمان را دادهایم. این معنویت سیاسی است که ویژگی ممتاز انقلاب 57 ایران بوده است.
اما باز میخواهیم پای را از این هم فراتر گذاشته و بگوییم نهتنها این ویژگی در دوران تجدد همتایی نداشته است بلکه این ایدهای برآمده از جهان سنت است و نهایتا چالشی است نوین از سوی سنت برای جهان متجدد. ما در اینجا نگاهی ذاتگرایانه به سنت و تجدد داریم؛ به صورتی که محور سنت را دین دانسته و تجدد را در مقابل خدامحوری آن واجد انگارهای دیگر که «انسان محور» است در نظر میگیریم.
براساس تعریف ارائهشده از ایدئولوژی، آن، نوعی نظام فکری است و ریشه در نوعی معرفت دارد. اگر ایدئولوژیای یافت شود که ریشه در معرفت دینی داشته باشد و اگر مفهوم «معنویت سیاسی» را مفهومی محصور در دین بدانیم و دین را نیز محور سنت و در تضاد با هسته انسانمحور دنیای متجدد، در نهایت باید پذیرفت که ایدئولوژی مذکور چالشی است برای دنیای متجدد.
ونسا مارتین در اثر ارزشمند خود به مطالب مهمی درباره صورتبندی ایدئولوژی اسلامی اشاره میکند. او هفت درونمایه اصلی دیدگاههای امامخمینی را برمیشمارد و اولین این هفت درونمایه را «تاثر از دیدگاههای فلاسفه یونان باستان از طریق فلاسفه اسلامی»میداند. عرفان و فلسفه اسلامی یکی از منابع مهم دیدگاه رهبر انقلاب بوده است.
دیگر عامل موثر از دیدگاه او تاثیر شاگردان او در صورتبندیکردن نظریه حکومت اسلامی است. از این میان مرتضی مطهری نقش مهمی دارد. او فلسفه خود را در واکنش به فلسفه چپ سازمان داده و فهمید که امروزه اسلام به نوعی ایدئولوژی نیاز دارد. «اسلام اصلاح شده او میخواست که راه نوین روبه جلویی را فراهم کند که مستقل از شرق و غرب باشد». او از گونهای ایدئولوژی صحبت میکند که در زبان قرآنی «شریعت» خوانده میشود. دولت اسلامی از نظر او نه با نزاع طبقاتی که با «نزاع ایدئولوژیکی برای خدا» شناخته میشود.
بنابراین، برخلاف نظر بشیریه، انقلاب اسلامی 1357 نهتنها ایدئولوژی خود را با ایدئولوژیهای- به اصطلاح- اساسی لیبرالیسم، سوسیالیسم و فاشیسم، نیامیخت که باید گفت در واکنش به این ایدئولوژیها، رویکرد خود را تدوین کرد. به نظر میرسد کار عمیق مطهری در زمینه تشکیک در مبانی مارکسیسم و التقاط، همراه با تاثیر فراگیر رهبری امام خمینی تکمیل شد و ایدئولوژی اسلامی انقلاب توانست در بهثمررسیدن انقلاب نقشی تعیینکننده ایفا کند. این همه همراه با تهییجات و تفاسیر عملگرایانه علی شریعتی بود، از مفاهیم تودهگیر مذهب.
با مرور شعارهای انقلاب اسلامی ایران نیز میتوان عمق مذهبی ایدئولوژی انقلابی را درک کرد؛ چنان که در یک بررسی نشان داده شده که بیشترین شعارهای مقوله اهداف و ارزشهای فرهنگی انقلاب مربوط به ارزش شهادت و جانبازی در راه اسلام و خدا بوده است. پس از آن «بیشترین شعارهای این مقوله متعلق به ارزش و هدف دین اسلام و اهمیت و ضرورت آن برای مردم ایران است.» اما ما دین را در دنیای سنتی فهم میکنیم و نه در جهان متجدد زیرا که معرفت دینی متضمن وجود دیدگاههای خاصی به هستی است. این مفروضات هستیشناسانه دین با مفروضاتی معرفتشناختی درهم تنیده است.
دیدگاه سنتی به «معرفت» دیدگاه سلسلهمراتبی است؛ بدیننحو که عدهای را صاحب معرفت و عدهای را فاقد آن میداند (چنان که در آیه مبارکه قرآن آمده است که «هل یستویالذین یعلمون و الذین لایعلمون»/ آیه 9 سوره مباره زمر). براین اساس آن افراد جایگاههای متفاوتی را از لحاظ نسبت با حقیقت، اشغال میکنند. این سلسلهمراتب در معرفت همراه با نوعی سلسلهمراتب نظارت و برتری است؛ درحالی که در قلمرو اندیشه متجددانه ما چنین دید سلسله مراتبیای سراغ نداریم. در دنیای سنتی تکثیرات دنیای انسانی در پرتو حقیقت مطلق و نسبت بدان در یک سلسلهمراتب دیده میشوند.
نسبت ایدئولوژی انقلاب اسلامی با این همه چیست؟ نقطه اتصال این نکات در این است که نظام قدرت در جمهوری اسلامی براساس نظریه ولایت فقیه امامخمینی بنیان نهاده شده است. این دید ریشهای عمیق در نظام سلسلهمراتبی سنتی دارد و بیش از آنکه در پارادایم تجددی قرار گیرد در سنت معنادار میشود. دید پیشوای انقلاب به سازماندهی نظام انقلابی آنگونه که نگاه دموکراتیک متجدد به انسانها مینگرد، نبود. ماجرای تاکید امام بر نامگذاری نظام سیاسی جدید به «جمهوری اسلامی» و ایستادگی در مقابل طیف لیبرالها در انتخاب نام «جمهوری دموکراتیک اسلامی» نمونهای از این موارد است.
بسیاری از کنشها، نامگذاریها و شعارهای انقلاب اسلامی در این راستا معنادار میشوند؛ در راستای فهم معرفت سنتی؛ به عنوان مثال، کنشهایی مانند شهادتطلبی که طی انقلاب و بعد از آن عناصری تعیینکننده بودند، نامگذاری رهبر این انقلاب به نام «امام»، همینطور ارائه تمایزهایی چون مستضعف/ مستکبر به جای جهان سوم/ ابرقدرت یا پرولتاریا/ بورژوا.
ما هرگونه ویژگی و خصوصیتی را که به ایدئولوژی انقلاب اسلامی نسبت دهیم، مطمئنا میبایست مصادیقی از تبعات آن را هم برشماریم و سعی کنیم تا از این طریق بتوانیم تحلیلی از باقی رویدادها بدهیم. مهمترین تبعات این خصوصیات ایدئولوژی انقلاب اسلامی- که همان معنویت سیاسی با ریشه در سنت بود- را میتوان در دو بعد بررسی کرد. بعد اول همان بعد داخلی است.
این ایدئولوژی چون برگرفته از سنت بود و در جامعهای ظهور مییافت که تا حدود زیادی سنتی بود، پذیرش عام مییافت و بهراحتی رقبای مارکسیستی و روشنفکری خود را کنار میزد. پس در نهایت این هماهنگی با فرهنگ داشتن برخلاف دیگر ایدئولوژیهای وارداتی رقیب باعث قدرت بسیج زیادی در جامعه شد. نکته دوم در مورد این خصوصیت این است که این ایدئولوژی با روح زمانه در مخالفت با غرب کارساز میافتاد. این جوابی بود به احساس حقارت در برابر غرب.
از لحاظ بعد بینالمللی هم باید به نکته مهمی اشاره کرد و آن هضمناپذیری این ایدئولوژی در متن دنیای متجدد است. دنیای متجدد از منطق جدید و خاصی در برخورد با حاشیه پیروی میکند؛ به این صورت که در واکنش به حواشی مهم که قابل حذف نیستند دوباره کل متن بازنوشته میشود ولی ایندفعه به صورتی که آن حاشیه را نیز در خود جای دهد.
نمونه این امر را میتوان در برخورد با مارکسیسم غربی، جنبش زنان و سیاهان و جنبش کارگری دید. «کاشی» تشکیل حزب کارگر در انگلستان را نوعی واکنش متن به این حواشی میداند اما بعد از گذشت حدود سه دهه از انقلاب، امروزه اسلام سیاسی، «مهمترین و هژمونیکترین روایت ایدئولوژیک در کل منطقه خاورمیانه است» و در سطح بینالمللی به منزله مهمترین معضل رویاروی کشورهای قدرتمند جهانی، دیده میشود.