فیلمی که هم داستان جدیدی دارد و هم اینکه حالوهوای داستان را بعید است قبلا با دیدن فیلم مشابهی تجربه کرده باشید. مهمتر از همه اینکه «بازیگر محور بودن» فیلم میتواند برایتان خوشایند و امیدوارکننده هم باشد. خوشایند از این جهت که از دیدن بازیها «مریل استریپ»، «فیلیپ سیمور هافمن» و «امی آدامز» و به ویژه «ویولا دیویس» لذت ببرید و امیدوار شوید از این جهت که هنوز هم فیلمهایی پیدا میشوند که «بازیگرمحوری» در آن بر مبنای فیل هوا کردن قهرمان فیلم، معلق زدن ، انفجارهای پیدرپی و... توسط آدمهای داخل فیلم! رخ نداده باشد. «شک»، یک فیلم اقتباسی است. فیلم را «جان پاتریک شانلی» از رمان خودش به فیلم برگردانده. شک که از 12 دسامبر به صورت محدود به اکران سراسری راه یافته؛ جایگاه خودش را پیدا کرده و برای 4بازیگر اصلیاش هم نامزدی اسکار را به همراه داشته تا بعد چه بشود؟
شک، محصول کارخانه رویاسازی هالیوود است؛ یعنی در پروسهای کامل این چنینی ساخته شده؛ با این حال شأن کارگردانش در مقام کارگردان نسبت به بازیگران فیلم کمتر شناخته شده است.
جانپاتریک شانلی در آستانه 59سالگی حالا 2 فیلم در کارنامه حرفهایاش دارد. پیش از این «شانلی» نویسنده و نمایشنامهنویسی موفق و شناخته شده بود و تنها فیلمش «جو علیه ولسکانو» را در سال 1990 ساخته بود (با بازی تام هنکس و مگرایان). یک کمدی رومانس متوسط که کار خیلی دلچسبی هم نبود.
یک اتفاق بامزه دیگر قبل از ساخت «شک» (که کلا فضایی مذهبی در فیلم حاکم است و حالوهوای چند کشیش را روایت میکند)؛ بازی او در سال 2006 در فیلم «گرمترین سرزمین » است، فیلمی که شانلی در آن نقش یک کشیش را بازی میکند. شک، یک درام معمایی است، با فضایی سرشار از بیاعتمادی و تلاش برای اظهار وجود مثبت یا منفی و مبارزه برای تثبیت. حالا اگر این فضا یک مدرسه مذهبی متعلق به دهه 60 باشد و معلمها و استادهایش عمدتا پدران و خواهران روحانی، دیگر تمام این چالشها به یک معمای بزرگ ختم میشوند چرا که هرگز چنین کاراکترهایی مانند مردم نمیتوانند و شاید هم نخواهند چالشهای فیزیکی داشته باشند.
در این جا همه چیز به رفتارهای خاص برمیگردد. خواهر آلوسیوس (مریل استریپ) فرمانده مدرسه است؛ واقعیتی که در ظاهر همه آن را پذیرفتهاند؛ اگرچه بعضیها قلبا این موضوع را قبول ندارند. اقتدار او البته اگرچه به لحاظ رفتارشناختی، تند و لبریز از دیسیپلین جلوهگری میکند لیکن قلب او سرشار از احساس و صمیمیت هم هست. اینقدر که بسیاری از راهبان تازهکار تحت تاثیر او قرار میگیرند. همان اتفاقی که برای «خواهر جیمز» (امیآدامز) روی میدهد و این خواهر جوان تلاش میکند در کنار خواهر آلوسیوس بماند و از او نکتههای زیادی یاد بگیرد.
از آنسو «پدر فلین» هم هست با عقاید خاص خود، یک سخنور بسیار قوی و با یک حس تاثیرگذار روی دانشآموزان مدرسه مذهبی که حتی با حرکات چشمان او میفهمند که پدر چه میگوید و چه میخواهد.
حالا به اینها بعضی خانوادهها را اضافه کنید مانند «خانم میلر»؛ مادری سختی کشیده که با چنگ و دندان «دونالد» نوجوانش را به این سنوسال رسانیده و برایش هم پدر بوده و هم مادر. از اینروست که «پدر فلین» و نوع اقداماتش و روش او را قبول دارد. آن هم در جایی که «خواهر آلوسیوس» دلش میخواهد «فلین» صاعقه بخورد توی پیشانی به ظاهر رستگار شدهاش یا اینکه از پلههای 60تایی صومعه با مغز بخورد زمین و حداقل فدایی مسیح لقب بگیرد و خلاصه یا هدایت شود (به زعم خواهران دیگر به ویژه خواهر جوان جیمز)؛ یا اینکه ناکار شود؛ یعنی برود بمیرد و خلاص.
حالا اینکه پدر فلین را هرکس دوست داشته باشد احتمالا این چنین دعاها و بلاهایی در موردش صدق میکند یا نه بهزعم خواهر آلوسیوس که بله این چنین است. اما اصلا «پدر فلین» چه کار کرده و اصلا چرا باید این 2 خادم کلیسا؛ با این سنوسال و پیشینه به جای اینکه با هم نهایت تعامل و همکاری را جهت گرداندن مدرسه داشته باشند، دقیقا عکس این روند فعالیت میکنند، خب این مهمترین نکته فیلم است و برای همین است که «شک» درامی معمایی به نظر میرسد... .
داستان فیلم مربوط به اوایل دهه 60 است. زمانی که هنوز سیاهها در جامعه آمریکایی، اگرچه ذرهذره میخواستند به حق و حقوق خود برسند و آنها را مطالبه میکردند؛ اما هنوز بیگانه به حساب میآمدند. زمانی که تحصیل برای بسیاری از سیاهان در مدارس و دانشگاههای معتبر آرزویی دستنیافتنی به حساب میآمد. با این اوضاع و احوال
در سال 1964، مدرسه «سنت نیکلاس» در برانکس نیویورک (نکته ظریف و طعنه فیلم اینکه خود پاتریک شانلی متولد محله برانکس است) قرار است اولین دانشآموز سیاهپوست را جذب کند: «دونالد میلر». تا اینجای کار هیچ شگفتی در کار نیست چرا که کلیسا و مراکز وابسته به آن بارها و بارها پیش از این به سیاهپوستان مساعدتهایی میکردند.
اما داستان اینجا جالب میشود که عدهای تصور میکنند پدر فلین، یک کشیش نژادپرست است. این مهمترین «شک» و درونیترین معمای فیلم است و اینکه آیا این قصد و نگرش یک بازی و دسیسه زنانه است و یا اینکه واقعا کشیش فیلن دارای چنین ویژگیهایی است را باید در پایان فیلم با تلفیق اطلاعات داده شده از «پاتریک شانلی» دریافت و به قضاوت آن پرداخت. تماشاگر بیصبرانه تمایل دارد به آخر داستان برسد؛ روندی که با دیالوگهای سکانس بازجویی مانندهایی که توسط خواهر آلوسیوس از پدر فلین صورت میگیرد و یا با واکنشهای رفتاری این 2 نفر و همچنین تحت نظر قراردادن پدر فلین به دستور خواهر آلوسیوس از سوی خواهر جیمز و صحنههای اینچنینی جواب به دست میآید. پدر فلین اگرچه خواستار نظم و ترتیب در محیط مدرسه است اما عقایدی هم دارد که ممکن است بلندپروازانه- آن هم برای زمان دهه 60 - جلوهگری کند.
کاریزمای کشنده
«شانلی» در «شک» کاراکترهای زیادی را به تماشاگر معرفی میکند. شک و تردیدها! و اما و اگرها هم که در این بین زیادند. از اینرو نیمهکاره معرفی شدن هر کاراکتری- از آنجا که تعامل بین کاراکترها در چنین داستانهایی اجتنابناپذیر است- میتواند درجا فیلم را به نابودی بکشاند. اما وجود بازیگران مناسب، این بدعاقبتی و این گزند حتمی را از «شک» به کلی دور ساخته و حتی باعث شکوه هرچه بیشتر فیلم هم شده است.
وجود «پدر فلین» با آن کاراکتر خاص و سرشار از کاریزمایش، به جای اینکه به صورت مجرد و حتی انتزاعی از سوی «شانلی» نمایش داده شود تا تماشاگر با او آشنا شود، ناگفتههای کاراکترش در بطن ماجرا قرار داده شده تا توأمان منجر به معرفی فلین، جیمز و حتی آلوسیوس هم بشود و وقتی این روند برای هر کدام از کاراکترها تکرار میشود نتیجهاش کاملشدن معرفی هر کدام از آنها و آشنایی بهتر و مطلوبتر تماشاگر با آنهاست.بارزترین کاراکتر در این گیر و دار و به ویژه به لحاظ رفتارشناختیاش میتواند مادر «دونالد» باشد. دیالوگهای مهم و تاثیرگذار او در حیاط مدرسه و روبهروی «خواهر آلوسیوس» نتیجهاش معجزه است.
«خانم میلر» در چند جمله و با تمام روح و روانش؛ اوضاع و حال روحی روانی پسرش را به «خواهر آلوسیوس» میگوید و از پدر فلین به عنوان یک هدیه خدادادی یاد میکند و آلوسیوس در پی این است که این زن دست بچهاش را بگیرد و از این مدرسه ببرد تا بلکه آرامش برقرار شود؛ جایی که قضاوت آنچنان سخت میشود که تماشاگر میماند این وسط چه کسی راست میگوید.
«پدر فلین» که متهم شده به کودکآزاری و نژادپرستی پس چرا مادر «دونالد» اینگونه از مساعدتهای او میگوید؟ آیا دونالد بدبخت مجبور به راستگویی از نوع وارونهای شده؟ «خواهر آلوسیوس» که تمام هم و غمش خدمت به بچههای مردم و خانوادههایشان است، پس چگونه از این مادر میخواهد که برود و دوباره از زیر صفر شروع کند.و این وسط سهم «خواهر جیمز» دوستداشتنی چیست؟
آیا او صرفا جاسوس «خواهر آلوسیوس» است؟ یا اینکه گزارشهایش سرشار از جلوهگریهای دروغپردازانه است؟ پس باید به عنوان تماشاگر با سکانسهای اواسط فیلم چه کار کنیم آنجایی که «خواهر جیمز» تیپیکال و طرز رفتار «پدر فلین» را در پارهای اوقات میستاید؟ یا صحنهای که «پدر فلین» مهربانانه «دونالد» را از روی زمین (در حالی که مورد آزار همکلاسیهایش قرار گرفته) بلند میکند و مورد تفقد قرار میدهد؟تمام این پرسشها تا انتهای فیلم دست از سر تماشاگر برنمیدارد و یک همذاتپنداری کلان برایش مهیا میسازد که در نهایت بتواند تمام شخصیتها را آنگونه که هستند(البته بنابر قضاوت هر شخص) بشناسد.
و در آخر اینکه «شک» از زمان اکرانش تا حالا که هفته هشتم اکران را پشتسر میگذارد حدود 26میلیون دلار فروخته است. این رقم در ظاهر ممکن است برای این فیلم یک آمار دلسردکننده به حساب بیاید اما اینگونه نیست. چرا که «شک» از 12 دسامبر به صورت محدود به اکران درآمده و گیشه را به عنوان هدف اول درنظر نگرفته بود. ضمن اینکه به خاطر پیشینه «شک» هم به عنوان رمانی موفق و نمایشنامهای پرطرفدار فیلم احترام خود را حتی قبل اکران به دست آورده بود.
«شانلی» برای «شک» به «پولیتزر» رسیده؛ 2 دهه قبل در سال 1988 اسکار بهترین فیلمنامه را (برای فیلم ماهزدهها، با بازی نیکلاس کیج و شر) به دست آورده و حالا هم اگر هر 4 بازیگر فیلم به اسکار برسند؛ به هر حال برای کارگردان اثر، یعنی «پاتریک شانلی» نیز افتخاری بس بزرگ خواهد بود. ضمن اینکه به خاطر داشته باشیم که فیلمهای «بازیگر محور» را هم کارگردانها میسازند.