این وجه بصری نه در دکوپاژ کامل میشود و نه به مدد ابتکار و نوع آوری از سوی یک مدیر فیلمبرداری شش دانگ. بسته به ارزش ماجرا که شاید از بازگویی داستان زندگی یک مدل باشد یا قصه یک سرباز کهنه کار جنگ تا رسواییهای سیاسی یا یک رخداد ناگوار و درام گونه اجتماعی، این وجه بصری میتواند زمین تا آسمان تفاوت داشته باشد و خالق این وجه بصری کارگردانی است که فیلمنامهای در دست دارد که خودش در جا میتواند یک اثر هنری باشد. «کارل درایر» فقید و خالق اکسپرسیونیسم اصرار داشت که هرگز سناریو و فیلمنامه ارزش هنری ندارند اما کار به جایی رسید که بعضی از فیلمنامههای خود او مثل «ژاندارک» به مثابه یک اثر هنری دارای اعتبار شدند.
وجه بصری در سری آثاری که در بالا ذکر شد، قوام و عزتش و سقوط و ابتذالش به همان سناریو برمیگردد چرا که هنوز خام است و کارگردان حتی در یک سوتی پیش پا افتاده باید برود خودش را قایم کند. برای فیلم «فراست - نیکسون» به فیلمنامه نویسی «پیتر مورگان» و کارگردانی «ران هوارد» این اتفاق افتاده. سناریوی مورگان در جا یک اثر هنری است و برداشت عالی «هوارد» در مقام یک فیلمساز و کسی که نوشتهها را به تصویر تبدیل میکند نیز قابل ستایش است.
البته اینجا یک توضیح ضروری هم لازم است؛ سناریوی «فراست - نیکسون» دستپخت «مورگان» از نمایشنامهاش است؛ نمایشنامه ای که همین 14 ماه پیش در برادوی روی صحنه رفت و اجراهای بسیار دیگری در سالنهای تئاتر معتبر داشته است. از اینرو پیتر مورگان با یک پیشینه سینمایی بسیار قوی در نوشتن فیلمنامههای تاریخی (او برای سناریوی اوریژینال فیلم «ملکه» در سال 2006 نامزد اسکار شد) «فراست - نیکسون» را با همین نوع نگاه از نمایشنامه به فیلمنامه برگردانده و هوارد هم با زیرکی و ظرافت بدون به میخ و نعل زدن فیلم را ساخت.
به «کارل درایر» بازگردیم؛ او نمایشنامه را درجا یک اثر هنری میداند و فیلمنامه را نه و بعدها منتقدان تعدادی از فیلمنامههای او را در جا اثر هنری به حساب آوردند. به نظر میرسد سناریوی فراست - نیکسون مانند نمایشنامهاش یک اثر هنری قلمداد شود و این امر به دلیل اهمیت موضوع و داستان نیست. نظم و ترتیب و روایت تمام واقعیتهای پرجاذبه در این داستان و البته اهمیت واتر گیت پس از سیو اندی سال مهمترین دلیل موفقیت فیلم است؛ اثری نیمه بیوگرافیک از 2شخصیت بسیار متفاوت که در زمانی متفاوتتر به تور هم میخورند.
فیلم تاریخی با درام اقتباسی و سیاسی!
«پیتر مورگان» بهرغم پیشینه فیلمنامهنویسی و نمایشنامهنویسیاش و علاقهاش به کارهای تاریخی در فراست- نیکسون به وجه سیاسی و درام اجتماعی کارش بیشتر پراخته، هرچند گاه به گاه گریز او به نگارش سناریوی تاریخی به ویژه در اوایل فیلم قابل توجه است. در فیلم با 2چهره قرار است روبهرو شویم. این 2چهره برای نسل امروز، فارغ از هر ملیتی کمی تا قسمتی ناشناختهاند؛ حتی آمریکاییهای 25ساله و انگلیسیهای 30ساله!
به هر حال اصل ماجرا به 30سال قبل برمیگردد و خود نیکسون هم که از مرگش حدود 14 سال میگذرد. از اینروست که عمده تماشاگران در فاصله سنی 20 تا40 سال به فیلم به عنوان یک کار از قبل دیده شده نگاه نمیکنند. اما نمیشود انکار کرد اگر تماشاگری پیش از دیدن فیلم، نمایشنامه «فراست- نیکسون» را در «برادوی» و یا جای دیگری دیده باشد، باز هم کل فیلم برایش جذاب جلوهگری میکند، اما چرا؟
در نمایشنامه، عمدتا این نیکسون است که بیشتر زیر ذرهبین است؛بیشتر دیالوگ دارد و ماجرا را به دنبال میکشد و در فیلم تقریبا به طور ملموسی این «فراست» است که میتواند نقش اول نام بگیرد؛ نقش اولی که با تیزهوشی «هوارد» نه آنچنان به چشم میآید که فیلم را از یکدستی و بیطرفی خارج کند و نه اینکه آنقدر به نیکسون میدان میدهد که به هر حال به نحوی تماشاگر بتواند با این پیرمرد مفلوک همذاتپنداری کند. اصلا گویی نمایشنامه دنیایی دیگر دارد و فیلم فراست - نیکسون نیز جهانی متفاوت را صاحب است.
اصلکاری کدام است؟
پیشفرضها در این آخرین کار «ران هوارد» قبل از نمایش فیلم بسیار زیاد بود. عمدتا علاقهمندان به کارهای «هوارد» پیشبینی میکردند او وارد جزئیات شود و اصل ماجرا که همان قضیه واترگیت باشد،کمرنگ مطرح شود. چرا که «هوارد» کارگردانی است که به جزئیات وابسته است و در ساختن فیلم به گنجاندن جزئیات در بستر داستان وفادار است؛ روندی که در فراست- نیکسون به این گونه خاص، اصلا از سوی «هوارد» انجام نشد.
ما در فیلم و در 17 دقیقه ابتدایی فراست را میشناسیم و اطلاعاتمان دربارهاش کامل میشود و از سوی دیگر نیکسون نیز برایمان به عنوان یک ریاستجمهور اسبق اصلا جلوهگری ندارد. برای تماشاگر آنچه مهم است اولا پیشنهاد فراست به نیکسون است و در مرتبه بعد چگونگی این پذیرش مهم مینماید و سر آخر اینکه این 2نفر چه میخواهند به ما بگویند؟ همین ظرافت در ارائه جزئیات است که تماشاگر را وادار میکند با اصل ماجرا همذات پنداری کند و درگیر داستان شود تا به این 3 وجه اشاره شده برسد.
فراست یک ژورنالیست درجه یک انگلیسی است. یک مجری بسیار حرفهای و تثبیت شده که «تاکشو»هایش حتی در استرالیا هم طرفدار دارند. او با این پیشینه از نیکسون درخواست مصاحبه میکند؛ کاری که تاکنون فراست انجام نداده است؛ یعنی او عمدتا با سیاستمداران آنچنان کاری نداشته و حالا یکهو میخواهد با یک سیاستمدار کهنه کار به نام ریچارد نیکسون رودررو شود، آن هم نیکسونی که یک سوتی گردن کلفت در پیشینهاش به چشم میخورد، یعنی واترگیت!
از همان ابتدای فیلم ما ذره ذره بدون اینکه نمای اضافه یا حرف اضافهای ببینیم یا بشنویم با خود فراست و شخصیتاش و مهمتر از همه با پیشنهادش آشنا میشویم. آن طرف نیکسونی است که در هنگام دریافت پیشنهاد فراست در حال تعطیلات است. در ظاهر بیخیال همه چیز است، اما معلوم است که پیرمرد کله خراب بعد از 3 سال از رسوایی واتر گیت هنوز هم گیج میزند (داستان مربوط به سال 1977 است). فراست که از رد پیشنهادش دلسرد نشده همچنان که در یک سکانس بامزه هم میبینیم با 600هزار دلار نقد، نیکسون را به یک سری مصاحبه راضی میکند.
حالا که 2 حریف برای انجام کار آماده میشوند بیش از پیش تماشاگر بیصبری میکند تا سؤالهای فراست و جوابهای نیکسون را بشنود، چرا که نیکسون که خود را سخنور تمام دوران میداند و سیاستمداری کهنهکار و گرگی باران دیده است، علیالظاهر شانس فراوانی دارد تا فراست جوان و شیکپوش را بگیرد و له کند و اساس زندگی ژورنالیستیاش را به باد فنا بدهد؛ روندی که هوارد به زیرکی در فیلم وارد میکند(تهیهکننده مشغول شمارش معکوس است که یکی، دو تکه و مزهپرانی نیکسون ، فراست را با کله به جهنم میفرستد اما فراست خودش را جمع و جور میکند).
اما در طول مصاحبهها این نیکسون است که به گوشه رینگ رانده میشود و در لحظهای که قرار است فراست مشت آخر را به کله او بکوبد، از ادامه کار انصراف میدهد؛ آن هم با عصبانیت و بداخلاقی فراوان... که البته فرقی هم نمیکند، چرا که همین عکسالعمل نیکسون هم به بازندگی او به گونهای تمام عیار کمک میکند.
«هوارد» فیلمش را اثری سیاسی میداند و البته اعتقاد دارد اثرش تاریخی هم هست اما در تمام مصاحبههایش فراست- نیکسون را یک فیلم درام سیاسی نام نهاده. فیلم 122 دقیقهای فراست - نیکسون اگرچه اثری ماحصل پروسه تولیدی هالیوودی است، ا ما «جادهای متروک» را «بزرگراه»و «روستایی» را «شهری مدرن» نشان نمیدهد؛ «هرآنچه بوده و هر آنچه همه میدانند» (به قول هوارد و پیتر مورگان) در فراست- نیکسون با یک توالی و نظم ارائه شده و این تماشاگر است که میتواند قضاوت نهایی را داشته باشد و همین قضاوت البته جذابیت خاص خودش را دارد، چرا که به احتمال زیاد کسی قرار نیست واتر گیت را فراموش کند و این افتضاح سیاسی کاخ سفید را.
«فراست- نیکسون» تماشاگر را به یک بازخوانی قدیمی از یک داستان تاریخی- سیاسی مهمان میکند تا تماشاگر در نهایت قضاوتش را دوباره اصلاح کند. و در آخر اینکه به رغم بازی خوب فرانک لانگلا(در نقش نیکسون) و اینکه خود فیلم شانس اسکاری شدن دارد، شاید رقابتهای بسیار سخت و نزدیک باعث شود که این فیلم سیاسی که سرش از کسب جایزه بیکلاه بماند؛ یک فیلم سیاسی که یک سروگردن از دیگر آثار مشابه ساخته شده در سال 2008 بالاتر ایستاده است.