همشهری آنلاین، بعضی عجایب جهان هم مثل برج کج پیزا در ایتالیا، الابختکی عجیب شدهاند و از اول عجیب نبودهاند. اما تاجمحل- تنها اثر ایرانیای که در فهرست عجایب هفتگانه جهان جای دارد- نه از روی بیم و نه به زور و ستم، که برای ابراز عشق به یک شهبانوی ایرانی ساخته شده است؛ آن هم نه به نیروی بیگاری بردگان و ضربه تازیانه حاکم زمانه؛ بلکه به دست معماران و استادکاران و صنعتگران ایرانی و هندی در برابر دریافت مزدی عادلانه.
نزدیک به ۴ قرن پیش، خرمشاه مشهور به شاهجهان - نوه اکبرشاه- به یاد همسر ایرانی درگذشتهاش – ممتازمحل یا ارجمند بانو- در جنوب دهلی، در ایالت اوتارپرادش و در نزدیکی شهر آگرا در کنار رود پر آب یَمونا یا جَمنا بنای مشهورروضه ممتازمحل را بناکرد.
ممتازمحل - سومین همسر شاهجهان- هنگام زادن چهاردهمین فرزندشان درگذشت. شاهجهان در پی درگذشت ممتازمحل خلعت شاهانه را به عبای سفید عزا بدل کرد و سالی سوگوار بود. پادشاهی که پیشتر برای گسترش دامنه سلطنتش خون فراوانی ریخته بود، گوشهنشین شد و برای مدتی دخترش - جهانآرا- به اداره امور دیوانی و دولتی پرداخت. آوردهاند که موهای سیاه شاهجهان یکی دو ماهه سپید شد و بعضی گفتهاند که شاهجهان وصیت کرد که پس از مرگ در کنار همسرش جای گیرد که همچنان شد.
ممتازمحل، دختر یکی از اشراف ایرانی به نام عبدالحسن آصفخان بود. خواهر آصفخان یا عمه ممتازمحل، زنی بود به نام نور جهان که همسر محبوب جهانگیر - پدر شاهجهان- بود؛ زنی که ملکه ایرانی هند پیش از ممتازمحل بوده و در دولت و سیاست نقش داشته است. شاهجهان با ۲ زن دیگر هم ازدواج کرده بود که همسر نخستین او از بستگان دربار صفوی ایران بود. او پس از ۵ سال عشق و انتظار به وصال ارجمندبانو رسید.
شاهجهان پس از جشن پیوند اعلام کرد که نوعروسش متمایز، ممتاز و برتر از دیگر زنان دربار و ممتازمحل است. ممتازمحل که نمیخواست همانند عمهاش در کارهای دیوانی و دولتی دستی داشته باشد، به مستمندان میرسید، فهرستی از بیوهزنان و کودکان یتیم را ترتیب میداد و از شوهرش میخواست که ایشان را دریابد و برای خانوادههای بینوا، مقرری و حقوق در نظر گیرد؛ تدبیری که مردمان را خشنود و شاهجهان را محبوب میکرد.
شاه معماران
مورخان تاریخ معماری، تاجمحل را زیباترین بنای جهان دانستهاند؛ ترکیبی از معماری شهرهای گوناگون ایران قدیم در یک مجموعه، اصفهان، لاهور، هرات، جام، سمرقند، کاشان و شیراز. چهارباغ را از اصفهان آوردند، استقلال گلدسته از گنبد را از سمرقند، تراش مرمر را از لاهور، منارههای مطبق را از هرات و جام عطر گل گلاب را که جهانگیرشاه آن را عطر جهانگیر مینامید و فضای سرا را خوشایند میکرد از کاشان و شعر را از شیراز.
متخصصان تاریخ هنر معتقدند که بیگمان خود شاهجهان یکی از مهندسان و طراحان تاجمحل بوده است. تا دلبستگی بیحد او به همسر درگذشتهاش در کار نمیبود، تا شخص شاه بر آن نمیشد تا چنین مجموعه بزرگی را برای ماندگار شدن نام همسرش، بنیان گذارد و تا خود برترین صنعتگران و معماران زمان را به خدمت نمیگرفت و با پشتیبانی مالی از آنها طرح و نقشه نمیخواست، چنین عظمتی خلق نمیشد. بیگمان او به معماری علاقه فراوان داشته و در کارهای روزانه خود بر ساخت تاجمحل نظارت میکرده است. بعضی معتقدند، ممتازمحل مانند شاهجهان به هنر معماری علاقه داشته و در ساماندهی این باغ پیش از آنکه بدل به آرامگاهش شود، نقش داشته است.
ساخت این مجموعه از طرحهای بزرگ معماری زمان خود بوده است و طرح ساخت آن قطعا کار یک تن نیست. معماران و صنعتگران بسیاری در ساخت مجموعه بزرگ تاجمحل همکاری کردهاند؛ به طوری که بعضی مورخان تعداد استادکاران را ۳۷ تن دانستهاند و تعداد کارگران را ۲۰ هزار تن. گرچه منابع تاریخی مختلف نامهای گوناگونی را به عنوان طراحان و سازندگان تاجمحل معرفی کردهاند اما چندتن از معماران و صنعتگران اصلی آن ایرانی بودهاند.
این را از امضاهای متعددی که در گوشه و کنار آثار و کتیبهها به چشم میخورد، میتوان دانست. استاد عیسیخان شیرازی یا لاهوری یکی از معماران اصلی آن بود و گویا طرح پلان مجموعه به صورت چهارباغی ایرانی کار اوست. او رئیس معماران تاجمحل بوده که از دیگر آثار او بنای قلعهسرخ دهلی است. شیرازی یا لاهوری بودن، خللی بر ایرانی بودن عیسیخان وارد نمیکند چراکه هر دو شهر لاهور و شیراز متولد ایران بودهاند.
به نوشته منابع دیگر، ۲ معمار ایرانی دیگر هم به نامهای استاد احمدخان و استاد حمیدخان لاهوری در ساخت آن شرکت داشتهاند. خطاط آیات قرآنی داخل آرامگاه هم استاد امانتخان شیرازی بوده که نامش هنوز بر کتیبه درگاه میدرخشد. مکرمتخان و میرعبدالکریمخان شیرازی ناظران اجرای کار بودهاند. اسماعیلخان طراح و سازنده گنبد اصلی دوپوش بوده است. قاسمخان زرگر لاهوری، کار طلاکاری و تذهیب مجموعه را به انجام رسانده و چیرنجی لعل دهلوی استاد سنگتراشان و موزاییککاران مجموعه بوده است. بر اساس داستانی کهن، معماران و صنعتگران تاجمحل در پایان کار پیمانی بستهاند که بههیچوجه، هیچوقت و هیچیک در ساخت بنایی مشابه شرکت نکنند تا تاجمحل همواره دردانه بماند. اما این همه که از قول این و آن گفتیم راز زیبایی تاجمحل نیست.
رازهای تاجمحل
گرچه پژوهشهای گوناگون و مقالات و کتب متعددی درباره معماری تاجمحل نوشته شده اما این همه تاکنون به نکات آشکاری که راز شگفتی و ماندگاری آن است، نپرداختهاند. سپیدی بنا و ساخت آن از مرمر در دورهای که استفاده از سنگ سرخ بسیار رواج داشته نخستین نکته است. تقریبا همه آثار مهم معماری این دوره همچون مقبره همایونشاه که تاجمحل بیشترین اقتباس را از آن دارد، ساخته شده از سنگ سرخند. گنبد امرودی یا پیازی شکل سپید در زمینه تیره آسمان و اطراف بر خط افق از دور به ماهی تمام میماند.
گرچه ۴ منار یا گلدسته سپید، همچون ستونهای روشنایی به آسمان رفتهاند و از ۴ سو، همانند ملازمان دربار در خدمت گنبد شهبانوی شاه جهانند؛ اما فاصله زیاد آنها از گنبد و استقلال گنبد از گلدستهها ناخودآگاه نگاه بیننده را از دور، روی گنبد متمرکز میکند. اگر داستان زندانی شدن شاهجهان به دست فرزندش - اورنگ زیب- در دژی در نزدیکی تاجمحل درست باشد که میگویند او از دهلیز دژ تنها تاجمحل را از دور میدیده است، بیگمان نقطه تمرکز او گنبد سپید بوده است و بس.
این برخلاف شیوه معماری بیشتر ممالک ایرانی است که معمولا منارهها ملازم گنبد هستند و در نزدیکی گنبد یا چسبیده به آن قرار دارند. ایجاد این فاصله مهمترین ابتکار طلایی معماران مجموعه است. تنهایی گنبد در دل شلوغی مجموعه، تنهایی شاهجهان را در دربار پرهمهمهاش پس از مرگ ممتازمحل تداعی میکند. نکته مهم دیگر سادگی نمای عمومی بر خلاف انبوه تزئینات تاجمحل است. وقتی از دور به آن مینگریم هیچیک از نقشها و خطوط و کتیبههای بنا پیدا نیستند.
انگار پاکپاک است و بیرنگ بیرنگ. اگر در اصفهان ساخته میشد، سر تا پایش را با کاشی هفترنگ میپوشاندند و گل و مرغ و اسلیمی و آیه تا نوک گنبد را استتار میکرد. اما بیپیرایگی نمای دور با وجود آنکه میدانیم در آراستنش کم نگذاشتهاند، شگفتانگیز است؛ گویی آراستگی رنگارنگ بانوی شاهجهان را تنها محرمی که از نزدیک افتخار دیدار او را داشته میدیده و آنان که از دور مینگریستند، جز چادری سپید نمیدیدند.
امروزه تاجمحل ملقب به جواهر معماری اسلامی است و همه مسلمانان جهان از شرق جزایر اندونزی تا غرب آفریقا و مغرب تجلی روح جهانبینی خود را در قالب معماری در محلی میبینند که ساخته دست معماران ایرانی است و نشانه پیوند ایران و هند است و به قول جواهر لعل نهرو، جان ایرانی است در کالبد هندی.
قصههای تاجمحل
آگرا در زبان سانسکریت به معنای خرمی و بهشت است. شهر آگرا پیشتر آگرابان خوانده میشد و پیش از آنکه خرمشاه، این شهر خرم را برای ساخت تاجمحل برگزیند، در زمان اکبر و شاهجهان و جهانگیر مرکز صنعت و دانش و فرهنگ و تجارت بود. بیشترین توسعه شهری در زمان پادشاهی بابریان در مقایسه با دیگر شهرهای هندوستان در آگرا انجام شد.
هنوز صنعتگرانی در خیابانها و محلات جنوب شهر آگرا به همان شیوه ۴۰۰ سال پیش سرگرم خلق آثاری بینظیرند. مرکز فرمانروایی اکبر در آگرا و دژ کنار آن با سنگهای سرخ از دیگر دیدنیهای شهر است. اورنگ زیب - پسر شاه جهان- مدت کوتاهی پس از تکمیل تاجمحل پدر را از پادشاهی خلع میکند و خود بر تخت مینشیند. مهمترین بخش این دژ همان برجی است که گفته میشود شاهجهان به فرمان اورنگ زیب مدتی در آن زندانی بوده است. پس از درگذشت شاه جهان، اورنگ زیب او را در تاجمحل کنار همسر ارجمندش به خاک میسپارد. بدین ترتیب شاهجهان سالها بر کار طراحی، ساخت و تکمیل آرامگاه خویش نظارت داشته است.
در پس این اتفاق داستانهای مختلفی روایت شده که امروزه از درستی آنها بیخبریم. یکی از روایتهای مردمی که قرنها پیش سیاح اروپایی- ژان ببتیست تاورنیه- در سفرنامهاش از هندیان آن روزگار شنیده بوده، این است که شاهجهان در فکر ساخت آرامگاهی مستقل برای خود در سمت دیگر رود یمونا و کاملا قرینه تاجمحل از سنگ سیاه و اتصال ۲ آرامگاه در ۲ سوی رود با پلی به هم بوده که توطئه اورنگ زیب این افکار را نقش برآب کرده است. سیاهی شاهجهان در برابر سپیدی ممتازمحل. مردم سنگهای سیاهی را که در گوشهای از مهتاب باغ قرار دارند، برای اثبات درستی این داستان شاهد میآوردهاند. اما مطالعات باستانشناسی نشان داد که آن سنگها، مرمرهای سفیدی بودند که در طول قرنها در اثر آلودگی تغییر رنگ داده و سیاه شدهاند.
دزدان تاجمحل
در زمان حاکمیت انگلستان بر هند، مدتها تاجمحل بدون رسیدگی و مرمت به حال خود رها شده بود و بسیاری از سنگهای نیمه قیمتی همچون لاجورد که در ساخت تاجمحل به کار رفته بود، توسط افسران و سربازان انگلیسی به تاراج رفت. سالها بعد اقدام به مرمت مجموعه شد اما انگلیسیها در کار مرمت اعمال سلیقه کردند. یکی از تغییرات اساسی به هم زدن آرایش درختان از شکل قدیمی چهار باغ ایرانی بود.
در طول جنگهای جهانی و حملات بمبافکنهای آلمانی و ژاپنی به هند و پس از جدایی بخش مسلماننشین هند و تشکیل کشوری به نام پاکستان و آغاز درگیریهای هند و پاکستان بارها برای در امان ماندن گنبد اَمرودی تاجمحل، دولت هند آن را با داربست پوشاند. با توجه به اینکه بر اثر بارش بارانهای اسیدی که از آلودگیهای صنعتی کارخانهها حاصل شده بود، رنگ مرمر سپید تاجمحل به زردی گراییده بود، دولت هند با ثبت بیش از ۱۰ هزار کیلومتر مربع از زمینهای اطراف تاجمحل به عنوان حریم مجموعه آن را از گزند آلودگیها دور نگه داشت. این اقدامات سبب شد تا در سال ۱۹۸۳ میلادی یونسکو آن را در فهرست میراث جهانی به ثبت برساند.
با ثبت تاجمحل در فهرست آثار جهانی، این مجموعه توانست هر سال مبلغ قابل ملاحظهای از اعتبارات یونسکو را افزون بر مشاورهها و خدمات علمی برای حفظ و احیا دریافت کند و شمار بازدیدکنندگان خود را هزاران برابر سازد. با قرار گرفتن آن در میان آثار جهانی و میراث همه ملل دنیا امروزه حتی مردمانی از سرزمینهای دور که در فرهنگشان معماری جایگاهی نداشته نیز به داشتن آن میبالند.
بسیاری بر آن بودهاند تا با تحریف تاریخ، افتخار ساخت تاجمحل را از آن خود کنند. هندوهای افراطی ساخت آن را به پادشاهان هندوی قدیم نسبت دادند که این ادعا پایه و اساسی نداشت. اروپاییان کوشیدند که طرح مجموعه را به جهانگردی ایتالیایی نسبت دهند که در سفر هند این کار را به انجام رسانیده اما این فکر خام توسط خودشان رد شد و دیگر محققان اروپایی تاریخ معماری این نظریه را بیپایه خواندند و ایرانی بودن آن را آشکار دانستند.
یکی از آنها معتقد است که ریشههای ایرانی تاجمحل نخستین و پایدارترین برداشت یک پژوهنده معماری از دیدن آنجاست. او تاجمحل را یک نمونه از معماری صفوی میداند که نمایانگر حد اعلای نبوغ ایرانی در هنر معماری در خاک هند است و میافزاید که از غرایب روزگار است که یکی از عجایب جهان که کمترین ارتباط را با هنر گورکانی دارد، به نمونه کلاسیک و نماد تمدن گورکانی تبدیل شده است.
پدران شاه جهان
در حدود سال ۸۰۱ هجری تیمور لنگ از راه کابل به هند تاخت و دهلی را تصرف کرد. غنایم بسیاری جمع کرد و بیآنکه همه هند را تسخیر کند به سمرقند بازگشت. پس از مرگ تیمور تا نزدیک به یک قرن بازماندگان و جانشینان او همچنان بر سمرقند و هرات و دیگر شهرهای خراسان بزرگ فرمانروایی میکردند.
در حدود سال ۹۰۷ هجری یکی از بازماندگان چنگیز به نام شیبکخان ازبک از شیبانیان به سمرقند لشکر کشید. در پی این حمله، نواده تیمور- ظهیرالدین بابر شاه- به کابل گریخت و مدتی در آنجا حکومت کرد. هنوز آثاری از دوره فرمانروایی او در کابل باقی است که باغ مشهور بابر از آن جمله است. اما خان شیبانی ازبک در جنگ با شاه اسماعیل صفوی کشته شد. بدین ترتیب بابر به یاری شاه اسماعیل قدرت گرفت و به هند لشکر کشید و دهلی را تصرف کرد و سلسله گورکانی هند را بنیان گذاشت. بدین ترتیب سلسله بابر در کابل و دهلی و لاهور از آغاز با سلسله صفوی در تبریز و قزوین و اصفهان دوستی و پیوندی نزدیک داشت.
پس از بابر پسرش – همایون- و نوهاش- اکبر- بر تخت نشستند. تا زمان اکبر پایههای حکومت این سلسله هنوز محکم نشده بود؛ بهطوریکه در دورهای همایون - پسر بابر- مجبور شد به ایران گریخته و از شاهطهماسب صفوی یاری بگیرد تا بتواند دوباره به هند بازگردد.
اکبر، پادشاهی باکفایت بود و به گسترش فرهنگ و هنر و دانش علاقه داشت. اکبرشاه فرمان داد بسیاری از کتب مقدس و آثار نامدار علمی را از زبانهای مختلف به زبان فارسی که زبان رسمی دربارش بود ترجمه کنند. هرچه ادبیات فارسی در زمان جانشینان بابر در هند گسترش مییافت، در زمان جانشینان شاهاسماعیل در ایران کمرنگتر میشد و هر چه هندیان دانشمندان، نویسندگان و شاعران فارسی زبان را گرامی میداشتند، صفویان میدان را بر ایشان تنگتر میکردند.
این بود که با وجود کوچ بسیاری از دانشمندان دیگر سرزمینهای جهان در دوره صفوی به اصفهان، سیل مهاجرت اندیشمندان ایرانی به هند قوت گرفت و حتی در ادب فارسی، سبکی به نام سبک هندی پدیدار شد. با توجه به اینکه پادشاهان محلی کوچک و بزرگ به زبان و ادبیات فارسی و ترجمه کتابهای زبانهای مختلف به فارسی و ترجمه آثار و اشعار فارسی به دیگر زبانها بسیار اهمیت میدادند، زبان فارسی مدتها در هند زبان رسمی دولت بود.
از آمیزش فارسی با بعضی زبانهای محلی هند زبان تازهای به نام اردو، متولد شد. اردو در آغاز فرزند آمیزش زبان محلی آگرا با فارسی در طول ۵-۴ قرن بود که وام واژههایی از دیگر زبانهای هندوستان همچون پراکریت را نیز در خود داشت؛ به همین خاطر به آن فارسی شکسته یا به اختصار شکسته میگفتند. دین اسلام نه از طریق عربی، بلکه از راه زبان فارسی در هند آن روزگار که امروز شامل هندوستان، پاکستان، بنگلادش، برمه و... میشود گسترش یافت و چون شاعران و نویسندگان آثار ادبیات فارسی همگی از ایرانیان مسلمان بودند، جهانبینی ایشان نیز با روایی این زبان در هند رواج یافت. رهروان گرمروی این راه جانشینان بابر بودند.
این سلسله به گورکانیان، تیموریان یا بابریان مشهور است و مورخان اروپایی این سلسله را امپراتوری مغول هند یا Mughal مینامند. تا چندی پیش به یاد بزرگزادگان ایرانینژاد دوران این سلسله، در هند به ایرانیان مسلمان، مغول میگفتند که منظور از این نام انتساب ایرانیان به جانشینان بابر یا گورکانیان فارسی زبان است و ربطی به مغولان مشهور ندارد.
پسران شاه جهان
این سلسله ۶ پادشاه بزرگ به نامهای ظهیرالدین محمد بابر، همایون، اکبر، جهانگیر، خرم شاه (شاه جهان) و اورنگ زیب داشت که یکی پس از دیگری بر تخت نشستند. اورنگ زیب -پسر شاهجهان که نامش فارسی است و معنایش زیبنده اورنگ- فقط پدر را سرنگون نکرد؛ او برادر دانشمندش را که بزرگتر از او و وارث اصلی تاج و تخت و یکی از شیفتگان فرهنگ و ادبیات ایران بود نیز به قتل رساند. داراشکوه - پسر دیگر شاهجهان که نام او نیز ایرانی و به معنای دارنده شکوه داریوش است- نویسنده، شاعر و دانشمندی بود که هنوز آثار ارزشمند او در ادبیات فارسی زبانزدند.
«مجمع البحرین»، «سفینه الاولیا»، «حق نامه»، «حسنات العارفین» و «دیوان اشعار» بخشی از آثار شاهزاده داراشکوهاند. او یکی از آثار اصیل سانسکریت به نام «اوپانیشادها» را به یاری برهمنان بنارس در ۶ ماه به نام «سرالاسرار» یا «سر اکبر» به فارسی ترجمه کرد. او یکی از نخستین محققان و مترجمان زبان و ادبیات سانسکریت به فارسی است. هنگامی که داراشکوه این راه را آغاز کرد، هنوز در دانشگاههای غربی خبری از رشته زبان و ادبیات سانسکریت نبود و از این لحاظ داراشکوه از مفاخر مطالعات زبانهای باستانی ایران و هند است. پس از اورنگ زیب، پادشاهانی از این خاندان - البته نه با قدرت و شوکت پیشین- پادشاهی کردند. اما دوران افول این پادشاهی با ظهور پادشاهی انگلستان همراه شد.
جاه جهانگیری
بازار انگلستان از آن آغاز به این رونق نبود و آنها برای رسیدن به جایگاهی که امروزه در جهان دارند، بسیار کوشیدهاند. از نخستین روزهایی که سروکله انگلیسیها در هند پیدا شد، داستانهای جالبی در کار است. در زمان جهانگیر- پدر شاه جهان- جیمز اول - نماینده پادشاهی انگلستان- به هند آمد و درخواست ملاقات با شاه جهانگیر را کرد و ۲ سال در انتظار ملاقات ماند. در آخر جهانگیر او را به حضور نپذیرفت و عاقبت اعلام کرد که نماینده یک جزیره کوچک دورافتاده به نام انگلستان را شایسته ملاقات نمیداند. از آن طرف در ایران هم با یک اشاره و اخطار شاه عباس، انگلیسیها بساطشان را برای مدتها از خلیج فارس جمع کردند.
وقتی اروپاییان هند را شناختند و در ثروت آن طمع کردند، هر جای هند که رفتند، صحبت از فرهنگ ایرانی و زبان فارسی و داستان اقتدار گورکانیان، شکوه قدیم غزنویان و قدرت و ثروت صفویان بود. حتی در هند سکه را هم به خط فارسی ضرب میکردند. اروپاییان فهمیدند که برای کاستن این قدرت و غارت، نخستین گام پس از تاسیس کمپانی هند شرقی، فاصله انداختن میان ایران و هند است.
دهلی دور نیست
با افول گورکانیان در هند و صفویان در ایران، ایران و هند روز خوش ندیدند. تا سرداری به نام نادر ظهور کرد که تا مدتی به این ناخوشی پایان داد. نادر پس از به قدرت رسیدن در ایران به دنبال یاغیان و سرکشانی بود که پس از سقوط سلسله صفوی تا به قدرت رسیدن او ایران را به هرج و مرج کشانده بودند. بعضی از این سرکشان از ترس نادر به هند گریخته و پناهنده شده بودند.
او نخست سفیرانی به هند فرستاد و خواستار تحویل دشمنان پناهنده خود شد اما با توجه به اینکه به سفیران نادری بیاعتنایی شد، با سپاهی از راه تنگه مشهور خیبر به سوی هند رفت. محمدشاه- پادشاه وقت هند- به گمان آنکه سپاهیان نادری توان گذر از تنگه خیبر را ندارند و هرگز رنج دوری و سختی راه خراسان به دهلی را به جان نخواهند خرید، در پاسخ مشاورانی که میگفتند: «نادر در راه است»، پاسخ میداد: «هنوز دهلی دور است».
که این سخن محمدشاه امروزه در هند ضربالمثل است. متاسفانه هندیان از لشگرکشی نادر به هند خاطره خوشی ندارند و هنوز در بعضی مناطق هند هرگاه کودکی شیطنت میکند، برای ترساندن و آرام کردن او میگویند: «اگر آرام نگیری نادر خواهد آمد!». تا مرگ نادر ایران و هند دوباره شوکت دوران شاهجهان و شاه عباس را باز یافتند.
اما مدتها گذشت و انگلیسیها حتی پس از شکست سراجالدوله در قرن هیجدهم میلادی و تصرف کلکته، به خاطر حضور پادشاهان مقتدر در هند و ایران کاری از پیش نمیبردند. آخرین پادشاه ایالت میسور، تیپوسلطان - فرزند محمدعلی- پادشاهی مقتدر بود که در برابر انگلیسیها ایستادگی میکرد. با درگذشت تیپوسلطان در هند و مرگ آغامحمدخان قاجار در ایران و بر تخت نشستن فتحعلی شاه، راه ایران و هند برای انگلیسیها هموار شد.
نخستین اسناد دولت انگلستان در هند به زبان فارسی است؛ چرا که انگلیسیها برای قدرت گرفتن در هند چاره دیگری جز بهکارگیری زبان دولتی رایج نداشتند. اما برنامه درازمدتی برای دور کردن هند از ایران ترتیب دادند. این شد که با قراردادها و معاهدهها و نیرنگها و جنگهای جورواجور از بخشی از خاک هند و ایران ۲ کشور تازه ساختند و بر سر راه ایران به هند سنگری به راه انداختند و ایران و هند را سرگرم آن ۲ کردند تا مانع سرعتگیری برای حملات احتمالی نظامی ایران باشد.
آنها با مطالعه تاریخ میدانستند که هر گاه پادشاهان ایران قدرت بگیرند و در دستگاه حکومت هند ضعفی ببینند، دهلی برایشان دور نیست.
تاج خویشاوندی
ایران قدیم از شرق و جنوب شرقی به واسطه سرزمین سند، با هند همسایه بود. هندیان و ایرانیان از دوران باستان قوم و خویش بودند چرا که پس از ظهور آریاییان در جایی نزدیک دریای خوارزم، این قوم دو شاخه شد، شاخهای به هند رفت و شاخهای در ایران ماند و گسترش یافت. به همین خاطر هندیان و ایرانیان تا قبل از دو شاخه شدن، میراثی مشترک دارند که به آن زبان و فرهنگ هندو- ایرانی یا آریایی میگویند. هندیان از آن دوران وداها را به یادگار دارند و ایرانیان گاتهای اوستا را. این شد که ایرانیان قدیم، بیش از هر ملتی در جهان به هندیان نزدیک بودند. این قرابت در دورههای مختلف تاریخی کم و زیاد شد اما هنوز در جایجای هند میتوان رد این خویشاوندی را گرفت و به حق تجسم و تاج هنوز پابرجای این نزدیکی، تاجمحل است.
نظر شما