همشهری آنلاین، شهری که ۱۲ قرن پس از آن خرمشهر نام گرفته بود، دیری نپایید که نامش دوباره سرخ شد؛ اما این بار نه از خاک که به خون. خوزستان که مهاجمان تاریخ نخوانده در تابستان ۱۳۵۹ سودای فتح سهروزهاش را در سر داشتند، سرزمینی است که از دوران دور، شاهد مقاومت دیرینه ایرانیان در برابر دشمنان بوده. دلاوریهای آریوبرزن تا پای جان در برابر اسکندر، رزم علویان در برابر امویان و عباسیان، مقاومت در برابر عثمانیان و تلاش برای بیرون راندن انگلیسیها از خاطر تاریخ، زدودنی نیست. خرمشهر فقط یک شهر نیست.
خرمشهر جای پای دلاورانی را بر خود دارد که میگویند تمام معیارهای جنگ کلاسیک را به هم زدهاند. خرمشهر نماد دلاوری و ایستادگی مردمی است بیسلاح در برابر یکی از پنج قدرت اول نیروی زمینی جهان که ۳۵ روز دم در خانههای خرمشهریها زمینگیر شد. هنوز میتوان با قدم زدن در خیابانهای خرمشهر، بعضی از آن کوچهها، خیابانها و خانهها را دید و هنوز هم میتوان با کمک اهالی شهر و آثار باقیمانده، تصور کرد که دشمن چطور وارد شهر شد؟ چطور خیابانهای ناامن شهر محل رفت و آمد مردم شد و چطور حماسه خرمشهر جان گرفت؟ هنوز هم میتوان رد این حماسه را بر در و دیوار شهر جستوجو کرد و این فرصت هست که نقش این حماسه بر چهره شهر را در فهرست آثار ملی ایرانیان ثبت کرد.
چند ساعتی از ظهرگذشته بود اما گرما هنوز بیداد میکرد. در خلوت بعدازظهر آخرین روز تابستان، مغازهها بسته یا نیمه باز بودند و کسب و کار کساد. خرمشهریها در خانه یا زیر سکوت سایهبان حیاط لمیده بودند. ۳۱ شهریورماه سال ۵۹؛ هنوز خنکای کارون به سوی شهر نوزیده بود که صدای مهیب گلولهها ناگهان سکوت را شکست و زمین و آسمان شهر آتش و خون شد.
اولین ساعات جنگ برای مهاجمان اهمیت خاصی داشت؛ باید ضربتی وارد میشدند تا حریف مجال مقابله نیابد. به گفته یک افسرعراقی، در همان ساعات اولیه جنگ، بیش از ۹۰ توپ و خمپارهانداز، بدون وقفه بر سر شهر آتش میریختند. کسی جایی در امان نبود؛ خیابانها، کوچهها، خانهها، ساختمانهای اداری، مقر سپاه و نیروهای نظامی، همهجا هدف گلولهها بودند. ساعتی بعد آتش متوقف شد تا عراقیها طبق برنامه از دو جبهه شمالی و غربی وارد شهر شوند؛ بیخبر از اینکه از همان آغاز، مقاومت مردم در خرمشهر هم آغاز شده بود؛ اتفاقی که در محاسبات مهاجمان جای چندانی نداشت.
مهاجمان که میخواستند شهر را قیچی کنند، همزمان از غرب به شهر هجوم آوردند و از شمال تا شرق خرمشهر تاختند و ناگهان از بالا به شهر سرازیر شدند. جاده اهواز – خرمشهر در شمال و مسیر شلمچه به خرمشهر در غرب نخستین رویارویی مردم با دشمن بود و آغازی برای پنج هفته مقاومت که به اندازه یک تاریخ، حادثه و حماسه در خود داشت.
ناگهان بغضم ترکید
«روزی تردد در این جاده به معنی مرگ بود.» این را صالح موسوی، از رزمندگان نبرد ۳۵ روزه خرمشهر میگوید. کسی که در آن زمان رزمندهای نوجوان بوده. کنار هم در جاده اهواز – خرمشهر ایستادهایم؛ جایی که نیروهای مقاومت تا آخرین لحظه زندگیشان در برابر هجوم مهاجمان ایستادند تا شهر سقوط نکند. ماشینها در رفت و آمدند و جز لاشه یکی دو تانک دشمن در کنار جاده چیزی دیده نمیشود. فرقی با یک جاده معمولی ندارد اما ۲۹ سال پیش، تانکهای عراقی این جاده را بستند و هر خودرویی را با گلولهای از میان برداشتند تا دسترسی به خرمشهر از سمت شمال را از بین ببرند. صبح روز بیستم جنگ با تسخیر این جاده، محور شمالی شهر اشغال و خرمشهر محاصره شد.
اثر اصابت گلولههای توپ و رد ترکشها هنوز بر انبارها و خانههای اطراف جاده پیداست. موسوی میگوید: «به اینجا خانههای پیشساخته میگویند و درگیری در آنها خانه به خانه بوده. هرکس با هر وسیلهای که داشت، جلوی اشغالگران ایستاده بود. مهاجمان با تسخیر این جاده میخواستند به کوی طالقانی برسند و از آنجا به مرکز شهر وارد شوند».
آن طرفتر پلیسراه قرار دارد؛ اولین پایگاه نظامی نزدیک به شهر که مقر مقاومت شد. محمد نورانی یکی از چهار فرمانده سپاه در خاطراتش حال و هوای آن روزهای پلیس راه را اینطور توضیح میدهد: «به پلیس راه که رسیدیم، مردم نگران و مضطرب ایستاده بودند و انتطار نتیجه را میکشیدند. «نعمت مکه» به طرف ما دوید که خبر بگیرد. خواستم بگویم دشمن در حال پیشروی است و ما عقبنشینی کردهایم که ناگهان بغضم ترکید و میان جمعیت گریهام گرفت. نعمت دستهایش را به دور گردنم حلقه کرد و او هم اشکهایش سرازیر شد. دست خودم نبود. میگریستم و فریاد میزدم: چرا وایستادید؟ یه کاری بکنید. دشمن داره مییاد. الان شهر سقوطمیکنه».
پادگان، تا پای جان
روز بیست و یکم نبرد هجوم دشمن شدت گرفت. پلیس راه و خانههای پیشساخته سقوط کردند و هدف بعدی دشمن برای رسیدن به مرکز شهر تصرف پادگان دژ بود. نیروهای ارتش از همان ساعات اولیه جنگ به حالت دفاع درآمده بودند و همراه نیروهای مردمی و سپاه از خرمشهر دفاع میکردند. پادگان دژ در حالی ایستادگی میکرد که بخشی از لشکر عراق از جاده شلمچه – محور غربی – پیشروی کرده بود و رزمندگان ایرانی با آنها در کوی طالقانی میجنگیدند.
نیروهای ایرانی تا آخرین قطره خون از پادگان دژ دفاع کردند اما پس از ۱۷ روز مقاومت در روز بیست و دوم جنگ، پادگان سقوط کرد. فرهاد دشتی - یکی از رزمندگانی که به فرماندهی محمد نورانی برای کمک راهی پادگان بوده - در خاطرات خود درباره آن روزها مینویسد: «به پادگان دژ میرفتیم که در میانه راه خبر سقوط پادگان را شنیدیم. میگفتند که در آنجا چند افسر را سر بریدهاند. یکی از آنها تا آخرین لحظه در پادگان مانده و مقاومت کرده».
پادگان دژ هنوز هم پابرجاست؛ یک چهار دیواری بزرگ با یک مقر نگهبانی و یک مجموعه که نام دژ برازنده آن است. با اینکه امروز بخشهای زیادی از این پادگان بازسازی شده اما هنوز میتوان با کمی دقت جای چند گلوله را بر دیوارهای آن دید. با گذشت از پادگان دژ، راه ورود مهاجمان به کوی طالقانی که اولین منطقه مسکونی پرجمعیت خرمشهر بود، باز شد. صالح موسوی میگوید: «تجاوز به این منطقه مسکونی برای اشغالگران کار سادهای نبود؛ برای همین هم از دو طرف به این کوی حمله کردند؛ گروهی از شمال و با گذر از پادگان، قصد رسیدن به این کوی را داشتند و گروهی هم پل نو را پشتسر گذاشته و از محور غربی شهر - یعنی مسیر شلمچه - به سمت چهارراه کشتارگاه – میدان مقاومت فعلی – در جنوب کوی طالقانی رسیده بودند».
کوی محاصره شده بود اما اشغال محور غربی شهر برای عراقیها کار سادهای نبود. محوطه بندر و گمرک شهر در این محور قرار داشت و نیروهای مقاومت از اولین روز نبرد در آنجا حضور داشتند.
پنج روز، بیسنگر
منطقه مرزی شلمچه در غرب خرمشهر ماهها قبل از هجوم همهجانبه دشمن با صدای گلوله آشنا بود. درگیریهای پراکنده در پاسگاههای مرزی غرب خرمشهر از پنج ماه پیش شروع شده بود. عراقیها نیروهای نظامی خود را در مرز، گسترش میدادند، به حریم هوایی ایران تجاوز میکردند و امنیت ناوهای ایرانی را در کارون به خطر انداخته بودند تا اینکه در اولین روز جنگ در همین منطقه، طعم نخستین مقاومت ایرانیها را چشیدند. مهاجمان در محور غربی حملهشان با گذر از شلمچه، در سومین روز نبرد به محوطه بندر و گمرک رسیدند؛ نبض اقتصادی خرمشهر.
با صالح موسوی در جادهای که به سمت شلمچه میرود به محوطه انبارهای بندر و گمرک میرسیم. جرثقیلها بیکار پشت سولهها افتادهاند؛ سولههایی که هنوز آثار ترکش و گلوله اسلحههای سبک و توپخانه سنگین را برخود دارند. موسوی میگوید: «در این سولهها بیشتر از هزار دستگاه اتومبیل بود که کشتیهای تجاری در بندر خرمشهر تخلیه کرده بودند. عراقیها که از قبل این را میدانستند، هرگز سولهها را بمباران نکردند و با اشغال بندر، تعداد زیادی از اتومبیلها را با خود بردند».
اشغال محوطه بندر و گمرک برای عراقیها کار دشواری بود. آنان برای رسیدن به این محوطه ابتدا باید از روی پل نو میگذشتند. پل نو در مسیر شلمچه و بر نهر عرایض - یکی از شاخههای اروند که نخلستانهای اطراف خرمشهر را آبیاری میکرد - قرار داشت. تخریب پل نو بهترین راه برای جلوگیری از ورود دشمن بود؛ کاری نه چندان ساده؛ استحکام این پل بتونی به حدی بود که حتی کارگذاشتن مواد منفجره به فرمان محمد جهانآرا – فرمانده سپاه خرمشهر – برای تخریب آن بینتیجه ماند اما این ناکامی موجب عقبنشینی نیروهای مقاومت نشد. با رسیدن مهاجمان به پل، رزمندگان ایرانی در حالی که حتی کوچکترین سنگری نداشتند، توانستند بیش از پنج روز روی پل در برابر دشمن بایستند؛ مقاومتی عجیب که عراقیها را متعجب کرد.
گذر از نهر عرایض درگیریها را به محوطه بندر و گمرک کشاند. در ششمین روز جنگ عراقیها به چهارراه کشتارگاه – میدان مقاومت فعلی – در جنوب کوی طالقانی رسیده بودند ولی به خاطر مقاومت شدید رزمندگان هنوز نتوانسته بودند محوطه بندر را اشغال کنند. نهایتا محوطه بندر و گمرک به محاصره درآمد و در چهاردهمین روز جنگ سقوط کرد. به این ترتیب میدان راهآهن و منطقه در سنتاپ که در شرق محوطه بندر قرار دارند، تا بیستمین روز جنگ به سنگرهای بعدی مقاومت تبدیل شدند؛ نقاطی که امروز بازسازی شدهاند و دیگر اثری از این مقاومت را در خود ندارند.
با اشغال محوطه بندر و چهارراه کشتارگاه در غرب و پادگان دژ در شمال، نیروهای مهاجم آماده ورود به شهر بودند اما در کوی طالقانی مقاومت ادامه داشت؛ چرا که تنها راه ورود به مرکز، اشغال همین منطقه بود.
کوی زخمی
«بچهها از خانههای بندر طالقانی به طرف عراقیها که روی پشتبامها مستقر بودند، تیراندازی میکردند.» این صحنهای بود که وقتی محمد نورانی و نیروهایش برای محاصره عراقیها از سمت راست وارد کوی طالقانی شدند، با آن مواجه شدند. با آنکه ۲۰ روز از جنگ گذشته بود، هنوز کوی تخلیه نشده بود و مردم در خانههای خود با مهاجمان میجنگیدند.
موسوی که در آن روزها در این منطقه با اشغالگران میجنگیده، میگوید: «درگیری اینجا در خیابانها نبود؛ رزمندگان با سوراخ کردن دیوار خانهها و رفت و آمد از آن، مهاجمان را گیج کرده بودند». نوع معماری کوی، نبرد را برای عراقیها مشکل میکرد. تمام ساختمانهای این منطقه یک شکل و دیوار به دیوارند و همین مساله باعث شده بود تا عراقیها نتوانند خانهای را که مدافعان در آن مخفی بودند، شناسایی کنند؛ به همین دلیل کوی طالقانی را زیر آتش سخت توپخانه گرفتند.
هنوز پس از گذشت ۳۰ سال آثار این نبرد را به وضوح میتوان روی خانههای این منطقه دید. با آنکه بیشتر خانهها بازسازی شدهاند و امروز محل زندگی بیش از هزار خرمشهری شدهاند اما هنوز سوراخهای گلوله توپ روی دیوارهای تک و توک خانههایی که به حال خود رها شده، نمایان هستند.
نبرد در کوی طالقانی تا روز ۲۱ مهرماه ادامه داشت. شهید بهروز مرادی در خاطراتش درباره این روز میگوید: «برای اولین بار بود که دشمن به آن شکل وارد معرکه میشد. نیروهای پیاده پیش میآمدند و نیروی زرهی آنها را پشتیبانی میکرد». به این ترتیب، اولین ستون نیروهای عراقی در بیستمین روز جنگ پس از عبور از پلیس راه وارد کوی طالقانی شد. از سوی دیگر گروهی از نیروهای دشمن از چهارراه کشتارگاه و گروهی دیگر هم از سوی پادگان دژ به این منطقه مسکونی یورش بردند و به این ترتیب اصلیترین مانع ورود اشغالگران به شهر، یعنی کوی طالقانی سقوط کرد.
کوچه، خیابان، خون
اینجا شریان اصلی خرمشهر است؛ خیابانی که شرق شهر، یعنی میدان مقاومت را به غرب آن در میدان فرمانداری وصل میکند. خیابان ۴۰ متری که بلندترین و عریضترین خیابان خرمشهر است، برای عراقیها بهترین مسیر برای اشغال شهر بود. صالح موسوی میگوید: «شیخ شریف را اینجا شهید کردند». شیخ شریف قنوتی اولین روحانی چریک بود و فرمانده گروه الله اکبر؛ اولین گروه چریکی خرمشهر. عراقیها ماشین شیخ را به گلوله بستند و در حالی که زخمی هشت گلوله بود و نفسهای آخر را میکشید، سرنیزه کلاشینکف را در شقیقهاش فرو کردند.
روز بیست و سوم جنگ، مهاجمان از کوی طالقانی و میدان مقاومت به این خیابان سرازیر شدند و به سرعت نیروهای خود را در خانههای این منطقه مستقر کردند. آنها غروب همان روز با حمله شدید رزمندگان ایرانی مواجه شدند و با عقبنشینیشان شهر از سقوط در امان ماند. اشغالگران برای ورود مجدد به خیابان ۴۰ متری، آن را زیر آتش سنگین توپخانه گرفتند و پس از آن تا سیامین روز جنگ خانه به خانه و کوچه به کوچه در این خیابان پیش آمدند. شهیدمرادی در خاطرات خود میگوید: «شدت آتش دشمن سنگین شده بود و مرتب خیابان ۴۰ متری، مقابل مسجد شیخ محمد، مسجد امام صادق و روبهروی حزب جمهوری اسلامی را با خمپاره میزدند. خیلی وحشتناک بود».
در خیابان ۴۰ متری اکثر یادگاریهای جنگ پاک شده. پس از اشغال خرمشهر، عراقیها بیشتر خانههای خیابان ۴۰ متری را با لودر صاف کردند تا هم از جنگ خیابانی پیشگیری کنند و هم از خاک و نخاله حاصل از آن، خاکریزهای دوجداره بزنند. امروز زمینهای مسطحی که حکایت آنروزها را بازگو میکنند، تنها آثار بهجا مانده از جنگ در این خیابان هستند و برای تعقیب رد جنگ باید به خیابانها و گذرهای فرعی رفت.
به توصیه صالح موسوی، از خیابان حافظ به سمت فلکه دروازه میرویم. او میگوید پیش از جنگ وسط این فلکه حوض بزرگی وجود داشت که انبوه درختان بیعار آن را دربرگرفته بودند و آنجا را همیشه سایه میکردند، انگار که اینجا از دیگر جاهای شهر تاریکتر است. اما امروزه این میدان هیچ شباهتی به آنچه موسوی میگوید، ندارد و از آن همه خاطره، خانه خرابههایی با اثر گلوله توپ در بخشهای ورودی و خروجیشان باقی مانده است.
میدان شهید مقبل یکی دیگر از میدانهای خرمشهر است که شاهد حماسه مقاومت بوده. این میدان در امتداد غربی فلکه دروازه قرار دارد و خانههای نیمهویران دورتادورش را گرفتهاند. پیش از جنگ، آب ساکنان اطراف این میدان از طریق دو منبع بزرگ تامین میشدکه بارها هدف عراقیها قرار گرفتند. سرانجام و بعد از بمبارانهای متعدد، یکی از منبعها سقوط کرد و دیگری با گلوله و ترکش آبکش شد. از خیابان شهید مقبل به سمت فلکه احمدزاده میرویم و به ساختمان سه طبقهای میرسیم که جنگ، هیبتش را رعبآور کرده است.
دیدهبان مقاومت
معدود ساختمانهای بلند خرمشهر، نعمت بزرگی برای رزمندگان و به نوعی برج دیدهبانی آنان بود؛ نکتهای که شهید بهروز مرادی هم در خاطراتش به آن اشاره میکند؛ «از گلفروشی، داخل یک ساختمان سه طبقه شدیم و با کندن سوراخی در دیوار، پشتبامهای اطراف را زیر نظر گرفتیم». ساختمان نیمهویران نبش میدان احمدزاده یکی از این ساختمانهاست. وجب به وجب ساختمان از توپ و خمپاره سوراخ شده و کرکره مغازههای آن هنوز سوراخ سوراخ است.
صالح موسوی به ساختمان نگاه میکند و از نبردی که در آن رخ داده میگوید؛ «سیزدهم یا چهاردهم مهر بود. جهانآرا گروهی به من داد تا داخل گمرک شویم. صبح در این ساختمان مستقر شدیم تا برای ورود به گمرک آماده شویم ولی آتش دشمن آنقدر شدید بود که حتی نمیتوانستیم سرمان را بلند کنیم. بالاخره دوام نیاوردیم و همه پراکندهشدیم».
یکی دیگر از ساختمانهای شاخص مقاومت، خانهای است که در خیابان فردوسی قرار دارد. ساختمان هنوز سرپاست اما جای ترکشها و گلولهها بر چهرهاش باقی مانده است. از پلههای ساختمان به پشتبام میرویم. حتی زیر پلهها هم اثر گلوله پیداست و وجب به وجب پشتبام هم سوراخ سوراخ شده. از صالح موسوی با تعجب میپرسم: «گلولهها چطور روی بام خوردهاند؟».
در جواب میگوید: «در جنگ از نوعی خمپاره مخصوص برای زدن نفر روی پشتبام استفاده میشد که به آن خمپاره زمانی میگفتند. گلوله این خمپاره پس از اصابت به زمین و عمل کردن چاشنی، کمانه میکرد و در فاصله کمی از زمین منفجر شده و به ترکشهای ریزی تبدیل میشد که تعداد آنها قابل شمارش نبود و تمام نفراتی را که روی بام و کوچه و خیابان بودند، سوراخ سوراخ میکرد. رزمندگان طبق آنچه آموخته بودند با شنیدن صدای خمپاره روی زمین میخوابیدند. اما این خمپاره که در هوا منفجر میشد، ترکشهایش را به پایین پرتاب کرده و بدن رزمندگان خوابیده را تکه تکه میکرد».
در این ساختمان چندین خانوار زندگی میکنند. از پلهها پایین میآییم و درِ یکی از واحدها را میزنیم. خانمی در را باز میکند. از زندگی آنها میپرسیم. بقیه اهالی ساختمان هم میآیند. آنها با کشیدن دیوارهای سیمانی از راهروهای این ساختمان اتاق ساخته و در آن زندگی میکنند؛ در مجموع ۱۶ خانوار. قدیمیترین آنها دهسال است که به این ساختمان آمده؛ بقیه هم از بی سرپناهی به اینجا پناه آوردهاند. خرمشهری هستند. بعد از ازدواج جا و مکان نداشتهاند. وضعیت زندگی شان بسیار بد است و آب خوردن و استحمام هم ندارند.
مسجدی در محاصره مینها
قلب و پناه نیروهای مقاومت در آن ۳۵ روز جایی نبود جز مسجد جامع خرمشهر که گنبدش از خیابان چاسبی پیداست. وقتی به دستور محمد جهانآرا در روز سوم جنگ تحمیلی مساجد و حسینیهها به مقر مقاومت تبدیل شدند، مسجد جامع به پایگاه اصلی بدل شد و در روزهای بعد سلاحهای سپاه پاسداران خرمشهر و پادگان دژ به آنجا منتقل شد.
مسجد جامع از نظر استراتژیک در نقطه خوبی قرار داشت؛ تقریبا در مرکز شهر بود و به دلیل فاصلهاش از کارون در تیررس عراقیها نبود. موشک خمسه و توپخانه سنگین دشمن حرمت مسجد جامع را هم نداشتند و در آن ۳۵ روز به شدت آسیب دید اما اهمیت استراتژیک آن باعث شد تا پس از اشغال هم مقر نظامی عراقیها شود. متجاوزان خانههای دور تا دور مسجد را با لودر تخریب کردند و اطراف مسجد را با سیم خاردار و میدان مین محصور کردند. آنان با نصب تابلوهای هشدار (الغام) تنها یک مسیر را برای ورود به مسجد باز گذاشتند.
حمله برقآسای رزمندگان در فتح خرمشهر به عراقیها فرصت نداد تا تابلوهای الغام را که هشدار منطقه مین بود، از اطراف مسجد جامع جمعآوری کنند. اگر این تابلوها برداشته میشد تعداد تلفات ایرانیها در فتح خرمشهر دو چندان میشد. موسوی میگوید: «عراقیها مثل بذر، مینهای گوجهای ضد نفر در همهجای شهر به خصوص اطراف مسجد جامع ریخته بودند. بعضی از این مینها به شکل تله انفجاری با سیم به هم متصل بودند تا هنگام انفجار یکی، بقیه هم منفجر شوند».
امروز فقط گوشه کوچکی از ساختمان مسجد جامع یادگار روزهای مقاومت است و تمام بخشهای آن بازسازی شده. مسجد کاشیکاریهای زیبایی داشت که در جنگ فرو ریخت و حالا بخشی از آن در موزه دفاع مقدس خرمشهر قرار دارد.
خانه انگلیسی، لانه عراقی
کاشیکاریهای مسجد جامع، در مسجد امام جعفر صادق(ع)، خمپارههای عمل نکرده، نخلهای سربریده، نمونهای از سنگرسازیهای زمان جنگ و بسیاری نشانههای دیگر؛ اینها نمونههایی از اشیایی است که در موزه دفاع مقدس به نمایش در آمدهاند. صالح موسوی میگوید: «وقتی خرمشهر آزاد شد، فهمیدیم که عراقیها ساختمان انگلیسیها را مقر خود کرده بودند». او ادامه میدهد که مهاجمان، تانکر بزرگی از سوخت گازوئیل کنار این ساختمان گذاشته بودند و لوله آن را به رودخانه وصل کرده بودند؛ «میخواستند از حملات ما جلوگیری کنند؛ یعنی وقتی که ما حمله کنیم، رودخانه را به آتش بکشند و جلوی ما را بگیرند».
ساختمان انگلیسیها نامی بود که مردم در زمان شاه به این ساختمان که شرکت نفت بود داده بودند چرا که انگلیسیها آن را در سال ۱۳۰۹ ساخته بودند. علاوه بر آثار به جای مانده از جنگ، خود ساختمان موزه هم اثری بهجا مانده از جنگ است؛ دیوارهای آن سوراخ سوراخ شده و جای گلولههای توپ که البته بیشتر از طرف ایرانیها شلیک شده، در جای جای آن دیده میشود. یکی از دیدنیهای موزه جنگ، دیواری است که سربازان عراقیها روی آن یادگاری نوشتهاند و امروزه در محفظهای شیشهای نگهداری میشود. داخل موزه هم عکسهای زیادی از دوران اشغال خرمشهر وجود دارد.
از اسناد جالب موزه، نامههای زمان جنگ عراقیها به مردم خرمشهر و خلبانان ایرانی است که خواندن آنها خالی از لطف نیست. عراق در این نامهها سعی میکرد تا با ایجاد تفرقه میان مردم و دادن وعده و وعید، ایرانیان را طرفدار خود کند. اما همه جنگ را نمیتوان در این موزه دید. میراث جنگ در خیابانهای خرمشهر است و هنوز هم میتوان با قدم زدن در این شهر مسیر نبرد را دنبال کرد.
عقب نشینی کنید
روز سیام جنگ بود که مهاجمان، غرب شهر را گرفته بودند و به سمت شرق آن هجوم بردند. فلکه فرمانداری مرکز مقاومت در شرق خرمشهر بود. این ساختمان که امروزه بازسازی شده، هنوز در جای قبلی خود گوشه میدان دیده میشود. در پی درگیری شدیدی که میان نیروهای مقاومت و مهاجمان درگرفت، ساختمان فرمانداری اشغال شد اما مدافعان موفق شدند در اوایل شب دوباره به فرمانداری بازگردند.
هنوز خستگی از تن رزمندگان بیرون نرفته بود که در ساعت ۴ صبح روز بعد، عراقیها دوباره خود را به ساختمان فرمانداری رساندند و درگیری باز آغاز شد. دیگر مهماتی برای نابودی تانکهای دشمن باقی نمانده بود. آخرین گلوله آرپیجی هم شلیک شد که تانک جلودار را به آتش کشید. بالاخره نیروهای مقاومت مجبور به ترک ساختمان فرمانداری شدند اما مقاومت ادامه داشت و این بار در پل خرمشهر.
روز سی و چهارم جنگ برای پل خرمشهر، یادآور روزهای تلخی است. فرمانداری که به اشغال درآمد، هجوم نیروهای عراقی به این پل متمرکزتر شد، تا تنها مسیر رساندن نیرو و مهمات به نیروهای مقاومت را قطع کنند. اگر پل سقوط میکرد، تمام رزمندهها در شهر محاصره میشدند و راه عقبنشینی بسته میشد؛ برای همین، وقتی روز سوم آبانماه خبر محاصره پل به محمد جهانآرا میرسد، به تمام نیروهای خود دستور میدهد تا شهر را تخلیه کنند. با وجود این، رزمندگانی در شهر ماندند تا به نبرد ادامه دهند. شهید بهروز مرادی یکی از آنها بود که در خاطراتش مینویسد: «خبر رسید که دشمن به پل رسیده و ما در خطر محاصره قرار گرفتهایم. مقر ما در مسجد اصفهانیها بود.
به بچهها گفتم: به این حرفا گوش ندین. کارتون رو بکنید تا ببینیم چی میشه. هنوز حرفم تمام نشده بود که یکی از بچهها دواندوان رسید؛ تکاورها عقبنشینی کردن. هیچکس هم توی مقر جلوی مسجد جامع نیست. داریم محاصره میشیم. بیسیم زدن که عقبنشینی کنیم. به بیسیمچی گفتم اگه میخوای بیسیم رو بردار و برو».
سرانجام عراقیها پل را تصرف کردند. برای نیروهای مقاومت حتی یک فشنگ باقی نمانده بود. تنها مسیر ارسال مهمات را از دست داده بودند. با فرا رسیدن شب دستور عقبنشینی جدی شد. دیگر عراقیها به دو قدمی مسجد جامع رسیده بودند و تنها خیابان امام خمینی(ره) دست نیروهای ایرانی بود. راهی جز ترک شهر نمانده بود.
ناگهان شهر گم شد
قدم زدن در خیابان امام خمینی(ره) چهره جدیدی از جنگ را نشان میدهد. قایقها، لنجها و کشتیهای نیمه غرق شده هنوز هم در ساحل کارون و حتی در میانه آب دیده میشوند. این خیابان که به خیابان لب شط معروف است، آخرین منطقهای بود که به دست عراقیها افتاد. با توجه به اینکه خیابان امام خمینی(ره) درست کنار کارون واقع شده، امکان تردد نیروهای عراقی در آن وجود نداشت؛ برای همین عراقیها دست به ساخت کانالهای ارتباطیای زدند تا در تیررس گلولههای رزمندگان ایرانی نباشند. خیابان امام خمینی(ره) که یکی از سرسبزترین خیابانهای خرمشهر بود بر اثر شدت توپباران به خرابهای باور نکردنی با درختهای سوخته و سرنگون شده و خیابانی سنگفرش شده با تیرآهن، پوکههای توپ و پاره آجرهای تکه تکه شده بدل شده بود.
با هجوم عراقیها به تنها خیابان اشغال نشده شهر، تخلیه شهر آغاز شد. تنها مسیر برای بیرون رفتن از شهر، پل خرمشهر بود که آنها هم در تسخیر عراقیها بود؛ پس رزمندگان از هر راهی خود را به آنسوی کارون میرساندند. عقبنشینی رزمندگان تا صبح روز سی و پنجم ادامه داشت و بیشتر مدافعان از طریق لولههایی که در زیر پل خرمشهر وجود داشت، خود را به کوت شیخ در جنوب کارون رساندند. شهید مرادی درباره آخرین روز دفاع میگوید: «بچهها بغض کرده بودند و گریه میکردند اما باید دستور را اجرا میکردیم ... همه نیرویمان را در بازوها جمع کرده و سخت به تیوپ چسبیده بودیم ... در حالی که با حسرت به آن سوی رود نگاه میکردیم، ناگهان شهر در مقابل چشمانمان گم شد».
تا آخرین تیر
شهر اشغال شده از مقاومت خالی نبود. به کوی آریا که میرسیم موسوی میگوید اینجا محل شهادت آخرین رزمنده مقاومت ۳۵ روزه - یعنی امیر رفیعی - است؛ «امیر مسؤول تیربار فلکه فرمانداری بود و تا آخرین لحظه از تیربارش جدا نشد. بعد از ظهر چهارم آبان ماه بود که همه شهر را تخلیه کرده بودند ولی او هنوز به سمت عراقیها تیراندازی میکرد و دیگر خبری از او نشد».
او ادامه میدهد: «وقتی آزادگان به کشور بازگشتند، امید داشتیم که بین آنها باشد ولی نبود. سرنوشت او را نفهمیدیم تا زمانی که صدام مرد؛ تلویزیون عراق فیلم مونیتورینگ اشغال خرمشهر را پخش میکرد که امیر را در آن فیلم دیدم. یکبار دستگیر شدنش را نشان دادند و بار دوم هم او را با سر و صورت خونی بین سربازان عراقی دیدم. معلوم بود که خیلی کتکش زده و بعد هم تیربارانش کردهاند».
ویران شدن کوی آریا عجیب نبود. در زمان جنگ عراقیها میدانستند که مقر سپاه اینجاست و مدام این محل را میزدند. صالح موسوی میگوید که این مکان در تمام هشت سال دفاع مقدس فرصت بازسازی نداشته چرا که پس از آزادسازی خرمشهر هم تا سالها مقر فرماندهی سپاه بوده و عراقیها مدام آنجا را هدف قرار میدادند. این روزها خانههای کوی آریا همانطور جنگزده به حال خود رها شده تا سرپناه بیخانمانهای خرمشهر باشد.
شهر خاطرهها
«ساعت ۱۱:۳۰ صبح بود که جنازه شهناز را به بهشت شهدا بردیم ... آبی برای غسل نبود. نوه امام خمینی(ره) آنجا بودند، از ایشان پرسیدم، گفتند که احتیاج به غسل ندارد. آنجا، هر کس شهید خودش را خاک میکرد. اگر هم خانواده شهید نبودند یا جنازه شناسایی نمیشد، آن را مجهول دفن میکردند ... دفن شهناز در شرایط دشواری انجام شد.
عراقیها مرتب توپ میزدند ... یکی از گلولهها، در ۷-۶ متری ما، روی قبری که تازه یکی از شهدا را در آن خاک کرده بودند فرود آمد». اینها تصاویری است که شهلا حاجیشاه - از کسانی که در مقاومت خرمشهر حضور داشت و به عنوان پرستار به مجروحین میرسید- در خاطرات خود از گلزار شهدا میگوید. مکانی که در گذشته شکلی منحصر به فرد داشت؛ هیچ سنگ قبری دیده نمیشد و نام هر شهید که روی صفحه فلزی کوچکی با رنگ نوشته شده بود، بر تپه خاکی کوچک قبر نصب بود. در کنار هر شهیدی پوکه گلوله توپی افتاده بود.
این گلزار امروز به مصلای بزرگی بدل شده و ساختار سنتی آن کاملا دگرگون شده است. با این کار، بخش مهمی از خاطرات خرمشهر از خاکسپاری عزیزانش برای همیشه از میان رفت.
خرمشهر آزاد شد
با آنکه خرمشهر ۵۵۷ روز طعم اشغال را چشید و خونین شهر نام گرفت اما در ساعت ۵۵ دقیقه بامداد روز دهم اردیبهشتماه سال ۶۱، با قرائت رمز یا علی ابن ابیطالب(ع) عملیات بیتالمقدس برای آزادسازی خرمشهر آغاز و ۲۴ روز بعد هم آزاد شد. هنگام فتح خرمشهر عراقیها چنان غافلگیر شده بودند که حتی مجالی برای بردن وسایلشان پیدا نکردند. آنها که توان فرار از مرز خشکی را نداشتند لباس و کلاه از تن درآوردند و در حالی که اسلحههایشان را روی زمین رها میکردند خودشان را به دوراهی کارون و اروند رسانده و به آبهای اروندرود زدند تا از این طریق فرار کنند.
در این میان سراسر خیابانهای منتهی به کارون پر از کلاههای جنگی، فانوسقه، مسلسل، کلتهای کمری و حتی لباس سربازهای عراقی شده بود. خودشان را برهنه کرده بودند تا شاید از این طریق بتوانند راحتتر از رودخانه عبور کنند.
این روزها در خرمشهر از جنگ خبری نیست. اما سالها بعد از خونین شهر شدن، هنوز هم آنچنان که باید خرم نشده است. ساخت و سازها و توسعه شهر در بعضی از موارد باعث از بین رفتن میراث تاریخی مقاومت و حتی گاه موجب دردسر مردم شده است؛ برای نمونه میتوان از پل جدید نام برد که با ساخت آن به دلیل ارتفاع کوتاهش ورود کشتیها به محوطه بندر خرمشهر غیرممکن شد و شهر از رونق تجاری افتاد. جا دارد که خرمشهر نهتنها چیزی از شهرهای ایران کم نداشته باشد بلکه تبدیل به شهری تاریخی شود؛ شهری که میراثدار حماسه و مقاومت ایرانیان است.
نظر شما