لیلا رستگار؛‌ سردبیر همه‌شکلی: همش تقصیر این علی مولویه! چرا؟ برای این که حساب همه عددا و رقمای دوچرخه‌رو داره.

فکر کنم حتی اگه بپرسین توی این مدتی که دوچرخه داره منتشر می‌شه،  جمعاً چند کلمه و اصلاً چند حرف در دوچرخه چاپ شده، حتماً یک رقم عجیب و غریب بهتون می‌ده که هوش از سرتون بپره! تازه معلومم نیس در حالت «علی مولوی» داره این محاسبات‌رو انجام می‌ده یا تو حال «شوت‌پور» عدد و رقما رو جمع می‌زنه. یعنی به جز اون، کسی نمی‌تونه این جور چیزا رو حساب و کتاب کنه تا بفهمه خالی‌بندیه یا علی عین چرتکه آخرین مدل، همه چی رو تا قِرون آخرش حساب کرده! خلاصه که همه ماجرا از اینجا شروع شد که چرتکه مدل جدید علی به او یادآوری کرد که چه نشسته‌ای که «یک لحظه تاریخی در راه است و آن لحظه تاریخی، رسیدن دوچرخه به روز مبارک انتشار پانصدمین شماره دوچرخه است.» و این بود که علی در یک روز تاریخی که چند ده شماره‌ای با شماره 500 فاصله داشت، وارد اتاق شد و 500 بار اعلام کرد که شماره 500 در راهه و از اون روز تا به امروز- که من در آخرین لحظه‌ها زیر نگاه سرزنش‌بار او دارم این یادداشت شماره 500 رو می‌نویسم- دروغ نباشه، بیش از 500 هزار بار هشدار داده که چی شد این یادداشت 500؟ تازه خود بی‌انصافش هم اصلاً به روی خودش نمی‌آره که بیشتر از نصف صفحه‌رو گرفته و یه دوستونی ناقابل گذاشته واسه من که مثلاً یادداشت بنویسم! تو رو خدا ببینین! دیگه نه سردبیری معنی داره، نه سردبیر همه‌شکلی بودن و ...!

همه این حرفا رو زدم که بگم با هشدارهای علی مولوی مبنی بر پایان مهلت مقرر با خودم خیلی فکر کردم که خب، حالا  که  دوچرخه به 500 رسیده؛ من به عنوان یکی از دست‌اندرکاران محترم این نشریه چی باید بگم؟ بعد هی سلول‌های خاکستری مغزمو وادار کردم در میانه کارزار لحظه‌های همیشه حساس دوچرخه -که از یک طرف به فکر ویژه‌نامه سه‌چرخه‌ایم و از طرف دیگه دستی به آتش ویژه‌نامه دوچرخه گرم می‌کنیم و  از بُعد سوم به برنامه‌های آتی فکر می‌کنیم- سعی کنن نگاهی هم به شماره 500 بکنن و قلم منو روی کاغذ به حرکت در بیارن. در همین اثنا بود که یکی دیگه از همکاران محترم وارد شد و خیلی جدی از من درباره حسم پرسید که: «آیا این مدت طولانی بود،‌سخت بود یا ...؟» به جوابایی که به اون همکار خیلی محترم دادم، اشاره‌ای نمی‌کنم،‌چون اگه به درد بخور بوده، احتمالاً جایی می‌خونیدش، ولی راستش برای اینکه به نتیجه برسم،‌ نمی‌دونم چرا به یاد دوچرخه‌های دوشنبه افتادم. یادتونه اون دوچرخه‌ها؟ اون دوچرخه‌های کله‌پا که گاهی باعث می‌شد وقتی تو کوچه قدم زنان مطالعه‌اش می‌کردین،‌عابرهای با سواد فکر کنن: «این بی‌سواد کیه که دوچرخه شو کله‌پا می‌خونه؟!»

تصویرگری: لاله ضیایی

حالا بدون این‌که قصد داشته باشم به سؤال‌های سخت و عذاب‌آور درباره 499شماره گذشته جواب بدم، به افتخار دوچرخه 500، طی یک عملیات محیرالعقول[نمی‌دانم درست نوشتم یا نه!]، کله‌پا می‌شم و همین‌طور کله‌پا به 499 شماره گذشته فکر می‌کنم و... خودمونیم چه حالی داره کله‌پا وسط همکاران غیر کله‌پا که هر چی هنر داشتن به پای شماره 500 دوچرخه ریختن -البته تاجایی که صفحه‌های دوچرخه اجازه می‌داده- به دیوار تکیه بدی و بزنی زیر آواز...

شمام چند تا کار می‌تونین بکنین:

- اگه فکر می‌کنین انتشار شماره 500 دوچرخه کار مهمی بوده، 500 تا نامه بنویسین برای من تا باور کنم که کار بزرگی انجام دادیم. این‌جوری تکلیف همه برنامه‌های پیش از نوروز،ایام نوروز و ایام پس از نوروز روشن می‌شه. خوش باشین و نامه بنویسین.

- اگه با خودتون می‌گین: «اینو باش! چه خوش خیاله؛ واقعاً فکر می‌کنین هنر کردین؟!»؛ خب در مقابل این همه صراحت و شجاعت و سروزبون، ما کی باشیم که حرفی بزنیم؛ ان‌شاءالله سعی می‌کنیم در 500 شماره آتی، گلی به سر خودمون بزنیم.

- یا این‌که با سردبیر همه‌شکلی همراه شین؛ با رعایت همه اقدامات ایمنی تمام‌عیار،‌ با اجازه بزرگ‌تر‌ا، با حرکت‌هایی سنجیده و آرام کله‌پا بشین. لطفاً به دیوار یا جای محکمی هم تکیه بدین و یه کمی به دوچرخه فکر کنین؛ اونم نه به یه شماره، نه دوشماره، آقایون و خانمای نوجوون، لطفاً به 500 شماره فکر کنین...!

منتظر فکر‌های کله‌پای شما به افتخار شماره 500 هستیم. روی پاکت‌ها بنویسین: «ویژه فکرای کله‌پا؛ به افتخار شماره 500؛ برسد به دست سردبیر همه‌شکلی!»

کد خبر 76418

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز