همشهری آنلاین - بهاره خسروی: نرسیده به چهارراه شهید داودی همین نانوایی تافتونی آن موقع بربری میفروخت، بقیه گندمزار و زمین خاکی بود. سر جمع تعداد مغازههابه اندازه انگشتان یک دست هم نبود. مش قربان گاریچی کارش را از بقیه زودتر شروع میکرد تا به موقع قبل از رسیدن آفتاب به میانه آسمان اجناس و سفارشات کسبه را به دست صاحبان اصلیاش برساند. بعد از مش قربان نوبت به چرخیها و فروشندگان دورهگرد میرسید تا بساط کاسبیشان را که به قولی از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن یافت میشد پهن میکردند و اهالی هم مایحتاج مورد نیاز روزشان را میخریدند. غروبها هم که هرکسی راه خانه را در پیش میگرفت تازه آغاز ماجرا شروع شبنشینیها بود. از کنار خانه هر همسایه که گذر میکردی، با یک تعارف ساده به صرف خوردن یک استکان چای مهمان خانه بودی. آنقدر صحبتها گل میانداخت و شیرین و جذاب بود که اگر خواب شبانه یاری میکرد، شاید تا سپیده صبح این دور هم نشستنها ادامه داشت. آنچه در این چند سطر بیان شد، گریزی بود به شیوه زندگی اهالی خیابان سلیمانی در دهه ۳۰و ۴۰ به روایت ابراهیم و محمد لطفی پسر عموهای ساکنان و کاسبان قدیمی این خیابان.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
خیابان حســـــــینی، مغازه خواربارفروشی آقای ابراهیم لطفی! از زمانی که تغییرات و صنعت با سرعت نور وارد زندگی روز مره مردم شد، خاطرهها و نوستالوژیها زودتر از بقیه بار سفرشان را بستند، برای دور شدن از اذهان، حساب کار دستشان آمد. این روزها در میان محلههای تهران که به مرور مدرن میشوند، شاید کمتر جایی پیدا شود که هنوز قدمت و اصالت تاریخی خودش را حفظ کرده باشد، اما در مغازه آقای لطفی هنوز اوضاع مثل سابق است. فضای مغازه از دخل، ویترین و نوستالوژیهای سالهای ۵۰ و ۶۰ شاید هم کمی دورتر، در یک ظرف دربسته بعد از این همه سال یک جا جمع شده است. البته در مغازه پسر عمویش محمد لطفی شرایط نوستالوژیکتر است. یخچال سبز رنگ جنرال الکتریک، آفتابههای قرمز، دبههای سفید رنگ، جاروهای دستی قدیمی، حتی قلکهای پلاستیکی، تفنگهایترقهای، انگشترهای آبپاش و تمام کودکی دهه ۶۰ را میتوان مثل یک آلبوم عکس قدیمی تماشا کرد. وقتی از وی درباره تاریخچه و نحوه شکلگیری خیابان حسینی میپرسم که در پاسخ میگوید: «سال ۱۳۲۷ بود که متولد شدم و با وجود اینکه محل تولدم تهران بود اما شناسنامهام را صادره از شهرستان گرفتند و حدوداً از دهه ۳۰ بود که به همراه خانوادهام ساکن این محله شدیم. البته اگر اطلاعات بیشتر بخواهید پسر عمویم هم آن دست خیابان مغازهدارد و اطلاعات خوبی هم دارد که کمک فراوانی به صحبتهای ما میکند.»
چند دقیقه نشد که محمد لطفی پسر عموی بزرگتر هم به جمع ما پیوست تا تاریخنگاری ما از گذشته این محله کاملتر شود. وی درباره خودش میگوید: «سال ۱۳۱۷ در شهرستان تفرش به دنیا آمدم و بعد از مدتی به همراه خانواده به تهران آمدیم مدتی در محله شاپور ساکن شدیم و از ۵۵سال پیش شاید هم بیشتر در همین محله زندگی و کاسبیمان را شروع کردیم. تفاوت فضای امروزی با زمانی که ما ساکن این محله شدیم، جمعیت و شلوغی، و فشردگی ساختمانهاست. .»
خیابان حسینی در سال ۱۳۳۰
زمین کشاورزی و بافت روستایی نخستین تصویری بود که محمد لطفی از چهره خیابان حسینی ترسیم میکند: «آن زمان محله بافت کاملاً روستایی داشت، بیشتر زمینها خاکی و از آسفالت خبری نبود. همین نانوایی تافتونی پایینتر از چهارراه داودی آن موقع نان بربری میفروخت. مغازههای ما و چند مغازه دیگر در کنار هم قرار داشتند. همین پارک تهرانی آن موقع زمین کشاورزی بود که در آن صیفی میکاشتند.»
آقا ابراهیم هم در تکمیل حرفهای پسر عمویش، میگوید: «کل خیابان پاتوق چرخیها و فروشندگان دورهگرد بود و چهار پایانی که بار میآوردند. همه جور جنسی هم در بساط این فروشندگان بود و مردم بیشتر خریدهایشان را از همین فروشندگان دورهگرد تأمین میکردند. امروز هم بیشتر کسبه این خیابان از همان دستفروشان قدیمی آن دوره هستند.»
به گفته وی بعد از چرخیها و گاریچیها، موتورهای سه چرخه وارد بازار شدند و حملونقل و کاسبی از طریق همین موتورها انجام گرفت و کمی نزدیکتر به دوره ما، کارخانه ایران ناسیونال را زدند و آگهی استخدام زن و مرد را دادند که بهطور کلی شیوه زندگی تغییر کرد.
دلمشغولی های مش قربان
آدم خوش قول و خوشحساب همیشه شریک مال مردم است. ابراهیم لطفی با بیان این مطلب اشارهای به گاریچی مشهور محله که در میان اهالی به امانتداری معروف بود میکند و میگوید: «یک گاریچی خوش اخلاق به اسم مش قربان داشتیم که این مشتی، امین و معتمد اهالی بود. مش قربان یک گاری بزرگ و چند اسب داشت به همین دلیل هم در انتهای این خیابان یک خانه بزرگی را خریداری کرده بود که گاری با اسبهایش در آن جا شوند. البته هزار ماشا اله عیالوار هم بود، ۱۲ تا بچه داشت.»
لطفی ادامه داد: «همیشه سر صبح میرفت بازار عمده فروشها نزدیک انبار نفت، میدان طاهری در حوالی خیابان هلال احمر، پارک رازی اجناس سفارشی کسبه را تحویل میگرفت. گاهی هم بار هندوانه، خربزه، انگور و بادمجان، آلو و ماست میآورد. پیش میآمد که در طول روز چندین بار به باز ار میرفت اما حرفش سند بود و پای قولش میایستاد. دست آخر همدوزار دستمزدش بود.»
کارخانه برق یزدباف
ابراهیم لطفی با اشاره به ورود برق به محله و واکنش مردم نسبت به این پدیده نوظهور گفت: «همان سالها بود که یک کارخانه برق یزدباف به ریاست آقای هشترودی راه افتاد. ابتدا برق کوچهها را که از طریق تیرهای چوبی تأمین میشد و بعد هم که خانهها صاحب برق شدند. آن موقع قبض برق میآمد ۱۵زار که همه از این هزینه بالا ناراضی بودند و شکایت داشتند. لامپها را میفروختیم یکزار اما مردم همیشه از این موضوع شاکی بودند.»
کارشناسی های میراب محله
ماجرای روش تأمین آب آشامیدنی مورد نیاز و پرشدن آب انبار خانه و میرابها فصل مشترک بیشتر خاطرات مردمان دهه ۳۰ و ۴۰وکمی قبلتر از است که تقریباً در همه محله این نیاز به یک شکل و شیوه تأمین میشد. وقتی صحبت به این بخش از تاریخ شفاهی رسید، دوباره ابراهیم لطفی شروع به تعریف کردن از مش حسن میراب محله کرد و گفت: «آن موقع تأمین آب مثل حالا خیلی راحت نبود. هر محله زمان خاصی برای پر کردن آب انبار خانهها داشت. معمولاً از ۱۱ شب به بعد کار پر کردن آب انبارها شروع میشد که مسئول محله ما مش حسن بود. تشخیص اینکه آب انبار هر خانه چقدر به آب نیاز دارد کار مش حسن بود که آخر ماه هم مبلغی را بهعنوان دستمزد دریافت میکرد.»وی افزود: «کسانی که وضع مالی بهتری داشتند آب شاهی را از دورهگردها میخریدند. کمی بعد شیر فشاری در مقابل کارخانه برق یزدباف و سر چهارراه ربیعی نصب کردند تا آب لولهکشی به خانهها آمد.»
ماموران برزن!
بیشتر از یک قرن است که از تولد شهرداریها میگذرد. اما آیا تا به حال به این موضوع فکر کردهاید که وظایف شهرداری در گذشته چه بوده و به آنها چه میگفتند.؟ ابراهیم لطفی با اشاره به فعالیت و نوع وظایف این نهاد در گذشته افزود: «در آن دوره محلهها مثل امروز مرزبندی نداشت و کار شهرداری هم زیاد گسترده نبود. به شهرداری، برزن میگفتند، که کارش نظارت بر امور شهری بود اما نه مثل امروز که هرکاری منوط به اجازه شهرداری باشد. گاهی مأموران برزن در شهر سرک میکشیدند به کسبه برای رعایت حریم پیادهرو و اشغال نکردن آن به وسیله اجناسشان تذکر میدادند؛ چیزی شبیه کار مأموران سد معبر امروزی.» وی در ادامه یادآورشد: «بر کار ساختوساز خانه و اینکه حتماً باید بر اساس نقشه ساخته شود نظارت میکردند اما به متراژ و مساحت آن خیلی توجه نمیکردند. اغلب خانهها یک طبقهای میساختند چون سیستمهای سرمایشی امروزی نبود برای در جریان بودن باد و خنک شدن هوا خانهها را یک طبقهای میساختند.» لطفی با خنده گفت: «برای سند زدن شهادت چند نفر کافی بود. مثل امروز نبود که بعد از کلی برو بیا و جمع کردن استشهاد و ثبت در محضر و رایانه چند روز بعد نامه بیایدکه سند ثبتی شما کلی اشکال دارد.»
زندگی در حوضچه اکنون
حتماً این بیت سهراب سپهری را زیاد شنیدهاید که زندگی آب تنی در حوضچه اکنون است. نکتهای که این روزها ما آدمها در روز مرّگی خودمان فراموش کردیم و به امید رسیدن سراب فردا در حال قربانی شدن است. ابراهیم لطفی با اشاره به این مطلب، میگوید: «ما در گذشته غم نان و آب نداشتیم. نگران تأمین آذوقه نبودیم. در لحظه زندگی میکردیم و هنوز اسیر خانههای آپارتمانی قوطی کبریتی نشده بودیم. دوست و فامیل و همسایه همه با هم سر یک سفره مینشستیم با خرید ۵زار گوشت از احمد قصاب که در کنارش چند تا قلم و دنده میگذاشت و یک نان سنگک، خوش بودیم. از آمدن مهمان و کمبود مواد غذایی ترس و واهمهای نداشتیم. دم غروب همه اهل محل بساط چای و قلیان و میوه به راه بود. از در هر خانه که رد میشدی با یک تعارف و بفرما مهمان یک استکان چای همسایه بودیم و آنقدر صحبتهایمان گل میانداخت که نمیفهمیدیم کی زمان گذشت شاید اگر نخستین خمیازههای شبانه زنگ خواب را نمیزدند از هم دل نمیکندیم.»
وی همچنین ادامه داد: «کار زنها پخت وپز و شست وروب بود. هفتهای یک بار هم که رختهای کثیف را توی زنبیل جمع میکردند و میرفتند سراغ فشاریها برای شستوشو یا به خرید از دورهگردها مشغول میشدند.»
همه تفریح مردم گرفتن دست اهل و عیال و خانواده و رفتن به سینما جی و بعد از آن هم رفتن به سمت احمدآباد مستوفی در روزهای سیزده به در بود. عمده غذای ما با گوشت بود و خبری از مرغ یخی نبود. اگر کسی دلش یک وقتی مرغ میخواست یک مرغ زنده پرورش یافته را سر میبرید. ماه رمضانها رسم بود میان اهالی که وقت سحر همدیگر را خبر کنند تا همسایهای برای نماز و سحر خواب نماند و دم افطار هم که همه سفرهها پذیرای مهمان بود. از هفتم محرم دستههای سینهزنی و عزاداری در محله به راه بود و بازار نذر و نیاز اهل محل هم حسابی داغ بود.
ازدواج به سبک ایرانی
ساده زیستی و پرهیز از تجملگرایی و دوری از رسوم غیرضروری یکی از مهمترین ویژگیهای فرهنگ عامیانه مردم ما بود. محمد لطفی با اشاره به این موضوع میگوید: «شروع زندگی در دوره ما بسیار آسان بود. یادم میآید عروسیام در کوچه نامداری بود با یک غذا ولیمه دادیم و زندگیمان را در خانه پدری آغاز کردم. تمام جهیزیه همسرم ۹۰۰ تومن بود که همهاش در یک موتور سه چرخه جا شد.»
آن موقع زندگی مثل امروز نبود. خانوادهها عروس را میدیدند و میپسندید و بعد هم مادر و خواهر عروس و داماد به همراه هم به بازار امامزاده حسن میرفتند و یکسری وسایل ساده خریداری میکردند و یک شب در جمع بزرگترها مراسم عروسی تعیین میشد و بعد عروسی هم معمولاً تا ۳ روز کسی اجازه دیدن عروس را نداشت تا اینکه بعد از ۳ روز مراسم پاتختی میگرفتند و همه هدایای خود را برای عروس و داماد میآوردند که کله قند از مهمترین آن بود.
حکایت صدای جعبه جادو
این خاصیت بشر است که در مقابل هر پدیده نوظهوری خیلی زود واکنش نشان میدهد که غالباً هم این نوع نگرش منفی و حالت تدافعی دارد. اگر به تاریخچه ورود تکنولوژی در فرهنگمان دقت کنیم به حکایتها و ماجراهای جالب میرسیم اما از میان این همه پدیده رادیو از جمله اختراعاتی بود که با استقبال عمومی مردم مواجه شد. شاید جاذبه اعجاب صدا باشد که رادیو از بدو تولددر دل همه جا باز کرد. ابراهیم لطفی با اشاره به این مطلب میگوید: «وقتی رادیو آمد آن موقع یک شیء تجملی بود و در خانه افراد پولدار جای داشت و هرکسی قدرت خریدش را نداشت. برای اینکه صدای رساتری داشته باشد بر روی بام خانهها آنتن هوایی نصب میکردند. یادم میآید یکی از همسایهها در همان زمان رادیویی خریده بود و برای اینکه بقیه هم بتوانند از آن استفاده کنند همیشه صدای رادیو را از حد مجاز بلندتر میکرد و اهالی هم از شنیدن صداها و تصنیف رادیو لذت میبردند. وی همچنین درباره تولد تلفن همراه، میگوید: «سال ۶۰بود که شخصی یک گوشی تلفن همراه نشانم داد و گفت این گوشی بیسیم است و از طریق امواج کار میکند، اما چون باید پیش شماره صفر را هنگام استفاده از آن بگیریم هزینه زیادی دارد.»
قهر مانان ملی، محلی
ابراهیم لطفی با اشاره به ساختمان متروک مقابل مغازهاش میگوید: «در همین کوچه امیر محمدی سابق که امروز به کوچه شهید صیادی تغییر نام داده است خانواده مرحوم علیرضا سلیمانی کشتیگیر تیمملی کشورمان زندگی میکردند و خانه بزرگی هم داشتند و از قدیمیهای محله محسوب میشدند. بعد از مدتی پدرش بخشی از خانهشان را به بانک صادرات فروخت و بعد از انقلاب هم به کرج نقل مکان کردند.»
لطفی همچنین در ادامه مسیر خیابان حمام متروکهای را نشان داد و گفت: «این حمام ملک عموی آقای سلیمانی است که فعلاً همچنان بدون استفاده باقی مانده است که خودش هم در خارج از کشور زندگی میکند و همسرش هر چند وقت یک بار برای سرکشی اموالش میآید. آنها سر قیمت مناسب با شهرداری به توافق نرسیدند.»
_________________________________________________________
منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۰ به تاریخ ۱۳۹۳/۰۴/۳۱*
نظر شما