اینجا خانه آیتالله حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی است؛ هم او که به گفتوگوی آزاد با مبلغان مسیحی پرداخت و نتیجه مناظره خود و اندیشمندان مسلمان با نظریهپردازان مسیحی را در نشریه الاسلام منتشر کرد؛ هم او که در برابر ستمهای شاهزاده خودرأی قاجار، مسعود میرزا ظلالسلطان ایستاد و مردم ستمددیده اصفهان را در خانهاش پناه داد.
حتی این خانه روزگاری، پناهگاه امن مونسالسلطنه، همسر ظلالسلطان نیز بوده است.
برای دیدن این خانه مشروطیت میتوان به خیابان نشاط، کوچه مقصودبیگ، محله قصر منشی رفت و به تماشای خانهای نشست با درهای چوبی و کوبههای آهنین، خانهای با پنجرههای گرهسازی شده و شیشههای رنگین سرخ و زرد و آبی و سبز و سفید.
سازمان نوسازی و بهسازی شهر اصفهان به بازسازی و مرمت خانه حاج آقا نورالله، مجتهد مبارز و آگاه، پرداخته و آن را به خانه مشروطیت تبدیل کرده است؛ خانهای که نشریات آن دوره و اسناد، مدارک و تصاویر مربوط به روزگار مشروطه را در خود جای داده است؛ خانهای که بر اساس شواهد موجود، به دوره قاجار برمیگردد و دو بخش اندرونی و بیرونی را دربرمیگیرد. آنگونه که حسین جعفری، مدیر عامل سازمان نوسازی و بهسازی اصفهان میگوید: ورودی اصلی خانه بر خلاف امروز که در قسمت جنوب واقع شده، در سمت شمالی قرار گرفته بود.
در این خانه، یک اتاق با ارسی هفت دری بسیار زیبا و با شکوه در 2جهت؛ یکی به سمت حیاط شمالی و دیگری به سوی حیاط جنوبی و دو اتاق دیگر در دو طرف هفت دری با راهرویی در میانشان به چشم میخورد. اتاق شاهنشین در شمال خانه قرار گرفته و ارسی آن بهطور کامل مرمت شده است. نقاشیهای زیبایی که بر سقف و دیوارهای این اتاق خودنمایی میکنند، از شاخصترین تزئینات این خانه به شمار میروند.
در 2جبهه غربی و شرقی شاه نشین، اتاقهای سه دری با پنجرههای رنگی و طاقچههای بلند با قوسهای هلالی دیده میشوند، در جنوب حیاط اندرونی هم، تالار هفت دری وجود دارد با گچبریهای زیبا و نقاشیهایی به شیوه شیر و شکر.
همانگونه که جعفری میگوید، دخل و تصرف چندانی در این خانه نشده جز آنکه برخی پنجرههای جدید را جایگزین پنجرههای فرسوده کرده و در جنوب خانه، دیواری ساختهاند.
این در حالی است که بر اثر نبود نظارت بر عملکرد سازمان میراث فرهنگی و گردشگری استان تهران و بیتوجهی به تخلفات مالی در این سازمان، بخشی از خانه آیتالله سید حسن مدرس تخریب میشود؛ خانهای که محل رفت و آمد چهرههای برجسته تاریخ معاصر ایران از جمله محمدتقی بهار، مؤتمنالملک پیرنیا (رئیس مجلس شورای ملی)، برادرش مشیرالدوله پیرنیا، میرزا حسن مستوفیالممالک (هر دو از نخستوزیران دوره مشروطه) و نیز دکتر محمد مصدق بوده است.خانهای که پیش نویس برخی قوانین مهم ایران مانند قانون مدنی و قانون عدلیه در آن نوشته شده، امروز، رو به ویرانی است و هیچ کس به بازسازی آن نمیاندیشد.
در سال 1382 با پیگیری دفتر مقام معظم رهبری، مطبوعات، دفتر رئیسجمهوری و نمایندگان مجلس شورای اسلامی، سازمان مدیریت و برنامه ریزی وقت، بودجهای معادل یک میلیارد و 150میلیون تومان در اختیار سازمان میراث فرهنگی قرار داد تا صرف خرید و مرمت خانه مدرس شود، اما سازمان میراث تمام این بودجه را صرف خرید خانه دیگری در مجاورت خانه مدرس کرد که متعلق به نصیر الدوله بدر، وزیر معارف رضاشاه بود، در حالی که پیشتر یک کمیته 3نفره در سازمان میراث فرهنگی استان تهران جای دقیق خانه مدرس را مشخص کرده بود و استعلامهای صورت گرفته از سازمان ثبت احوال نیز نشان میداد که محل خریداری شده به آیتالله مدرس تعلق نداشته و این یکی از بزرگترین تخلفات مالی در سازمان میراث فرهنگی استان تهران بود.
خانه مدرس هم، میتواند خانه مشروطیت باشد. خانهای که هنوز در فهرست آثار ملی به ثبت نرسیده است. شاید مدیران سازمان میراث فرهنگی آنطور که باید و شاید با تاریخ سرزمین خود آشنا نیستند و بزرگان این دیار را نمیشناسند وگرنه در ثبت و نگهداری این خانه میکوشیدند و با نادیده گرفتن اسناد تاریخی، اظهار نظر رسمی سازمان ثبت اسناد، گزارش کمیته 3نفره سازمان میراث فرهنگی و نیز گفته نوادگان آیتالله مدرس در انتساب خانه مورد نظر به این مجتهد عالیقدر، تردید نمیکردند.
به راستی وقتی شهرداری اصفهان به بازسازی و احیای خانه آیتالله نورالله نجفی اصفهانی میپردازد، چرا سازمان میراث فرهنگی استان تهران، نه تنها به تملک و مرمت خانه مدرس، بنیانگذار مشروطه نمیپردازد، که از ثبت ملی آن نیز خودداری میکند و اینجاست که مظلومیت مدرس، بیش از پیش آشکار میشود.
شهرداری منطقه 12، گفته بود که درصورت تایید اسناد و مدارک، همچون شهرداری اصفهان، حاضر به تملک و بازسازی خانه مدرس و تبدیل آن به خانه مشروطیت است و مگر تمامی مدارک به تایید سازمان ثبت اسناد نرسیده است؟!
روزی را به خاطر میآوری که با محسن مدرسی، نوه آیتالله مدرس به دیدن خانه این شهید عزیز رفته بودی. وقتی به خیابان امیرکبیر رسیدی، کوچهای در آن سوی خیابان را نشانه رفت و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: آن کوچه را میبینی، همان کوچهای است که مدرس را در آن به تیر بستند، از همین کوچه بدن نیمه جانش را به بیمارستان شهربانی منتقل کردند، اما مردم اجازه ندادند کسی که از جان و مالش برای رفاه و آزادی آنان گذشته در بیمارستان شهربانی بستری شود، به همین خاطر او را به بیمارستان سینا منتقل کردند و آقا، نخستین بیمار این بیمارستان بود... میبینی مردم کار خود را میکنند... خاطره مدرس در ذهن مردم باقی میماند حتی اگر مسئولان بلندمرتبه سازمان میراث فرهنگی بگویند ما نمیتوانیم برای یک موضوع، دوبار هزینه کنیم...