همشهری آنلاین : مریم شریفی: با نهضت امام، رجعت کردیم به اسلام و تازه فهمیدیم به این دنیا نیامدهایم که پی لذتها برویم بلکه آمدهایم تا به مقامی در نزد خدا برسیم. من هنوز به اسلام، انقلاب و امام بدهکارم. امیدوارم فرصتی پیش بیاید تا با تقدیم جانم در راه اسلام و انقلاب، بخشی از بدهیام را صاف کنم. » ادامه صحبتهای جانباز دکتر «سید محمد صدوق» حرف دل همه دریادلان همیشه آماده این سرزمین است: «همیشه گفته ام: هنوز پا در رکابم و هر زمان لازم باشد، باز هم آماده رفتن میشوم. »
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
۱۳۵۶-۱۳۵۸ مدرسهای به بزرگی یک محله
«از وقتی یادم میآید، در خانه ما صحبت از واقعه ۱۵ خرداد بود. مرحوم پدرم، مسجدی و هیئتی بود و به این واسطه ما هم برخی افراد حاضر در وقایع خرداد ۴۲ را میشناختیم. از آن طرف، ساکن محله طیب بودیم و پدرم، از دوستان «حاج اسماعیل رضایی» بود که همراه با مرحوم «طیب حاج رضایی» به دست عوامل رژیم تیرباران شد. «طاهر»، برادر کوچکتر مرحوم طیب هم همسایه طبقه بالایی ما بود و جو حاکم بر خانواده ما نیز تحت تأثیر این آشنایی و ارتباط بود. به اینترتیب، من از سال ۵۶ با مسائل انقلاب همراه شدم. »جانباز هممحلهای در ادامه میگوید: «کار ما دقیقاً بعد از پیروزی انقلاب و با آغاز درگیریهای خیابانی شروع شد. من و برادرم برای حفظ امنیت محله در خیابانها نگهبانی میدادیم و در همان زمان، کار با اسلحه را هم یاد گرفتیم. اما اتفاق بزرگتر، در حوزه فرهنگی محله برایمان رقم خورد. آن روزها محله ما تحت تأثیر نام و فعالیت یکی از چهرههای مذهبی به نام حاج آقا «احمد علم الهدی» (امام جمعه مشهد در حال حاضر) بود. حاج آقا علم الهدی، امام جماعت مسجد امام صادق(ع) در محله بیسیم بود و با دعوت از چهرههای انقلابی و فعال آن زمان مانند دکتر دیالمه، حسن آیت و... به منطقه، به ارتقای سطح فکری ما کمک فراوانی کرد. آن روزها در هر جلسه بیش از هزار نفر از بچههای محدوده میدان خراسان در کانون فرهنگی «نشر اسلام» پای صحبتهای شخصیتهای برجسته مینشستند. شرکت در آن جلسات، به آشنایی ما با اندیشهها و گروههای فعال آن زمان منجر شد. تازه داشتیم خودمان را پیدا میکردیم که جنگ شروع شد. »
۱۳۵۹-۱۳۶۴ یک محله، صدها رزمنده
«اواخر شهریور ۵۹ در خیابان طیب ایستاده بودم که هواپیمایی با ارتفاع کم از بالای سرمان گذشت و به سمت بیابانهای افسریه رفت. به سمت پشتبام دویدیم و با تعجب سقوطش را دیدیم. ساعت ۱۴ که اخبار رادیو از حمله عراق به ایران خبر داد، همه چیز روشن شد. جنگ که شروع شد، در محله ما هر کس میتوانست، اسلحه به دست گرفت. اتفاقی که روحیه انقلابی و جهادی را در بچههای محله طیب تقویت کرد، شهادت «محسن چریک» در ماههای اول جنگ بود. آن روزها هنوز تصور درستی از جنگ وجود نداشت و هیچکس منتظر شهید نبود. با شهادت محسن، علی قاسم بلند و خیلیهای دیگر، محله کمکم بوی شهید گرفت و نوبت به ما رسید. »
دکتر صدوق، ادامه میدهد: «اوایل انقلاب و جنگ، درمانگاه خیریهای به نام «هویزه» به دست بچههای انقلابی فعال محدوده میدان خراسان تأسیس شده بود که من و خواهر و برادرم هم آنجا فعالیت میکردیم. تحریمها از همان اول انقلاب شروع شده بود و کمبود دارو، یکی از نتایج آن بود. ما از خانهها برای بیماران درمانگاه دارو جمع میکردیم و علاوه بر این، همانجا کارهایی مثل پانسمان زخم و آمپول زدن را یاد میگرفتیم. همین مهارتها باعث شد بتوانم مانع کمسن و سالی را دور بزنم و به جبهه برسم. ۱۵ ساله بودم که در عملیات فتحالمبین بهعنوان امدادگر به جبهه رفتم و آن فتح الفتوح را دیدم. از آن زمان تا پایان جنگ، جز چند مقطع مثل شهادت برادرم «مهدی»، زندگی من در جبهه و جنگ خلاصه شد. یا جبهه بودم، یا مجروح و بستری در بیمارستان و یا در حال تشییع پیکر همرزمانم...»
۱۳۶۵ لحظه شماری برای شهادت
حتی شنیدنش برای ما آسان نیست؛ بازگشت به جبهه، بلافاصله بعد از شهادت تنها برادر... اما جانباز هممحلهای با لبخندی شیرین، درک ماجرا را برایمان آسانتر میکند: «همه کسانی که وارد جنگ شده بودند، برای رسیدن وقت شهادتشان، لحظهشماری میکردند. درست مثل کسی که برای زیارت خانه خدا ثبتنام کرده و لحظهشماری میکند کی نوبتش میرسد... اما باید به یک سؤال جواب بدهیم: ما وقتی شهید میدهیم، او را از دست میدهیم یا به دست میآوریم؟ در نگاه من، ما وقتی شهیدی برای اسلام تقدیم میکنیم، او را به دست آوردهایم...»جانباز صدوق از ماجرای جانباز شدنش هم با همین لبخند و نگاه زیبا میگوید: «بارها مجروح شدم آنقدر که حسابش از دستم رفته. آخر در میان آنها، «آخ جون ترکش» هم داشتم! (خنده)... ترکشهایی که جراحت سطحی ایجاد میکرد اما برای رزمندگان به این معنی بود که از طرف خدای متعال، دیده و پسندیده شدهاند... اما عملیات کربلای ۸، برای من همان زمان موعود بود. وقتی که فهمیدم از ناحیه چشم چپ مجروح شدهام، فقط شکر کردم. شاکر بودم که پسندیده شدهام، شکر میکردم که از دست امام زمانم(عج) درجه گرفتهام... دوریام از جبهه به خاطر این جراحت، زیاد طولانی نبود. راستش را بخواهید، اصلاً خدا برای همین ۲ چشم به انسان داده. شما با یک چشم هم میتوانی در راه خدا بجنگی(خنده). تازه گوشها، اعضای بهتری هستند. شاید باور نکنید اما بسیاری از رزمندگان ثابت جبههها، از هر ۲ گوش جانباز بودند. در سالهای جنگ، پرده گوشهای من هم پاره شد و حالا فقط ۳۰ـ ۳۵ درصد شنوایی دارم. شاید از درد و رنجهای این جراحات بپرسی؟ به قول شهید «یدالله کلهر»؛ بدون درد که لطفی ندارد...
این راه بی پایان...
«جنگ که تمام شد، جوان ۲۳ سالهای بودم که فقط تا کلاس دوم دبیرستان درس خوانده، تنها پسر خانواده و مسئول رتق و فتق امور خانه بودم. وارد بازار کار شدم و همزمان درس را هم شروع کردم. ۳ سال دبیرستان را در یک سال خواندم و سال اول با رتبه ۲۰۰ در کنکور ریاضی و سال دوم با رتبه ۱۸۶ در رشته علوم اجتماعی قبول شدم. » جانباز صدوق که اکنون، استاد دانشگاه و دانشجوی مقطع دکترای رشته جامعهشناسی است، در ادامه میگوید: «در این سالها با وجود همه گرفتاریها و مسئولیتهای زندگی، ادامه تحصیل و ارتقای سطح آگاهی، از دغدغههای مهم من و همسرم بوده. چرا که به اعتقاد من، در شرایطی که به لحاظ فرهنگی، با دشمنانی مواجهیم که با همه امکانات خود در مقابل ما ایستادهاند، عرصه علمآموزی و تقویت بنیانهای فکری و اعتقادی، سنگر امروز ماست. » خانم دکتر «پروین سوادیان»، همسر جانباز صدوق، در تأیید صحبتهای او میگوید: «من هم معتقدم در شرایطی که دشمنان با رسانههایشان، سنگینترین هجمهها را علیه باورها و اعتقادات ما سازماندهی کردهاند، راهی جز ارتقای سطح دانش و اطلاعاتمان نداریم. در این جنگ فرهنگی، اگر بنیاد فکری و نظری محکمی نداشته باشیم، جریان این سیل، ما را با خود خواهد برد...»اما صحبتهای پایانی خانم دکتر هم شنیدنی است: «مهمترین توشهای که از زندگی با آقای صدوق اندوختهام، تمرین برای «حسینی بودن» است. او همان روز خواستگاری به من گفت هنوز پا در رکاب است و هر زمان لازم باشد، میرود... مطمئنم که پسرم نیز او را در این راه همراهی خواهد کرد. همیشه ازخدا خواستهام در آن زمان کمکم کند با عواطفم مانعشان نشوم، کمکم کند تا یک انتخاب زینبی داشته باشم...»
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۵ درتاریخ ۱۳۹۳/۰۳/۱۰
نظر شما