همشهری آنلاین - مژگان مهرابی: باورش سخت است، اما حقیقت دارد. در این دنیایی که آدمهایش برای رسیدن به رفاه بیشتر و موقعیت بهتر یکدیگر را نردبان ترقی میکنند، بیماران کمبضاعتی که از شهرهای دور و نزدیک به خانهاش میآیند و چند ماهی مهمانش هستند. نامش «معصومه رضایی» است، بانوی خیّری که محبتش را بیدریغ نثار آدمهایی میکند که حتی نمیشناسدشان. او آنقدر خوب است که اگر درباره کارهای خیری که انجام میدهد، حرف بزنیم کمتر کسی باور میکند چنین آدمی زمینی باشد. این بانو خوبی کردن را وظیفه خود میداند، سالهاست در خانهاش به روی کسانی که مستأصل و درمانده هستند باز است و هیچکس را ناامید برنمیگرداند. برایش فرقی نمیکند کسی که کمکش میکند کیست و از کجا آمده است. صبح زود پی دوا و درمانش میافتد و تا به نتیجه نرسد دست برنمیدارد. ۲۷ سال است که این کار را انجام میدهد. شنیدن داستان زندگی او خالی از لطف نیست.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
هدف، رضای خداست
او را در حالی میبینم که مشغول صحبت کردن با تلفن است و به کسی که پشت خط است اطلاعاتی درباره پرونده بیمارش میدهد. قرار فردا را میگذارد و تأکید میکند که بیمارش پیوند کلیوی است. دورو برش تعداد زیادی پرونده دیده میشود و با آمدن من همهشان را جمع کرده و گوشهای میگذارد. خانه بزرگی ندارد. همه فضایش به یک اتاق و آشپزخانهای که در انتهای آن قرار دارد خلاصه میشود. به نظر میرسد ۶۰ سالی داشته باشد. شاید هم بیشتر، اما چابک است. میگوید: «تازه از راه رسیدم. امروز یک بیمار پیوندی داشتم. تا دیروقت بیمارستان بودم. بعد هم که آمدم تختهای بالا را مرتب کردم.» سالهاست به امور بیماران خاص رسیدگی میکند. میگوید: «این کار را برای آرامش دل خودم انجام میدهم. نه نذری داشتم و نه نیتی کردم. هدفم رضای خدا بوده و بس. نوعدوستی را از پدرم به ارث گرفتم. کمک کردن به دیگران در خون ماست. خواهرم هم که در خارج از کشور زندگی میکند به بیماران خدمت میکند. من از این کار لذت میبرم. با بهبودی هر مریض انگار باری از دوشم برمیدارند.»
امکان اسکان نداشتم
نخستین باری که بیماری را در خانه خودش اسکان داد ۲۷ـ ۲۸ سال پیش بود. کسی که نمیشناخته و نمیدانسته از کجاست، یک روز در خانهاش میآید و از او کمک میخواهد. خودش تعریف میکند: «همسرم کارمند ایرانخودرو بود و در انجمن اسلامی هم فعالیت میکرد. مرد دستبهخیری بود. همه این را میدانستند. یکی از دوستان ما، آشنایی داشت که بیمار دیالیزی بود. در تهران هم هیچکس را نداشت. دوست خانوادگی ما نشانی خانهمان را به او میدهد و میگوید، خانه رضایی بروی حمایتت میکنند. او وقتی به اینجا آمد حال خوشی نداشت. پذیرای او شدیم. چند وقتی هم مهمان ما بود. بعدازآن داماد خواهرم بیمار شد و به خانه ما آمد. او هم چند ماهی اینجا بود. همین باب شد که هرکدام از فامیل گرفتاری داشتند به خانه من میآمدند. وقتی هنوز بچههایم ازدواج نکرده بودند، امکان اسکان بیمار برایم مقدور نبود. فقط کارهای بیمارستانشان را انجام میدادم. پیگیری میکردم که زودتر بستری شوند. اگر هم نیاز بود که جایی اسکان پیدا کنند جایی برایشان پیدا میکردم. در مغازهمان که کنار خانه است تخت میگذاشتم.»
چگونگی تامین غذای بیماران
رضایی وقتی دخترها و تنها پسرش را راهی خانه بخت کرد، مجالی یافت تا کارهایش را وسعت دهد. این شد که دستی به سر و روی خانه کشید و آن را برای پذیرایی از بیماران مهیا کرد. چند سال بعد دخترش خانه کناردستی او را خرید و برای این کار در اختیار مادرش قرار داد. حالا او ۲ خانه را برای اسکان بیمارانش دارد. میگوید: «اول دستتنها کارهایم را انجام میدادم. الآن تعداد کسانی که با من فعالیت میکنند بیش از ۲۰ نفر هستند. خانم آذرفر یکی از خیّرانی است که با من همکاری میکند. او هم خانهای را برای بیماران خریده است. مؤسسه خیریه مهرصفا هم هست. مسئولش آقای خردمندان تعامل خوبی را با ما برقرار کرده است. ۴ نفر از بانوان خیّر که از دوستان من هستند هم خانه دیگری را برای همکاری با ما خریدهاند. هر ۲ خانه در همین کوچه کناری است. کلاً ۴ خانه داریم که برای کمک به بیماران در نظر گرفتهایم.» تأمین هزینه درمانی بیماران را رضایی خودش جور میکند. دختر و پسر و خواهر و چندنفری از اقوام او را در این زمینه حمایت میکنند و البته مؤسسه خیریه صفا مهر هم حامی خوبی برای این بانو است.»
پذیرایی بهصرف صبحانه
رضایی آنقدر خوب است و مهربان که از هرکس کمک بخواهد جواب خیر نمیشنود. او تعاملی را با آژانس یاران در خیابان مخبر برقرار کرده و برای انجام کارهایش از آنجا تاکسی میگیرد. چندنفری از کارمندان آژانس بهصورت نوبتی رفتوآمد بیماران را برعهده دارند. فرد دیگری که با او همکاری میکند، جوانی است که مأموریت تهیه داروی بیماران را برعهده دارد. رضایی میگوید: «من برای رفتوآمد بیمارانم به بیمارستان مرتب از آژانس یاران ماشین میگرفتم. کمکم خود رانندهها مشتاق شدند و من را همراهی میکنند.»
او با واحد مددکاری بیمارستانهای مدرس، فارابی، امام خمینی(ره)، رسول اکرم(ص) و شهدای تجریش ارتباط خوبی دارد. برای همین هم خیلی از بیماران از واحد مددکاری بیمارستان به او معرفی میشوند. البته بعضیشان هم توسط دیگر بیماران با این بانوی خیّر آشنا میشوند و به خانهاش مراجعه میکنند. رضایی میگوید: «گاهی اوقات مسافران صبح زود جلو در خانه صف کشیده و در پیادهرو مینشینند تا ساعت ۸ شود و بتوانند زنگ در را به صدا درآوردند. میدانم همهشان خسته هستند. سریع صبحانه درست میکنم.»
بیتحقیق کار نمیکنم
رضایی با خوشرویی پذیرایشان میشود و بعد از دادن صبحانه پروندهشان را طلب میکند تا کارهای درمانیشان را پیگیری کند. میگوید: «کارت ملی و پروندهشان را بررسی میکنم. بیتحقیق کاری نمیکنم.» در حین صحبتهای او «ناصر تورانی» وارد میشود. رضایی درباره بستههای سبزی که قرار بوده به دست مشتری برساند سؤال میکند. تورانی هم این اطمینان را میدهد که همانطور که او خواسته کارها را انجام داده است.
رضایی توضیح میدهد: «برای بانوانی که برای همسر یا فرزندشان میآیند موقعیتکاری ایجاد کردهام. سبزی میخرم و آنها سبزی پاک میکنند، سرخ کرده و بستهبندی میکنند. با این کار هم سرگرم شده و هم درآمدی کسب میکنند. خودم هم نظارت میکنم سبزیها تمیز و دقیق پاک و شسته شود. صبح قبل از اینکه خانمها برای سبزی پاک کردن بیایند خودم دستبهکار میشوم. سفارش کار میگیرم و مزدش را بین خانمها تقسیم میکنم.»
رضایی در کنار پرستاری از بیماران، به نیازمندان هم رسیدگی میکند. او خانوادههای زیادی را میشناسد که نیاز به حمایت مالی دارند. با کمک خیّران بستههای مواد غذایی تهیه کرده و در ایام عید و ماه رمضان به آنها اهدا میکند. اگر هم فصل درس و مدرسه باشد، نوشتافزار دانشآموزان را هم تهیه میکند. کار دیگری هم انجام میدهد و آن دادن پوشاک به کسانی است که توان خرید لباس ندارند. میگوید: «همه این کارها را با کمک رانندههای آژانس انجام میدهم. آنها وظیفهشان رانندگی است اما بستههای غذایی را هم جابهجا میکنند.»
حضانت یک دختر بیمار
رضایی در حین صحبت از جا بلند میشود. سری به آشپزخانه میزند و بعد هم سرش را بیرون از اتاق کرده و کسی را صدا میزند. مریم، مادر دخترک بیمار از طبقه بالا پایین میآید. فرزندش پیوند مغز استخوان انجام داده و چند ماهی باید مهمان خانه رضایی باشد. رضایی میگوید: «تا همین چند وقت پیش دخترش قرنطینه بود و کسی اجازه داخل شدن به اتاق را نداشته است.» همه بیماران او باید غذای رژیمی بخورند و این بانوی خیّر هر روز غذای آنها را خودش میپزد. میگوید: «من کارهایم را خودم انجام میدهم. از کسی کمک نمیگیرم. حتی ملحفه بیماران را هم خودم میشویم.»
این بانو فضای آرام و خوبی را برای بیماران دور از دیار فراهم کرده و بیشتر از همه مادرانی که برای مداوای فرزندشان به اینجا آمدهاند، احساس راحتی میکنند. او از ۲۷ سال خدمت خالصانه به هم نوعانش خاطرات تلخ و شیرین زیادی دارد. تلخش فوت دختری است که او بانی پیوند کلیهاش شد. دختری بیپناه که مادر هم نداشت. این دختر ۳ سال تحت حضانت رضایی بود و سرانجام بر اثر عوارض بیماری از دنیا رفت.
لذت شاد کردن یک مادر
رضایی پاسی از نیمهشب میخوابد و صبح زود آفتابنزده بیدار میشود. بااینهمهکاری که میکند خستگی برایش معنا ندارد. نیرویی که دارد از لطف خدا میداند. بیماران تهرانی یا شهرستانی راه خانه او را خوب میدانند. بیماران نشانی او را به همدیگر میدهند و معتقدند اگر در خانهاش بروی ناامیدت نمیکند. میگوید: «اسم همه بیمارها را به خاطر دارم چون با آنها بودهام. خیلی از آنها ازدواج کردند و بچهدار هم شدهاند. خیلی از بیماران بعد از سالها به من سر میزنند. یکیشان آقایی بود که اعتیاد هم داشت. وقتی آمد خودش را معرفی کرد خیلی خوشحال شدم که او را سرحال میدیدم. گفت که ترک کرده و برای خودش کسبوکاری راه انداخته است.»
او با گریه بیمارانش میگرید و با خنده بیمارانش میخندد. تعریف میکند: «کودکی را آوردند که پلک نداشت. خیلی دوندگی کردم و او را نزد یکی از پزشکان حاذق بردم. پسرک را جراحی کردند و برای او پلک مصنوعی گذاشتند. وقتی چشمهایش بسته شد انگار دنیا را به من داده بودند. شادی مادر وصفناپذیر بود. یا بچه دیگری که عمل قلب باز انجام داد. پدرش کارمند پایانه جنوب است. هنوز هم اگر بلیت برای بیماران شهرستانیمان بخواهیم به او تلفن میکنیم.»
تلخترین اتفاقی که افتاد
تلخترین اتفاق زندگی رضایی، مرگ ناگهانی همسرش است. اینکه همسرش در دیار غربت و مظلومانه از دنیا میرود. شاید به همین دلیل است که هر غربتزدهای را پناه میدهد. تعریف میکند: «۱۲ سال پیش که رفتوآمد به کربلا آزاد نبود، همسرم با جمعی از دوستانش راهی کربلا شدند. راهبلد آنها متأسفانه فرد مورد اعتمادی نبود و آنها را به بیراهه کشانده بود. همسرم و یکی از دوستان پسرم که با هم بودند در شورهزاری گیر افتاده و جان به جان آفرین تسلیم کردند. خیلی دنبال آنها گشتیم. تا اینکه او را در خواب دیدم و ردی از خودش داد. دامادم برای پیدا کردن همسرم به کربلا رفت. گشتوگذار را دوباره شروع کردند و سرانجام ساربانی همسرم را از لای نیزارها پیدا کرد و همانجا هم او را به خاک سپردند.»
او را دعا میکنم
«مریم قاسمی» مادر بهنوش است و از سقز آمدهاند. لهجه کردی دارد و از اینکه در خانه رضایی ساکن شده احساس رضایت میکند. میگوید: «در بیمارستان مستأصل مانده بودیم که چهکار کنیم. یکی از بیماران خانم رضایی را به همسرم معرفی کرد. ما هم اینجا آمدهایم. خیلی خوب به ما میرسد. انگار خانه خودمان است. برای دخترم عروسک خریده و مثل مادر به ما رسیدگی میکند. محبتهای او را هرگز فراموش نمیکنم. من ۵ دختر دارم. خیلی دستم باز نیست. خدا او را سر راه ما قرار داد. جواب محبتهایش را فقط با دعای نیمهشب میدهم.»
برای بیماران مادری میکند
«ناصر تورانی»، رانندهای است که ۱۰ سال میشود که با خانم رضایی کار میکند. میگوید: «مدیریت خانم رضایی زبانزد است. با بیماران به گونهای رفتار میکند که انگار همهشان فرزندان او هستند. خیلی به ما تذکر میدهد که مراقب آنها باشید. اگر بیماری بدقلقی کرد به دل نگیرید. شاید خیلی کارها وظیفه راننده آژانس نباشد اما انجام میدهیم. بستههای مواد غذایی را هم دست نیازمندان میرسانیم. کار او فقط رسیدگی به بیماران نیست. شبهای عید یا ماه رمضان بستههای مواد غذایی را برای نیازمندان تهیه کرده و ما میبریم. لوازم پزشکی هم برای روستاهای پاکدشت و ورامین تهیه میکند و ما میبریم.»
تهیه جهیزیه برای دختران بیبضاعت
«خیرالنساء میرزایی» ۱۴ سالی است که رضایی را میشناسد. در امامزاده سید جعفر(ع) با هم آشنا شدهاند. این آشنایی تاکنون ادامه پیدا کرده و تعامل خوبی هم بینشان برقرار است. میرزایی بیماران بیبضاعت را به رضایی معرفی میکند. در عوض مکانی را در اختیار او قرار داده تا تختهای اضافی یا لوازم پزشکی را در آنجا نگهداری کند. میگوید: «تابهحال چند جهیزیه برای دختران بیبضاعت تهیه کرده است. من مسئول مرکز بهداشت روستای سرگل پیشوا هستم. اینجا هیچ امکاناتی نداشت، همه را رضایی تهیه کرد. من تابهحال انسانی به دلسوزی و مهربانی او ندیدهام. خیلی از کارها وظیفهاش نیست اما خودش را موظف به انجام آنها میداند.»
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۴ درتاریخ ۱۳۹۵/۰۹/۰۹
نظر شما