همشهری آنلاین - رابعه تیموری: کلاس دوم راهنمایی بود که در انشایی رنجهای دنیای تاریک زندگیاش را نوشت و به معلمش داد. معلم از او خواست انشا را در مقابل همکلاسیهای بینایش بخواند. بعد از پایان انشا، با همان چشمان بیرنگش هم میتوانست حس دلسوزی را در نگاه همشاگردیهایش ببیند. دقایقی بعد مدیر او را به دفتر مدرسه خواند و با عصبانیت انشا را پاره کرد: «میخواستی ترحم بچهها را جلب کنی؟ میخواستی بگویند آخی! طفلک یک نابینای بیچاره است!؟ » آن لحظه دختر نوجوان از خانم مدیر دلگیر شد. اما تصمیم گرفت آنقدر موفق شود که کسی به او ترحم نکند. امروز «فاطمه ظرافتانگیز» کارشناس ارشد ادبیات فارسی و معلم برگزیده مجتمع آموزشی حضرت عبدالعظیم(ع) است. نابینایان بیبضاعت او را محرم اسرار و کمک حالشان میدانند.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
فاطمه نابینا به دنیا آمده بود و شکلها و رنگها برایش هیچ مفهومی نداشتند. اما این احساس کمبود، قوه شنیداریاش را تقویت کرده بود و هر آوا و نوایی را با تمام وجودش درک میکرد. شوهر خواهر او آموزگاری ادیب و نویسندهای هنرمند بود و فاطمه در کنار او عالم شعر و ردیف موسیقیایی را شناخت. طبیعت بکر شمال پر از حس لطافت باران و سختی کوه بود و طبع ادبی فاطمه نوجوان را لبریز از عبارات منظومی میکرد که وقتی روی کاغذ مینشستند، تحسین اطرافیان را بر میانگیختند. دوبیتیها و اشعار کوتاه و بلند فاطمه ظرافتانگیز که در نشریات به چاپ میرسید، میان همکلاسیهایش دست به دست میگشت و در شاعر نوجوان غرور و عزت نفسی به وجود میآورد که با هیچ لذتی قابل مقایسه نبود.
تحصیلات دانشگاهی
آن زمان مدارس نابینایان فقط در پایتخت فعالیت میکردند و فاطمه ظرافتانگیز برای آنکه از همشاگردیهایش عقب نماند، مجبور بود دوچندان گوش کند و همه چیز را به خاطر بسپارد. اما تحمل این رنج و سختیها ذهن او را بیشتر صیقل میداد و غزلیات و مثنویهایی دلنشین از طبعش تراوش میکرد. قبولی در مقطع کارشناسی رشته ادبیات فارسی، خستگی را از تن بانوی ادیب به در کرد. او در دانشگاه با سبکها و چارچوبهای ادبیات نوین آشنا شد و استعداد و قریحه ذاتیاش را بیشتر از گذشته به چارچوب قافیه و ردیف و سبک اشعار مقید کرد.
دنیایی بزرگتر
ظرافتانگیز در امتحان مقطع کارشناسی ارشد رشته ادبیات در تهران پذیرفته شد و همراه همسر و دختر خردسالش به پایتخت نقل مکان کرد تا به تحصیلاتش ادامه دهد. در تهران او با نابینایان مختلفی آشنا شد که عدهای مانند دکتر بهروز افروز سرشار از امید و بوی زندگی بودند و عدهای در انزوای دنیای تاریکشان مأیوس و سرخورده روزگار میگذراندند. ظرافتانگیز از دکتر افروز و نابینایان موفق دیگری که شناخته بود، مهارتهای مختلفی مانند استفاده از رایانه را آموخت و با کمک خیّران برای فراهم شدن زمینه تحصیل، اشتغال و رفع مشکلات مالی نابینایان تلاش کرد.
معلم نمونه
بانوی ادیب و تحصیلکرده نابینا به استخدام آموزش و پرورش استثنایی شهر تهران درآمد و در مجتمع آموزشی حضرت عبدالعظیم(ع) مشغول تدریس شد. ظرافتانگیز در هر شرایط و حس و حالی طبع شعرش میجوشید و مجموعه اشعارش مانند تاریخنگاری منظوم بود که اتفاقات زندگیاش را با کلمات به تصویر میکشیدند. بسیاری از آثار معلم روشندل در مسابقاتی مانند شعر معلم استان تهران، برگزیده میشد و مورد تقدیر قرار میگرفت. ارتباط عاطفی و حس مسئولیت ظرافتانگیز نسبت به شاگردانش سبب شده که نام او در ردیف معلمان نمونه آموزش و پرورش قرار بگیرد.
تاریخنگاری منظوم
ظرافتانگیز اشعارش را در مجموعهای به نام «قفس تنگ لحظهها» گردآوری کرد و با مشکلات مالی فراوان آن را منتشر و رونمایی کرد. در قفس تنگ لحظهها اشعار مختلفی با مضامین اجتماعی و عاطفی، در قالبهای کلاسیک یا شعر نو سروده شده است. اما اشعار آیینی مجموعه حس و حالی متفاوت دارند و بانوی شاعر محله یافتآباد، آنها را در خلوت و لحظات دلتنگیاش به نظم درآورده است. ظرافتانگیز مجموعه کاملی درباره مهارتهای آشپزی، خودآرایی، کودکیاری و روشهای مطالعه ویژه نابینایان گردآوری کرده و در آن تجربیاتش را در اختیار خانوادههایی قرار داده که فرزند نابینا دارند. این روزها انتشار این مجموعه کاربردی، یکی از دغدغههای جدی فاطمه ظرافتانگیز است.
در مراسم رونمایی کتاب قفس تنگ لحظهها نیز صحبتهای بهروز افروز، ادیب روشندلی که مدرک دکترای ادبیات دارد و ویراستاری کتاب «قفس تنگ لحظهها» را رایگان انجام داده، صمیمیتی دیگر داشت. افروز توانایی و استعداد ظرافتانگیز را ستود و درباره محدودیتها و مشکلات معلولان و لزوم حمایت از آنها سخن گفت.
نمونهای از اشعار آیینی
مجموعه «قفس تنگ لحظهها»
یا علی
نخلهای کوفه را بیخواب کردی یا علی
چاههای تشنه را پرآب کردی یا علی
داد مظلومان ستاندی از کف یغماگران
دادگاه عدل را بیتاب کردی یا علی
بازوی خیبرگشایت، اوج همت را شکافت
دیده مردان حق سیراب کردی یا علی
تیغ تو لبیک گو، نامردکُش، آتش به سر
دیده نامرد را در خواب کردی یا علی
آه از داغ سکوت و ذکر یا رب یا ربت
درد غم در دیده مهتاب کردی یا علی
جامهای شیر در دست یتیمان رنگ باخت
طرح سرخی از پدر در قاب کردی یا علی
اشکهای اختران در چشم شب خشکید و مرد
آسمان با کوچ خود غرقاب کردی یا علی
چشم سیمای زمان با رفتنت در راه ماند
سرّی از ناد علی را باب کردی یا علی
آینه با رفتنتگویی نگاهش منتظر
در دریای زمان نایاب کردی یا علی
با وضویی نور خواندی آیه معراج را
قبلهگاه کعبه را محراب کردی یا علی
دفتر سیمای شب، با کوچ تو خاموش ماند
چشمهای اختران، سیماب کردی یا علی
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۷ در تاریخ ۱۳۹۵/۰۹/۱۶
نظر شما