به عبارت دیگر، بهنظر میرسد نقش ساختارهای ایجاد شده در نظام بینالملل در شکل دادن به رفتار و موضعگیریهای غرب بهویژه آمریکا در برابر ایران در سال گذشته پررنگتر از نقشی است که دولتهای غربی متمایل به ایفای آن بودهاند.
بررسی سیاست خارجی براساس الگوی ساختار- کارگزار (Structure & Agent) از جانب بسیاری از صاحبنظران، مبتنی بر تعامل ساختار و کارگزار (دولت) در شکلدهی به سیاستها تعریف شده است و تحلیل وقایع با اتکا بر ساختار یا کارگزار بهصورت جداگانه، موضوعی است که دیگر مورد قبول نیست.
اما با این وجود، نمیتوان با این واقعیت که در هر زمان، یکی از آن دو بر دیگری تأثیرگذار است و آنرا تحتالشعاع قرار میدهد، مخالفت کرد و البته به این نکته هم باید اشاره کرد که غالبا تحلیلگران در برهههای مختلف از تعیین مصادیق ساختارهای حاکم بر رفتار کارگزاران بهصورت واضح خودداری کردهاند و یا در اطلاق عنوان ساختار به یک عامل خاص دچار اختلاف بودهاند؛ هرچند به هر حال، بر سر این موضوع که ساختارها اگرچه با هویتی جدا از هویت کارگزاران، نتیجه چگونگی روابط میان آنها هستند، اتفاق نظر داشتهاند.
در توضیح چرایی و چگونگی رفتار جهان غرب و در رأس آن، ایالات متحده آمریکا با ایران در ماههای گذشته باید به عواملی توجه کرد که عمدتا در قالب ساختارهای حاکم بر این رفتارها قابل توضیحهستند؛ ساختارهایی که نتیجه تداوم حضور نظامی آمریکا در منطقه، شرایط بحرانی اقتصاد جهانی و همراهی نکردن همهجانبه روسیه و چین با سیاستهای واشنگتن در قبال تهران و... هستند.
طولانی شدن حضور نظامی ایالات متحده در عراق و افغانستان نوعی جنگ فرسایشی را برای آمریکا در 2 جبهه مختلف رقم زده است. هرچند نباید از امتیازاتی که واشنگتن با اشغال عراق و افغانستان به آنها دست یافته، غافل بود اما مشکلاتی که آمریکا در این دوکشور با آن مواجه شده، در حدی است که موجب شده واشنگتن برای حل آنها رسما از ایران درخواست کمک کند.
کاخسفید در زمان جورج بوش پسر که تلاش بسیاری را برای محدود کردن هرچه بیشتر عرصه تأثیرگذاری سنتی ایران در عراق انجام داد، ناچار شد 3 دور مذاکره در شرایط برابر را درباره امنیت و ثبات عراق با طرف ایرانی برگزار کند که به وضوح ناشی از اجبار ساختارهای بهوجود آمده بر عملکرد واشنگتن بود.
با پایان یافتن دوران زمامداری بوش و در آغاز روی کار آمدن باراک اوباما نیز آنچه بیش از هر چیز خودنمایی میکرد، توصیههای مشاورانی بود که او را دعوت به انجام گفتوگوی مستقیم با ایران و توجه به نفوذ منطقهای آن برای حل مشکلات آمریکا در خاورمیانه میکردند؛ مشاورانی که هرچند توصیههای خود را با توجه به گفتمان حاکم در آمریکا، همیشه با طرح اتهامهایی علیه ایران همراه میکنند، اما در نهایت سخنانشان حکایت از آن دارد که ساختار کنونی نظام بینالملل متشکل از بحرانهای گریبانگیر واشنگتن در خاورمیانه و افزایش قدرت بازیگران منطقهای از جمله ایران، به ناچار واشنگتن را در مسیری سوق خواهد داد که مخالف ایدهآلهای همیشگی حاکمان واشنگتن مبتنی بر تقابل با بازیگرانی مانند ایران و منزوی کردن آنان است.
چنین تغییر مسیری در مواضع دولتمردان جدید آمریکا، در مورد افغانستان و نقش ایران در حل مشکلات کشورهای غربی بهویژه واشنگتن در این کشور هم دیده میشود. هرچند پس از روی کار آمدن دولت اوباما تاکنون، در عمل شاهد همکاری تهران و واشنگتن برای غلبه بر بحران موجود در افغانستان نبودهایم، اما صرف تأکید مقامهای بلندپایه آمریکایی ازجمله وزیر امور خارجه این کشور بر لزوم همکاری تهران با نیروهای ائتلاف به فرماندهی آمریکا در افغانستان نیز حاکی از آن است که آمریکا در شرایط موجود چارهای جز نزدیکی به ایران برای حل مشکلات خود در افغانستان در پیش رو نمیبیند.
بهطور کلی، طرح موضوع «تغییر» از جانب اوباما در مبارزات انتخاباتیاش را باید ناشی از قرار گرفتن آمریکا در شرایطی دانست که به نوعی حکایتگر فاصله گرفتن ساختار نظام بینالملل از حالت تکقطبی ایجاد شده پس از پایان جنگ سرد است و این شرایط جدید، ایجاد تغییر در رویکرد پیشین واشنگتن در قبال بازیگران منطقهای در عرصهای بحرانزده مانند خاورمیانه را نیز ضروری ساخته است؛ هرچند بهنظر نمیرسد که این تغییر رویه در مواجهه با کشورهایی مانند ایران درصورت عملیشدن، از حد نوعی تغییر روش در خدمت تامین منافع واشنگتن فراتر رود.
بر مشکلاتی که آمریکا در عراق و افغانستان با آنها روبهروست، باید بحران کنونی اقتصادی جهان را نیز افزود؛ بحرانی که بهطور محسوس سیاست خارجی این کشور را تحتالشعاع خود قرار داده است. طبیعتا معطوف شدن بخش اعظم توان آمریکا به مقابله با این بحران، از قدرت مانور این کشور در عرصه خارجی خواهد کاست و علاوه بر آن، کشوری که با شرایطی به گستردگی بحران کنونی اقتصاد خود مواجه باشد، خواهد کوشید از هزینههای برونمرزی خود بکاهد. با همین منطق، دولت اوباما در تلاش است نهتنها از تحمیل هزینههای جدید بر اقتصادش در خارج از مرزها جلوگیری کند، بلکه مشکلات خود در خاورمیانه را نیز حل و فصل نماید و از نگاه ساکنان جدید کاخسفید، ایران بخشی از راهحل این مشکلات است.
با تشدید رکود در اقتصاد جهانی و بهخصوص اقتصاد آمریکا، شرایط بهگونهای رقم خورده است که واشنگتن را با وجود میل باطنیاش ناچار به جلب همراهی ایران کرده است و این موضوع، مسائل دیگری مانند تقابل غرب با برنامه هستهای ایران را نیز تحتالشعاع قرار داده است، آنچنانکه در ماههای پایانی سال 87 جز برخی ادعاهای تکراری مقامهای آمریکایی مبنی بر تلاش ایران برای دستیابی به سلاح هستهای، دیگر شاهد ورود کشورهای غربی به عرصه مقابله با فعالیتهای هستهای ایران مانند گذشته نبودهایم. علاوه بر این، مخالفتهای ابراز شده از جانب روسیه و چین با نحوه برخورد آمریکا با موضوع هستهای ایران نیز موضوع دیگری است که موجب محدود شدن سیاستهای واشنگتن در قبال تهران شده است.
البته آنچنانکه در سطور پیشین هم مورد تأکید قرار گرفت، هرآنچه در قالب تأثیر ساختارهای کنونی ایجادشده در نظام بینالملل بر عملکرد کارگزاران و بازیگران مورد اشاره قرار میگیرد، در حقیقت یک روی سکهای است که روی دیگر آنرا نحوه عملکرد و موضعگیری کارگزاران تشکیل میدهد و همانطور که صاحبنظرانی مانند کالین هی و آنتونی گیدنز تأکید میکنند جداییای میان ساختار و کارگزار وجود ندارد و در حقیقت رابطه میان آنها مبتنی بر نوعی وابستگی متقابل است؛ نقش عملکردهای متفاوت کارگزاری مانند آمریکا در زمان روی کار بودن نئوکانها و سپس دموکراتها را نباید از نظر دور داشت، همچنانکه از رویکرد سازشناپذیر دولت ایران در قبال آمریکا هم نباید غفلت کرد.