شخصیت شهید شاهرخ (ابوالفضل) ضرغام، در طول سه دهه زندگی نقاط عطف قابل توجهی دارد. کشتی‌گیر سنگین‌وزن، مبارز انقلابی و رزمنده کوی ذوالفقاری‌ آبادان و شهید مفقودالاثر جنگ.  

شهيد ضرغامي

همشهری آنلاین - هوشنگ صدفی: در هیاهوی چهارراه سیروس، در شرق خیابان ۱۵ خرداد اگر به دور و بر خودتان مسلط باشید حتماً روی دیوار این منطقه پر ازدحام، تصویر دو رزمنده‌ای را مشاهده می‌کنید که بر دیوار نقش بسته است؛ ابوالفضل ضرغام و علی رنجبران. برای آشنایی با این شخصیت رزمنده سراغ کسبه همان حوالی می‌روم. سر و صدای رفت وآمد اتومبیل، موتورسواران و باربران بازار تهران، ‌ کاری می‌کند که صدا به صدا نرسد. دو باربر روی چرخ‌دستی نشسته و به آمد و شد اتومبیل‌ها خیره شده‌اند. از باربر مسن‌تر درباره نقاشی روی دیوار و شخصیت ضرغام می‌پرسم. نگاهی به نقاشی می‌اندازد و می‌گوید: «مدت زیادی نیست در بازار کار می‌کنم. بهتر است از کسبه قدیمی‌تر بپرسید.» ابزار فروش چهارراه سیروس بعد از خیره شدن به نقاشی دیواری می‌گوید: «شناختی از این شهید ندارم. فکر کنم شهرداری این تصاویر را کشیده. ‌» باربری تعدادی دسته کلنگ و بیل را جابه‌جا می‌کند، به تصویر خیره شده و می‌گوید: «یادش به خیر، جوان قدری بود. خدایش بیامرزد، در جنگ شهید شد. اما جنازه‌اش هیچ‌وقت پیدا نشد. ‌» اغلب کسانی که مجید سوزوکی، شخصیت محوری فیلم سینمایی «اخراجی‌ها» ی مسعود ده نمکی را دیده‌اند شاید نام و نشانی از شخصیت اصلی فیلم را در وجود شهید ضرغام پیدا کنند.  

جایزه ۱۱ هزار دیناری برای سر شاهرخ

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید

کشتی‌گیر بی‌ادعای تهرانی

شهید «شاهرخ ضرغام» که در دی‌ماه ۱۳۲۸ در بیمارستانی در دروازه شمیران تهران متولد شد از همان دوران کودکی با آن جثه درشت و قوی نشان داد خلق و خوی پهلوانان را دارد. شاهرخ هیچ‌گاه زیربار حرف زور و ناحق نمی‌رفت. دشمن ظالم و یار مظلوم بود. در ۱۲ سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید و از آن پس با سختی روزگار را سپری کرد. در جوانی به سراغ کشتی رفت و پله‌های‌ترقی را یکی پس از دیگری طی کرد. نایب قهرمان بزرگسالان، قهرمان جوانان، دعوت به اردوی تیم‌ملی کشتی فرنگی، همراهی تیم‌ملی المپیک ایران و... همه اینها نشان از قدرت بدنی و شجاعت او داشت، اما اینها همه ماجرا نبود.

در نخستین حضور در مسابقات کشتی فرنگی به قهرمانی جوانان تهران در وزن یکصد ‌کیلو دست یافت. سال ۱۳۵۰ در مسابقات قهرمانی کشور در دسته فوق سنگین جوانان خوش درخشید و تمامی حریفان را یکی پس از دیگری از پیش رو برداشت. بیشتر مسابقه‌ها با ضربه فنی به پیروزی می‌رسید. در مسابقات کشتی آزاد هم شرکت کرد و توانست نایب قهرمانی تهران را کسب کند. سال ۱۳۵۵ آخرین سال حضور او در مسابقات کشتی بود. در آن سال به همراه مرحوم علیرضا سلیمانی برای سنگین وزن، به اردوی تیم‌ملی دعوت شدند. پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی‌برد. مادر پیرش هم‌ کاری نمی‌توانست بکند الا دعا! اشک می‌ریخت و برای فرزندش دعا می‌کرد.

ضرغام وقتی از گذشته‌اش حرف می‌زد داستان حُر را بازگو می‌کرد. خودش را حُر نهضت امام می‌دانست. می‌گفت: «حُر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید، من هم باید جزو نخستین‌ها باشم. ‌»

جایزه ۱۱ هزار دیناری برای سر شاهرخ

عضو کمیته انتظامات انقلاب

محمدرضا طالقانی، رئیس سابق فدراسیون کشتی، در باره شخصیت شهید ضرغام و حضور او در مسابقات کشتی می‌گوید: «چند بار پیش از انقلاب اسلامی با هم کشتی گرفتیم. گاهی در مسابقات انتخابی کشور حریف هم بودیم. در چندین مسابقه داخلی روبه‌روی هم قرار گرفتیم اما جدای از رقابت، رفیق هم بودیم. چند بار هم در مسابقات کشتی مقام آورده بود. او شخصیت لوطی‌مسلکی داشت و همیشه از مظلومان دفاع می‌کرد. از جمله کسانی بود که در بین کشتی‌گیران مورد وثوق بود. شخصیت خاکی و متواضعی داشت. چندین بار در هیئت مذهبی پاچنار حضور پیدا کرد. به هرحال کشتی‌گیر جگرداری بود.»

طالقانی که به‌عنوان محافظ امام(ره) در مراسم استقبال از ایشان نقش‌آفرینی کرده درباره حضور شهید ضرغام در کمیته حفاظت از بنیانگذار انقلاب در ۱۲ بهمن سال ۵۷ می‌گوید: «وقتی فهمیدم شاهرخ، به نیروهای انقلابی پیوسته است خوشحال شدم. یک شب قبل از آمدن امام خمینی(ره) به ایران به او زنگ زدم و گفتم: برای گروه انتظامات به شما و دوستانتان احتیاج داریم. ‌»

روز دوازدهم بهمن شاهرخ و اعضای گروه مسجد، به‌عنوان انتظامات جلو در فرودگاه مهرآباد مستقر شده بودند. با خبر ورود هواپیمای امام(ره) شاهرخ از بچه‌ها جدا شد. به سرعت داخل فرودگاه رفت. عشق به حضرت امام(ره) او را به سالن محل حضور ایشان رساند. لحظاتی بعد بنیانگذار انقلاب وارد سالن فرودگاه شد. اشک به پهنای صورت شاهرخ نشسته بود. شاهرخ، آنقدر به دنبال امام رفت تا بالاخره از نزدیک ایشان را ملاقات کرد و توانست دست امام(ره) را ببوسد.

عاشق امام حسین(ع) بود. شاهرخ از دوران کودکی علاقه شدیدی به آقا داشت. این محبت قلبی را از مادرش به یادگار داشت. راه‌اندازی هیئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداری و گریه برای سالار شهیدان در محل، از برنامه‌های ثابت محرم بود. هر سال در روز عاشورا به هیئت جوادالائمه میدان قیام می‌رفت و به همراه دسته عزاداران حسینی در خیابان‌های قلب تهران سینه‌زنی و زنجیرزنی می‌کرد.  

جایزه ۱۱ هزار دیناری برای سر شاهرخ

جایزه صدام برای آدم‌خورها

«ظهر روز سی و یکم شهریورماه سال ۵۹ با بمباران مهرآباد، جنگ تحمیلی آغاز شد. شب بچه‌ها در مسجد نشسته بودند. یکی از بچه‌ها وارد شد و شاهرخ را صدا کرد و نامه‌ای به او داد و گفت: «از طرف دفتر وزارت دفاع آمده است. از سوی دکتر چمران برای تمام نیروهایی که در کردستان حضور داشتند نامه ارسال شده بود. شاهرخ به سراغ رفقای قدیم و جدید رفت. صبح روز یازدهم مهر با دو دستگاه اتوبوس و حدود هفتاد نفر نیرو راهی جنوب شدیم. وقتی وارد اهواز شدیم همه چیز به هم ریخته بود. ‌»

اینها را سردار «علی سالم» از فرماندهان دفاع مقدس می‌گوید. او درباره شخصیت شهید ضرغام و حضورش در جنگ تحمیلی حرف‌های زیادی برای گفتن دارد: «بعد از آغاز جنگ تحمیلی به‌عنوان نیروهای واکنش سریع سپاه از پادگان امام حسین(ره) به منطقه‌ اهواز اعزام شدیم. اسلحه به اندازه کافی نبود. به هر کدام از رزمنده‌ها یک تفنگ‌ ام‌یک با پنج شانه فشنگ دادند و از بندر امام با هلی‌کوپتر به منطقه‌ آبادان اعزام شدیم. من بچه‌های اعزامی از تهران را گم کرده بودم. سید مجتبی هاشمی، مسئول فدائیان اسلام، در هتل کاروانسرای‌ آبادان مستقر بود. یک روزخدمت او رفتیم و اصرار کردیم ما را به خط مقدم اعزام کند. صبرمان تمام شده بود. با او دست به یقه شدم که چرا در اعزام نیرو به خط مقدم پارتی‌بازی می‌کند! بعداز ۱۵ روز به گروه شهید ضرغام پیوستم. یک گروه ۱۸ نفره بودند که برای عملیات علیه عراقی‌ها به خط مقدم می‌رفتند. ‌»

این گروه که در منطقه عملیاتی بین سربازان عراقی به گروه «آدم‌خورها» معروف بودند شجاعت خاصی داشتند و به همین علت صدام برای سر ضرغام جایزه گذاشته بود. جایزه کشتن او ۱۱ هزار دینار بود. شهید ضرغام در منطقه‌ آبادان با نام و نشان در بین فرماندهان و سربازان عراقی مشهور شده بود.

جایزه ۱۱ هزار دیناری برای سر شاهرخ

اخراجی‌ها

سردار «قاسم صادقی» از فرماندهان دفاع مقدس درباره حضور افراد متفاوت در جنگ تحمیلی خاطرات قابل تأملی دارد. وی درباره حضور اخراجی‌های جامعه در صف رزمندگان می‌گوید: «در مهرماه سال ۵۹ با تعدادی از بچه‌های محله نارمک، پیروزی و بچه‌های کمیته منطقه ۹ که به سیاهپوشان معروف بودند به همراه بچه‌های دادستانی، کارکنان زندان قصر، مبارزه با مواد مخدر و برخی زندانیان مرخصی گرفته به سمت محل درگیری با عراقی‌ها اعزام شدیم. در آن زمان از هر قشری در جبهه حضور داشت. حتی برخی از افراد لات و جاهل با قمه و قداره آمده بودند و هیچ شناختی از وضع جنگ با توپ و تانک را نداشتند. معمولاً هر کسی از طرف سایر گروه‌های رزمنده اخراج می‌شد تحت حمایت شهید سید مجتبی هاشمی قرار می‌گرفت. یادم هست مجید گاوی از افراد لات و جاهل‌ آبادان با یک کیف سامسونت قمه و قداره با نوچه‌هایش آمده بود برای دفاع از آبادان و یکراست آمد سراغ شهید هاشمی. چون بعضی از فرماندهان او را نپذیرفته بودند. ‌»

سردار صادقی درباره شخصیت شاهرخ ضرغام، بعداز انقلاب اسلامی می‌گوید: «او دردرگیری ۲۲ بهمن سال ۵۷ نقش فعالی داشت. یک بار به بچه‌های مسجد گفت فردا تانک می‌آورم و رفت یک تانک جلو مسجد آورد. آدم حق‌طلبی بود. در زمان درگیری‌های پاوه به همراه ۱۰۰ نفر از دوستان انقلابی در کردستان به مبارزه با ضدانقلاب پرداخت. حتی در درگیری‌های لاهیجان و شمال توانست یکی از سران ضدانقلاب را دستگیر کند. زیر نظر کمیته انقلاب اسلامی گروه مسلحی راه‌اندازی کرده بود. بعد از شروع جنگ تحمیلی با عده‌ای از دوستانش با ماشین شخصی به سمت خرمشهر حرکت کرد و به گروه شهید سید مجتبی هاشمی پیوست. ‌»

جایزه ۱۱ هزار دیناری برای سر شاهرخ

جنگ روانی با کله‌پاچه!  

سردار سالم از محبوبیت خاص ضرغام در بین بچه‌های رزمنده می‌گوید: «انصافاً دلیر و شجاع بود. حدود ۲ تا ۳ ماه در خدمت ایشان بودم. خاطرات تلخ و شیرینی از حضور در دسته ایشان دارم. یادم است یک بار در حضور سربازان اسیر عراقی، زبان گوسفندی را از قابلمه در آورد و گفت: این زبان را می‌بینید، زبان یکی از فرماندهان عراقی است. سپس به آنها تعارف کرد که آن را بخورند. نمی‌دانید سربازان عراقی چه وحشتی کرده بودند. خلاصه ضرغام زبان گوسفند را خورد و گفت: اگر شما هم اعتراف نکنید، همین کار را با شما می‌کنم. بعد هم سربازان عراقی را رها کرد تا به سمت یگان‌های خود بروند و این ماجرا را تعریف کنند تا ترس در دل دشمن بیفتد. به همین خاطر گروه شهید ضرغام در بین سربازان عراقی به نام «گروه آدم‌خورها» معروف شد. هرجا عراقی‌ها ورود پیدا می‌کردند و پاتک می‌زدند، گروه شهید ضرغام در آنجا حضور داشت و عراقی‌ها را تار و مار می‌کرد. آدم نترس و با دل و جرئتی بود و بچه‌های رزمنده در جبهه دوستش داشتند. ‌»

یکی از رزمندگان درباره رفتار شاهرخ می‌نویسد: «آخر شب تنها در گوشه‌ای نشسته بود. پرسیدم: آقا شاهرخ یک سؤال دارم؛ این کله‌پاچه، ترسوندن عراقی‌ها، آزاد کردنشون، برای ‌چی بود؟ شاهرخ خنده تلخی کرد و گفت: یک ماه و نیم از جنگ گذشته، دشمن از ما نمی‌ترسه، می‌دونه قدرت نظامی ما کم است. نیروی نفوذی دشمن هم خیلی زیاده. چند روز پیش اسرای عراقی را فرستادیم عقب، جالب این بود که نیروهای نفوذی دشمن اسرا را از ما تحویل گرفتند. بعد هم اونا رو آزاد کردند. ما باید یه ترسی تو دل نیروهای دشمن می‌انداختیم. اونا نباید جرئت حمله پیدا کنند. مطمئن ‌باش قضیه کله‌پاچه خیلی سریع بین نیروهای دشمن پخش می‌شه! » 
گروه‌های زیر مجموعه فدائیان اسلام برای خودشان اسم انتخاب کردند و به نیروهایشان کارت شناسایی دادند. شیران درنده، عقابان آتشین، اینها نام گروه‌های چریکی بود. شاهرخ هم نام گروهش را گذاشت: «آدم‌خورها! » 

وحشت در دل عراقی‌ها

دوستان ضـــــرغام می‌گوینــــد او خلاقیت خاصی در ایجاد جنگ روانی داشت. در جنگ‌های تن به تن با عراقی‌ها هیچ‌وقت اسیران را نمی‌کشت، فقط رعب و وحشتی در دل آنها ایجاد می‌کرد. بدین‌ترتیب شاهرخ با کمترین هزینه نظامی توانست جنبه بازدارندگی دفاع مقدس را در منطقه ذوالفقاریه‌ آبادان ایجاد کند. این موضوع باعث شد عراقی‌ها از گروه ضربت شاهرخ ضرغام ترس و وحشت داشته باشند از این‌رو در شیوه جنگ از حالت تهاجمی به شیوه تدافعی روی آوردند.  

خدا خواست گمنام بماند

نویسنده کتاب «شاهرخ، حرّ انقلاب اسلامی» در باره شهادت ضرغام این‌گونه می‌نویسد: «عصر روز یکشنبه شانزدهم آذر پنجاه و نه بود. سید مجتبی همه بچه‌ها را در سالن هتل جمع کرد. تقریباً ۲۵۰ نفر بودیم. ابتدا آیاتی از سوره فتح را خواند. سپس در مورد عملیات جدید صحبت کرد و همه به راه افتادند. سید مجتبی هاشمی جلوتر بود. شاهرخ کمی عقب‌تر در حرکت بود. بقیه هم پشت سر ما بودند. یکی از بچه‌ها جلو آمد و به سید مجتبی گفت: دقت کردید، شاهرخ خیلی تغییر کرده! سید با تعجب پرسید: چطور؟ او گفت: همیشه لباس‌های گلی و کثیف داشت. موهاش به هم ریخته بود. مرتب هم با بچه‌ها شوخی می‌کرد. سید برگشت و نگاهش کرد. در تاریکی مشخص بود. سر به زیر شده بود و ذکر می‌گفت. حمام رفته بود و لباس نو پوشیده بود. موها را هم مرتب کرده بود. سید برای لحظاتی در چهره شاهرخ خیره شد. بعد گفت: از شاهرخ حلالیت بطلبید، این چهره آسمونی شده است.  

روز بعد یکی از دوستان گفت: شاهرخ شهید شده؟ الان عراقی‌ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. بدنش پر از تیر و ترکش و غرق در خون بود. سربازان عراقی در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می‌کردند. گوینده عراقی گفت: ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم!  

اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم. او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک‌ کند. همه گذشته‌اش را. می‌خواست چیزی از او نماند. نه اسم. نه شهرت، نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر.»  

-----------------------------------------------------------------------------------------------

*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۲ در تاریخ ۱۳۹۳/۰۶/۲۹

کد خبر 785633

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha