بنابراین نقش و وظیفه فلسفه زیستمحیطی کنکاش در آنچه ما درباره محیطزیست میدانیم، یا به صورت موجهی بدان باور داریم است. اما این وظیفه و نقش به همین مقدار محدود نمیشود زیرا فلسفه زیستمحیطی زمینهای را فراهم میکند تا ما خردورزی و فلسفیدن درباره محیطزیست را توسعه دهیم؛ بدینمعنا که درباره آنگونه عملی که میتواند بهترین نحوه عمل ما نسبت به محیطزیست باشد بحث کنیم.
اما اخلاق زیست محیطی نیز در این میان از زیرشاخههایی است که ذیل عنوان کلی فلسفه زیست محیطی در این سالها بسیار مورد اهمیت قرار گرفته است.
نوشتار حاضر درنگی است بر چیستی و آسیبهای مورد مطالعه اخلاق زیست محیطی که از نظرتان میگذرد.
اخلاق زیستمحیطی نتیجه صنعت است. در طول 3دهه اخیر، مجلات، پایاننامهها و کتابهای ارزشمند زیادی در این زمینه نوشته شدهاند. متاسفانه بسیاری از بحثهای فلسفی در اخلاق زیستمحیطی با فرضگرفتن مقولات و استدلالهایی که میتوانند صرفا الگویی متداول برای اخلاق یا فلسفه سیاسی باشند از مسیر منحرف شدهاند.
فیلسوفانی را مییابیم که با فرمان مطلق اخلاقی کانت یا اصالت فایده انگلیسی درباره مسائل زیستمحیطی استدلال میکنند یا همچنین فیلسوفان دیگری را مییابیم که درباره موجودات طبیعی با اصطلاحات کلاسیک «حق» و «وظیفه» بحث میکنند. با طرح این مسائل علاوه بر اینکه از قسمت اعظمی از مسائل اخلاق زیستمحیطی ناامید میشویم نمیتوانیم مطمئن باشیم که چگونه معیارهایی مانند مقولات اخلاقی و سیاسی میتوانند درباره عناصر محیطزیست کاربرد داشته باشند.
آیا صخرهها «حقی» دارند؟ آیا باید ما «وظیفه»داشتن نسبت به یک راکون را تایید کنیم؟ ما دوست داریم در جهانی زندگی کنیم که در آن فقط مصالح و منافع انسانی مورد توجه واقع شوند و هنگامی که میبینیم ممکن است مصالح و منافع دیگری به صورت جدی تصور شده و مورد بحث قرار گیرند از کنار آنها بهسرعت میگذریم.
آنچه اکثر مباحثات فلسفی پیرامون اخلاق زیستمحیطی فاقد آن هستند، بررسی کامل و معتبری پیرامون خود محیطزیست است. آنچه ما نیاز داریم، فهم توصیفی گستردهای است از انسانها و محیطزیستها، به هر طریقی که بیانگر ارتباط آنها با یکدیگر باشد. مقاصد و نیات ارزشی، به بیانی از رابطه نیاز دارد. اکثر محذورات زیستمحیطی معاصر، ریشه در تصور مدرن از طبیعت به عنوان شیء منفعل دارد و نتیجه آن فروکاستن رابطه ما با طبیعت به صرف بهرهبرداری از یک شیء است. هنگامی که ما بررسی عمیق محیطزیست را آغاز میکنیم، به این نکته واقف میشویم که انسانها و محیطزیست اطرافشان در ارتباطی دوجانبه هستند به صورتی که پرسیدن سؤال راجع به یکی ضرورتا و بیواسطه ما را به پرسش درباره دیگری میکشاند.
شکاف روانشناختی که بین «ما» و «دیگری» برقرار است، مسبب اکثر اشتباهات و مضرات در امور انسانی است. تا وقتی که دو طرف بتوانند به عنوان «دیگری» از یکدیگر مجزا و منفرد باشند آنها مجبور نخواهند بود با یکدیگر با هرگونه احترام یا شفقتی برخوردکنند یا نیاز به چنین برخوردی را درک کنند. آنچه ما آن را «محیطزیست» مینامیم در اغلب جوامع به چنین وضعیتی رسیده است.
مسئله فناوری
معمولا اظهار میشود که انسانها نسبت متفاوتی را با محیطزیست خویش برقرار میکنند. انسانها محیطزیست خود را اصلاح میکنند تا راحت باشند در صورتی که دیگر حیوانات، محیطزیستشان را همانگونه که هست میپذیرند. هرچند این گفته در جزئیات درست نیست ولی میتوان با درجهبندیای در میزان ایجاد تغییر در محیط پیرامون، صحت نسبی آن را تایید کرد. با پذیرش این امر ما به سلطه فناوری واقف میشویم. فناوری یکی از مهمترین مشخصههای رابطه ما با محیط پیرامونیمان است.
اگر اخلاق زیستمحیطی ما را قادر سازد تا رابطه خود و محیط زیستمان را درک کنیم نتیجه واضح این است که فهمی از فناوری ضروری است، بنابراین فلسفه فناوری لازمه مهمی برای هر فلسفه زیستمحیطی کامل و دقیق است. بدینترتیب یک رابطه اخلاقی و خردمندانه با محیطزیست باید در پرتو ادراکی کلی از رفتار فناورانه خردپذیر فهم شود.
ما میتوانیم تکنولوژی نوین را بازسازی جهان بنامیم. انسانها حقوق نامحدودی را برای خود فرض کردهاند تا جهان را دوباره بسازند و موضوعات اخلاقی اساسی راجع به محیطزیستگرایی و فناوری از همین مفروضات نشأت گرفتهاند. نکته بسیار مهمی که در این زمینه باید به آن توجه داشت این است که محیطزیستگرایی با فناوری در تضاد نیست بلکه تنها مطالبهاش این است که تکنولوژی را به عنوان یک رابطه کامل و همهجانبه در نظر داشته باشیم؛ بدینمعنا که درک میکنیم وقتی ما در جهان چیزی میسازیم، باید سرنوشت جهان را در نظر آوریم.
به نظر میرسد ما چنین میانگاریم و عمل میکنیم که سرنوشت جهان از سرنوشت ما مجزا و جداست؛ بنابراین توجه به اخلاق زیستمحیطی صرفا به نیت رفتار احترامآمیز با جهان پیرامونی یا احساس وظیفه نسبت به آن نیست بلکه مبدا بنیادیتر دارد که به ادراکی از وابستگی و عمل متقابل در جهان بازمیگردد.
جنبش محیطزیستگرایی در واقع آغاز نوعی «خودیابی» برای انسان است. ما هرگز جهان پیرامونمان را نخواهیم دید و درک نخواهیم کرد مگر اینکه زمانی را برای مشاهده واقعی آن اختصاص دهیم. هنگامی که ما آغاز به مشاهده واقعی طبیعت میکنیم، در واقع آغاز به مشاهده خودمان برای نخستین بار کردهایم.
تا زمانی که ما خود را به عنوان «همزیست»هایی با سایر موجودات تجربه نکنیم، نمیتوانیم خود را بشناسیم؛ بنابراین محیطزیستگرایی از صرف تقاضای مراقبت از درختهای یک جنگل قدیمی و ارتقای کیفیت هوا فراتر است. محیطزیستگرایی از ما میخواهد تا نحوه ادراکمان از خویش را در طبیعت بازیابی کنیم زیرا اگر ما رابطه دوطرفه «انسانیت» و «طبیعت» را بازیابی نکنیم هر دو را از دست خواهیم داد.
ما باید طبیعت را داشته باشیم تا «انسان» را داشته باشیم. در نهایت دو دسته سؤالات باید در فلسفه زیستمحیطی مطرح شوند؛ نخست اینکه آیا در شناختن و مطالعه محیطزیست طبیعی ارزشهایی برای ما وجود دارد؟ (آیا محافظت از محیطزیستهای طبیعی مهم است؟) و دوم اینکه آیا اخلاق متعالیای وجود دارد که در آن انسانها به صورت متقابل با تمام اشیای دیگر به هم مربوط شوند؟
?What Is Environmental Philosophy
by Tad Beckman Harvey Mudd College