به گزارش همشهری آنلاین، چه آن موقع که کشاورزان در این کوچه باغ رفتوآمد میکردند چه حالا که دیگر از سبزیکاری و درختهای زردآلو و گردو خبری نیست و سایهاش، پذیرای زائران پیادهرو خیابان حرم است. هر صبح پیرمردهایی که امروز گرد سفید پیری بر سرشان نشسته است با دیدن درخت به یاد شیطنتهای کودکیشان لبخند بر لبانشان مینشیند. یاد آن زمانی میافتند که چند نفری روی درخت میرفتند تا توت بتکانند و همان موضوع خندهشان میشد تا غروب.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
سالها پیش، قبل از اینکه شهید «قاسم سبزعلی» فرزند برومند این کوچه بر دست اهالی تشییع شود و نامش بر این کوچه جاودانه بماند، این کوچه به نام «دباغی» معروف بود.
نخستین کوچهای که در سمت راست پیادهرو حرم قرار دارد و میانبری است که خیابان جاده قم را به پیادهرو حرم وصل میکند. اهالی قدیمی میگویند: «در کوچه دباغی حدود ۶۰ سال پیش زمینهای سبزیکاری بوده است البته در اواسط کوچه؛ زودتر از هر جای دیگری در شهرری، صنعت چرمسازی وارد شد. وجود کارگاه دباغی در این کوچه رفت و آمد بازاریان تهران و کفشدوزهای بازار بزرگ تهران را سبب شده بود.» هر چند امروز از کارگاه دباغی خبری نیست اما ساکنان قدیمی هنوز با نام کوچه دباغی نشانی اینجا را به هم میدهند. تاریخ شفاهی این کوچه به خاطرات و بازیهای کودکانه و همچنین یکی از بزرگان و معتمدان شهرری به نام آقای لالهزاری که ساکن کوچه بوده، گره خورده است.
مدرسه عظیمیه در کوچه دباغی
یکی دیگر از دلایل معروفیت کوچه دباغی به حدود ۵۰ تا ۶۰ سال قبل برمیگردد. وقتی نخستین دبیرستان به نام عظیمیه در این کوچه افتتاح شد و از همان زمان دانشآموزان شهرری دیگر مجبور نبودند، برای ادامه تحصیل به تهران بروند. دانشآموزان مستعد شهرری توانستند با حضور معلمان بومی ادامه تحصیل بدهند و این خاطرهای شد برای اهالی ری. بسیاری از معلمان قدیمی شهرری که امروز پیشکسوت معلمان جوان هستند اغلب از مدرسه عظیمیه فارغالتحصیــل شدهاند. این در حالی بود که مدرسه ابتدایی در کوچه روبهرویی مدرسه عظیمیه واقع در کوچه پاچنار به نام مدرسه صدوق قرار داشت و فرصت مناسبی بود که بعد از مقطع ابتدایی دانشآموزان پسر بتوانند به راحتی وارد مرحله متوسطه بشوند. مدرسه عظیمیه به دلیل مساحت زیاد کاربریهای دیگری نیز پیدا کرد و در فصل تابستان مسابقات کشتی، مراسم جشن و حتی گاهی معرکهگیری در محوطه حیاط آن برگزار میشد. همزمان با افتتاح مدرسه عظیمیه، استخری هم در کنار مدرسه پذیرای جوانهای ری بود این استخر تا ۸ سال پیش فعال بود و یکی از استخرهای استاندارد در تهران به شمار میرفت و مسابقات شنای تهران در این استخر برگزار میشد.
استخر تختی
استخر کوچه دباغی، خاطره شنا و آب بازی را برای چند نسل ری تداعی میکند. علیاکبر موسیخانی آن روزها را خوب به یاد میآورد. همانطور که خنده از روی لبانش محو نمیشود میگوید: «تمام پول توجیبیمان را بلیت استخر میخریدیم، استخر خیابان حرم که بعدها نام جهان پهلوان تختی را روی آن گذاشتند پاتوق بچههای این حوالی بود. در استخر ۳ سکوی پرش وجود داشت که ارتفاع آنها متفاوت بود. بچههایی که سابقه بیشتری داشتند از سکویی که ارتفاع بیشتری داشت در استخر شیرجه میزدند و مورد تشویق بچههای دیگر قرار میگرفتند. در واقع ارشد استخر بودند.»
موسیخانی میگوید: «بساط رقابت شنا همیشه به راه بود. مربی شنا یک قرانی نقره را به کف استخر ۴ متری میانداخت و مسابقه میگذاشتند که چه کسی زودتر میتواند زیر آبی برود و سکه یک قرانی نقره را از کف استخر بردارد. ولولهای میشد که نگو! همان بچههای استخر، الان بازاریهای توی خیابان حرم هستند. وقتی کنار یکدیگر مینشینیم با یادآوری خاطرات آن روزها سر حال میشویم.»
موسیخانی همانطور که از تعریف کردن خاطرات استخر کوچه دباغی به وجد آمده به گرسنگی بعد از شنا کردن اشاره میکند و میگوید: «نمیتوانید تصور کنید ساندویچی که بعد از ۴ ساعت شنا کردن میخوردیم چه مزهای میداد بچهها برای خرید ساندویچ تخممرغ و گوجهفرنگی سر و دست میشکستند.
بلیت مسابقه و درختهای نارون
عبدالله حسینی که شنونده خاطرات دوست و همبازی کودکیاش است میگوید: «من بچه هاشمآباد ـ نفرآباد هستم اما برای تفریح و بازی به کوچه دباغی میآمدم و از همین جا با علیاکبر دوست شدم.» حسینی ۲۰ سال است در کوچه دباغی، بقالی دارد از پشت دخل بقالیاش بلند میشود و دیوار مدرسه عظیمیه سابق را نشان میدهد و میگوید: «این دیوار آنقدر بلند نبود. در راستای دیوار مدرسه هم چند تا درخت نارون وجود داشت وقتی مسابقهای در حیاط مدرسه برگزار میشد بعضی از بچهها به جای خرید بلیت از درختهای نارون بالا میرفتند و از همانجا مسابقه کشتی و یا معرکهگیری را تماشا میکردند. همیشه چند نگهبان هم بودند که بچهها را با ترکه میزدند تا از درختها پایین بیایند و برای دیدن مسابقه بلیت بخرند. برگزاری مسابقه و هیجان برد و باخت کشتی یک طرف بود و فرار کردن بچهها از روی درختها هم یک طرف. هر دو هیجانانگیز بود. آنقدر درختهای نارون به هم نزدیک بودند که بچهها از روی درختها میدویدند و فرار میکردند.»
موسیخانی میگوید: «درخت چنار ابتدای کوچه پاچنار هم خیلی معروف بود. از همین کوچه دباغی هم میشد داخل چنار را دید. یادشبهخیر عباس نوارچی سالها داخل تنه خالی اما تنومند درخت چنار پینهدوزی کرد او فقط با یک تومان گیوه مرا نواردوزی کرد. همان موقع هم خیلی پیر شده بود.»
خیّر مسجدساز محله و مسجد لالهزاری
مسجد خاتم النبیین(ص) در خیابان حرم به مسجد لالهزاری معروف است. کاسبان خیابان حرم این مسجد را به نام خیّر و پیشنماز این مسجد میشناسند. هر چند سالهاست که آیت الله لالهزاری از این جهان چشم فروبسته اما به واسطه خدماتی که در شهرری داشته است در اذهان مردم زنده است. محسن سبزعلی از ساکنان قدیمی این کوچه که اتفاقاً چندین دوره متوالی از اعضای شورایاری محله سرتخت بوده است درباره آیت الله لالهزاری میگوید: «نام اصلی ایشان «سیدمهدی میرحجازی» است و خانه ایشان هنوز در این کوچه باقی است.»
سبزعلی با اشاره به حضور فعال سیدمهدی میرحجازی در مسجد لالهزار تهران و همچنین فعالیت در خیریهای که به همین نام در لالهزار سابق بود میگوید: «آیت الله لالهزاری به همین دلیل به این نام در بین اهالی شهرت یافت. در ضمن مسجد خاتمالنبیین(ص) هم با مساعدت همین خیریه و کمکهای مردمی ساخته شد و ایشان مراسم شبهای قدر، دهه محرم و نمازهای جماعت را در آن برگزار میکردند.»
قاسم صابونی، از خادمان و آشپزهای شبهای قدر و ماه محرم که در ساخت مسجد کیهانی در محله استخر فعالیت داشته است در خصوص ساخت مسجد لالهزاری میگوید: «این مسجد با کمک سیدمهدی میرحجازی و مهندس عباس کیهانی ساخته شد. هر دوی آنها از اعضای خیریه لالهزار تهران بودند. مهندس کیهانی نقشه مسجد را طوری طرحریزی کرد که قبله در صحن نمازخانه مسجد بهصورت مستقیم قرار گرفته است مانند مسجد امام در اصفهان. آیت الله لالهزاری یکی از روحانیان مبارز و تأثیرگذار در شهرری بوده است.»
محسن سبز علی میگوید: «با توجه به اینکه آیت الله لالهزاری همسایه ما بود. شاهد تلاشهای او در کار و زندگی بودیم. همیشه او را با لباس کار و کشاورزی میدیدیم که روی زمین مردم کار میکرد. بعد از کار روزانه خود را تمیز میکرد و لباس روحانی میپوشید و برای اقامه نماز به مسجد میرفت. حتی روستایی را به نام علیآباد در نزدیکی ورامین آباد کرد.»
خانهای با صفا که حسینیه شد
«حسینیه هیئت محبان مهدی(عج) تأسیس در سال ۱۳۴۵» این نوشته به رنگ فیروزهای روی دیوار منزلی به شماره پلاک ۲۸ در کوچه دباغی کاشیکاری شده است. زنگ خانه را که فشار میدهم خانمی بعد از چند دقیقه از لای در به بیرون سرک میکشد و میگوید: «بفرمایید داخل خانمهای همسایه اینجا جمع هستند، ختم قرآن دارند.»
داخل خانه که میشویم همه در حال قرائت قرآن هستند. در بین آنها منیرخانم از همه قدیمیتر است میگوید: «حدود۶۰ سال است که در این کوچه زندگی میکنم. وقتی ما به این کوچه آمدیم هنوز زمین سبزیکاری بود. باغ سبزی در اجاره مشهدی بمان علی و زنش بیبی خانم و مشهدی حسین بود. زمینهای انتهای کوچه موقوفه کنی است. کمکم بقیه زمینها تقسیمبندی شد و برای ساختوساز در اختیار خریداران قرار گرفت.»
مادر شهید این کوچه خانم لیلا خلیلی هم در این جمع است میگوید: «خدا رحمت کند زهرا خانم را این خانم به قدری مهماننواز بود که حالا هم به دیار باقی رفته باز هم خانهاش پر از مهمان میشود.» منیر خانم میگوید: «زهرا خانم سبز علی هیچوقت بچهدار نشد به همین خاطر خانهاش به بچههای برادرش رسید. آنها هم برای آمرزش روح عمهشان خانهاش را وقف حسینیه کردند.»
خانمهای همسایه زهرا خانم را خوب میشناسند و خاطراتی که با او داشتند را خوب به خاطر میآورند. میگویند: «هر صبح جلوی خانهاش را میشست. خیلی تمیز و مرتب بود حتی مرغ و خروسهایش هم از او فرمان میبردند. زهرا خانم به حشرات داخل خانهاش حساسیت عجیبی داشت و اجازه نمیداد کسی آنها را بکشد. او معتقد بود که آنها آزاری ندارند.»
خوش به حال آن روزها
بادبزنهای حصیری در دست خانمها میچرخد و هوا را جابهجا میکند. لیلا خانم دورتادور باد بزنها را با پارچه دوخته است که به قول خودش پر پر نشود. جمع صمیمانه آنها در حسینیه محبان مهدی(عج) در چند سال اخیر رونق نگرفته بلکه دوستی آنها برمیگردد به ۵۰ سال گذشته؛ به زمانی که برق و آب لولهکشی نداشت.
منیر خانم که حدود ۷۵ بهار از زندگیاش را گذرانده میگوید: «آن موقع نه ماشینی بود نه تفریحی. از همینجا پای پیاده از داخل سبزیکاریها وارد باغ آهو میشدیم و مستقیم میرفتیم به روستای اندرمان برای زیارت امامزاده ابوالقاسم(ع)؛ باخودمان چراغ میبردیم که اگر تاریک شد در راه برگشت نترسیم و راحت برگردیم.»خانمهای دیگر از شستوشوی لباس و ظرفها در کنار نهر کوچه دباغی میگویند: «از این کوچه هفتهای ۲ مرتبه آب موتور آب میگذشت و خانمها لباسهایشان را در آن ۲ روز میشستند. البته یکی از تفریحاتمان این بود که برای شستن لباسها به محله دیگری برویم و بیشتر محله سه دخترون را انتخاب میکردیم.»
همانطور که از خاطرات گذشته میگویند آه و حسرتی هم میکشند برای روزهای جوانی که به سر شد. هر چند معتقدند روزهای خوبی را سپری کردهاند. منیر خانم میگوید: «زیر منزل آقای غلامی آب انبار بود که پلههای زیادی داشت. بیشتر خانهها نیز وسط حیاطشان حوض داشتند و به نوبت همسایهها از آب انبار آب میآوردند و حوض خانهشان را پر میکردند. بعد از انقلاب حال و هوای کوچهها نیز تغییر کرد همسرم محمد غفاری در تقسیمکارتهایی که اول انقلاب برای گرفتن آذوقه بین اهالی توزیع میشد خیلی تلاش کرد. او با دوچرخه به محلههای دورتر مثل قلعه گبری، استخر و... میرفت تا همه بتوانند از این امکانات استفاده کنند. با آغاز جنگ دورهم جمع شدنهای همسایهها شکل دیگری پیدا کرد و همه در تکاپو بودند که بتوانند برای بچههایشان در جبهه کمکی باشند.»
-----------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۰در تاریخ ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
نظر شما