همشهری آنلاین: الناز عباسیان: کتاب «جانا» زندگینامه نخستین شهید مدافع حرم، محرم ترک است که توسط انتشارات روایت فتح به چاپ پنجم رسیده است. شهید ترک یکی از بهترینهای تخریب در خنثیسازی تلههای انفجاری و مینهای دستساز و مربی بسیاری از شهدای مدافع حرمی بود که بعد از او نامآشنای شهرشان شدند. منصوره قنادیان در کتاب«جانا»، زندگی سراسر عشق و عاطفه شهید محرم ترک به همسر و فرزندانش، ادب و احترام به پدر و مادرش، معرفت و انسانیت در حق دوستانش و ایمان و غیرت به دین و آیینش را ساده و روان روایت میکند. به مناسبت فرا رسیدن بیست و پنجم ماه صفر سالگرد شهادت او خاطراتش را مرور می کنیم.
قنادیان در گفتوگو با خبرنگار همشهری از روند تألیف این کتابش می گوید: «از حدود ۸ سال پیش که مؤسسه روایت فتح برای نخستین بار اقدام به جمعآوری و تألیف کتابهایی با موضوع زندگی شهدای مدافع حرم کرد، بنده افتخار پیدا کردم که زندگی نخستین شهید مدافع حرم یعنی شهید محرم ترک را بنویسم. چون قرار بود زندگینامه شهید از بدو تولد تا شهادت روایت شود به همینخاطر ابتدا خدمت خانواده این شهید بزرگوار بودیم و در مرحله بعد از همکاران و همرزمان او خاطرات شهید را جویا شدیم.»
این نویسنده در ادامه به ویژگی خاص شهید اشاره کرده و میگوید: «نکته قابل توجه درباره شهید ترک این است که او بسیار وظیفهشناس و مسئولیتپذیر بود و در برابر تک تک اعضای خانواده و همکاران خود را مسئول میدانست. با این حال او علاقه و وابستگی زیادی به دخترش فاطمه خانم داشت. زمان شهادت پدر، فاطمه خانم تنها ۷سال داشت. مسئولیتپذیری شهید راهی را برایش مشخص کرده بود که از این علاقه و دلبستگی خودش را دور کرده و به میدان رزم بکشاند. او مربی تخریب و استاد دانشکده بوده و در مأموریتهای برونمرزی زیادی شرکت میکرد.»
ناگفته نماند شهید محرم ترک متولد سال 1357اصالتا اهل شهرستان ازنا از استان لرستان بود. او در سال 1377وارد سپاه شد و در زمره پاسداران انقلاب اسلامی و مشخصا از اعضای نیروی قدس و نیروهای برونمرزی سپاه انقلاب اسلامی درآمد. محرم از فرماندهان توانمندی بود که از اوایل جنگ سوریه مسئولیت آموزش رزمندگان مدافع سوری را برعهده داشت و در سازماندهی نیروهای مردمی برای انهدام نیروهای تکفیری داعشی نقش پر رنگی داشت و در سال 90و در شهر دمشق بر اثر بستهای انفجاری بهدست نیروهای تروریستی تکفیری به شهادت رسید.
در ادامه بخشهایی از این کتاب را مرور میکنیم:
«همان لحظه اول که فاطمه را دید، مهرش به دلش افتاد. سفید بود و تپل و لپ گلی. انگار همه دنیایش شده بود. از روز اول که 3تایی برگشتند خانه خودشان، با فاطمه حرف میزد. اسمش را گذاشته بود جانای بابا... .»
در بخش دیگر کتاب میخوانیم:
«امان از روزی که به خانه میآمد و میدید فهیمه سرپاست و کار خانه کرده است. از نظر محرم، فهیمه باید استراحت مطلق میکرد. نمیتوانست ببیند فهیمه با آن حالش کار کند. فهیمه جرأت نداشت ظرف بشوید، جارو کند و غذا بپزد. همه کارها را محرم انجام میداد. یک شب که از مهمانی برمیگشتند، دل درد شدیدی گرفت و حالش بد شد. بهخودش میپیچید و ناله میکرد. احساس بدی داشت. محرم دستپاچه شده بود. لباسش را به سرعت پوشید. اول رفت دنبال مادر فهیمه، بعد هم مطب دکتر. فهیمه که بد حال میشد، محرم تا چند روز حالش خوش نبود.»
نظر شما