اما این میزان توجه فیلمسازان به مقوله ازدواج که به مدد جادوی سینما، رسالت تصویر واقعیت بر پرده را دارند چندان جای تعجب ندارد؛ چه بسا این مراسم همانقدر که میتواند بسترساز بنیان پرمهر و عطوفت خانواده باشد میتواند در حاشیه، بسیاری را زیرتازیانه کینهها، کدورتها، تسویه حسابهای شخصی و کشمکشهای خانوادگی آزار دهد. شاید نگاه تازه جاناتان دمی به این مقوله است که «ریچل ازدواج میکند» را به عقیده بسیاری از منتقدان به شاهکاری در ژانر درام خانوادگی تبدیل کرده است؛ کار برجستهای که بابی مهری رسانهها و اعضای آکادمی مواجه شد اما یکبار دیگر ارزشهای کارگردان کمالگرای «سکوتبرهها» و طراوت و پویایی سینمایش را پس از 35سال فعالیت در این عرصه به رخ هالیوود میکشد.
این فیلم بازگشت غرورآفرین و جاهطلبانه این فیلمساز با انگیزه به ریشههای فیلمهای مستقلاش در نخستین سالهای تکیه زدن بر صندلی کارگردانی است. سناریوی عالی جنی لومت که داستانش را بیشتر مدیون «مارگوت در عروسی» اثر نوآهبومپاچ است تا «یک عروسی» رابرت آلتمن برگ برنده دیگر در دستان مصمم و توانای دمی است؛ کارگردانی که با اعتماد به نخستین تجربه فیلمنامهنویسی دختر سیدنی لومت نشان میدهد که نه تنها از همکاری با تازهکاران ابایی ندارد بلکه میتواند سکوی پرتاب آنها به آینده روشن هالیوود باشد. این سینماگر بزرگ که پس از مرگ رابرت آلتمن تنها یادگار نسل پیشگام بداههسازان دهه 60 و 70 میلادی است، آگاهانه کاراکترهای «ریچل ...» را با سنتی شبیه به آلتمن در متن قصه میچیند و آنها را با خط اصلی روایت تنها میگذارد تا خود و تماشاگرش از هنرنمایی آنها درحضور دوربین سراسیمه دکلان کوئین لذت ببرند.
فیلمبرداری این استاد چیرهدست با به چالش کشیدن بیثباتی ارزشهای اجتماعی و روابط انسانی با پرداخت هنرمندانه دمی، حضور درخشان آن هاتاوی در نقشی متفاوت، ورود پرسرو صدای جنی لومت به هالیوود و هارمونی نوای موسیقی جاری در فیلم با فراز و نشیبهای قصه و احساسات شخصیتها، همه مولفههای موفقیت را در کنار هم میچیند تا «ریچل...» را به یک اثر قابل اعتنا و متفاوت در گونه خودش تبدیل کند.
این فیلم نشان میدهد که نه تنها اصالتجویی، کمالگرایی و باریک بینی دمی در نقد جامعه آمریکا و مختصات آن کمرنگ نشده بلکه نگاهش حتی از «ملوین هاوارد» ساخته جنجالی او در ابتدای دهه 80 هم خردهگیرتر شده است ودمی از فرمول درامسازی آلتمن پیروی میکند. خالق « ریچل...» این اصل آلتمنی را که «پایبندی صرف به رئالیسم، کوچکترین کنشها را به درام تبدیل میکند» سرلوحه کارش قرار میدهد.
او از ازدواج ریچل و موزیسینی به نام سیدنی میگوید اما به جای پرداختن به حاشیههای بیاهمیت مراسم یا ارائه تصویر خوشایندی از روابط این زوج جوان، نقش کیم خواهر سرخورده و عصیانگر عروس را پررنگ میکند تا همه حتی صاحبان این بزم را در سایه حضور او و مشکلاتش که همان معضلات دیر پا و حل نشده اجتماعی است قرار دهد.
دمی بیآنکه ابعاد احساسات گرایانه روابط را برجسته کند یا جنبههای منفی و نقاط ضعف شخصیتها را رفع و رجوع کند آتشفشان خاموش کینهها و عقدهها را بیدار میسازد تا تلخی روابط سرکوب شده دیرین را با شیرینی مجلس شادی پیوند این دو جوان درهم آمیزد.
مانور میان تعقیب و گریزهای هانیبال لکتر، تصویر مستندی از روزهای طلایی با «پسرداییبابی» بیمار طرد شده و مبتلا به ایدز «فیلادلفیا» نشان از افتوخیزهای روحی دمی دارد اما اساسا وجوهی متفاوت از هرم دغدغههای اجتماعی او و نابسامانی روحیاش از آشفته بازار جامعه آمریکا در طول دهههای گذشته هستند که در «ریچل...» در هیئت یک معتاد به موادمخدر یا شخصیت روان پریشی به نام کیم ظاهر شده است؛ ورسیون مدرن قهرمانهای مؤنت دمی که بیش از مردها قربانی ناهنجاریهای اجتماعی شده و پس از 9ماه برای شرکت در مراسم عروسی خواهرش به طور موقتی از مرکز توانبخشی ترخیص شده است.
او با موهای کوتاه، چشمان خمار، سیگار کشیدنهای مداوم و رفتار پرخاشگرش چونان شبحی است که از جهنم گریخته و منتظر تلنگری است که همه چیز را به هم بریزد. خانواده عروس، خانواده آشفته و به همریخته کندی در «پنج قطعه آسان» (باب رافلسن 1970) را تداعی میکند؛ فیلمی که به عنوان یکی از شاخصترین آثار سینمایی مستقل دهه70، تصویری هنرمندانه و بیواسطه از پوچی طبقه متوسط ارائه میکند. دمی همچون رافلسون تماشاگر را با دستمایهای تکاندهنده مواجه میکند و قضاوت را به عهده او میگذارد اما ترجیحا خطر نمیکند تا سر قصه داماد و ماجراهایش باز نشود.
دمی به روایت رفتار مبادی آداب آنها بسنده میکند تا بیش از این تماشاگر را با پیچیدگی روابط، سردرگم نکند. فیلم هوشمندانه او با حس شخصیت شناسیاش تناسب کامل دارد.
«ریچل...» نمایش جنون آشفتگیها و نابسامانیهای اجتماعی است که کاراکتر کیم را لبریز ساختهاند و عواقب جبران ناپذیرشان نیز هنرمندانه در رفتار خشن، هیستریک و خود گریز او تعبیه شدهاند؛ قربانی زندگی باختهای که تقلا میکند تا طی روند فمینیستی نامحسوس فیلم خود را از بار حقارتها خلاص کند اما چون راه بازگشت را نمیداند مدام شرایط را بدتر میکند.
او به جای اظهار ندامت، اطرافیانش را سرزنش میکند و میکوشد تا با خودنمایی در جمع، گاه و بیگاه بر آنچه خود «جومحکمه مانند» خانواده مینامد، بتازد؛ جوی که معتقد است همه برای فرار از خود، نقصانها و تقصیرهایشان حاکم ساختهاند اما هیچ فرد واقعگرایی نیست تا آنها را متوجه منجلابی سازد که آنها را اسیر خود ساخته است. ریچل (رزماری دیویت) عمیقا از خلأهای احساسی خواهرش متاثر است و میکوشد تا او را از این گرداب یأس و خودباختگی نجات دهد. پدرخانواده هم نسبت به اوضاع دخترش بیتفاوت نیست. او با اشتیاق از مهمانهایش پذیرایی میکند و سعی میکند جو پرتنش را آرام کند، در حالی که تلاش او هرگز مثمرثمر واقع نمیشود.
فیلمنامه ملودراماتیک لومت تار درهم تنیدهای از عشق و حسادت و طغیان دیوهای وجود آدمی است؛ چیزی که در صحنه درگیری لفظی میان 2 خواهر و مادرشان اوج میگیرد؛ صحنههایی که به اندازه فیلمهای اینگمار بر گمان غیرمنصفانه و جابرانه هستند و به اندازه «میلدرپیرس» اپرایی! سناریو به هیچ عنوان نمیخواهد جزئیات این تنشها را واکاوی کند و همواره از بیرون به آنها نگاه میکند. هرچند بازی باورپذیر هنرپیشگان ما را با شخصیتها همراه میسازد.
«ریچل...» از تعلق خاطر دیرین دمی به موسیقی نیز بهرهمند است. شیفتگی و درک بسیار خوب دمی از عناصر صوتی، خصوصا موسیقی و هماهنگی آن با تصویر از تاثیرگذارترین وجوه سینمایی فیلم اوست؛ کارگردان توانایی که معتقد است سینما 3 بخش مورد علاقه زندگیاش را به هم پیوند میدهد، آدمها، تصویرپردازی و صوت به طور عام! پس از تبلور ملودیوار احساسات در «متوقف ساختن حسها»، «ریچل ازدواج میکند...»اوج تکیه بر این عنصر تاثیرگذار است.
گروه پرتعداد نوازندگان، نقش عمدهای در فیلم دارند. آنها غلتانههای احساسی را بر ریتم گلچینی از ترانههای شاد و غمگین سوار میکنند و نوای هماهنگ سازهایشان که «اسطوره گمنام» نیل یانگ را مینوازد چون رودخانهای پرخروش و نشاط در فیلم جاری است تا فضای نومیدانه و پرتنش آن را تعدیل کند. جاناتان دمی با ترکیب بندیهای دقیق تصویری و تدوین بینقص، زیر و بم آهنگ را بر تصویر منطبق میکند و با پرهیز از حقههای بصری، تاثیرهای ویژه و تمهیداتی که به طور معمول برای مصور کردن آهنگها به کار میروند، توجه بیننده را کاملا به اجرای زنده برنامه در مراسم معطوف میکند. رویکرد کارگردان و فیلمبردار برای واقعیت بخشیدن به داستان، در تصویرسازی هم تاثیر خود را داشته و اعمال شده است.
دمی ترجیح داده که پیش از فیلمبرداری، نماها را انتخاب نکند و به کوئین این امکان را بدهد که دوربینش را در بهترین جا قرار دهد و در لحظه، بهترین و معمولا غیر منتظرهترین برداشت از آنچه میان بازیگران میگذرد را شکار کند. بیتردید رمز موفقیت کوئین در سنت شکنی است.
او هرگز اسیر کلیشههای تکنیکی نمیشود و تاثیرگذاری بصریاش در به رگبار بستن فیلم با برداشتهای آنی و بداههای است که شجاعانه از به هم زدن تعادل بصری نیز ابایی ندارد؛ انگار که مثل فیلمهای ویدئویی خانگی با دوربین روی دست گرفته شده است!
هاتاوی دور از ذهنترین گزینه میان ستارگان فرش قرمز اما مناسبترین فرد برای شخصیت کیم است. از زمانی که این محوریترین نقش قصه پا به فیلم میگذارد با رادار پارانویاییاش هم دوربین و هم شخصیتها را میپاید تا با اشراف بر پتانسیل دراماتیک قصه بهانهای پیدا کند و بار طعنه و کنایه را نثار آنها سازد.او مصداق بارز زن سرخورده و آسیبپذیری است که نمیتواند حد و حریمی را میان خود و دیگران قائل شود؛ فاجعهای متحرک و در حال آمد و شد؛ مایه فضاحت و آبروریزی خانواده که با تداعی حقایق هراسانگیزی که به یاد میآورد بر تنشها و کشمکشهای خانوادگی دامن میزند و آتش کدورتهای زیر خاکستر را دم میدهد. به نظر میرسد که کیم بیشتر روی نمودهای مختلف شخصیتی آن هاتاوی مانور میدهد.
هاتاوی بازیگر نه چندان جدی هالیوودی در نقشی متفاوت از «خاطرات پرنسس» و «شیطان پرادا میپوشد» و «جین شدن» میکوشد تا شخصیت کاراکترش را به چالش بکشد و با ظرافت و زیبایی او را در عین یک عنصر نامطلوب و تکان دهنده بودن، عمیقا عاطفی و محتاج توجه نشان دهد. وظیفه سنگین رمزگشایی اصلی داستان نیز به عهده این بازیگر است. او به تماشاگرش تلقین میکند که خود شیفتگی زهرآگین کاراکترش را بپذیرد و آنچنان کیم را صیقل میدهد که مخاطب به تب و تاب نومیدانه منفیترین کاراکتر داستان خو بگیرد و به او علاقهمند شود. شخصیتها و مهمانان حاضر در مراسم دستچینی از اقشار مختلف جامعه آمریکا هستند و هم این امرتقلید دمی از پرسههای شبه فرهنگ شناسی آلتمن را نشان میدهد.
کاراکترها و وقایع آنقدر باور پذیر و قابل تامل هستند که بیاختیار با آنها همراه میشویم و حتی گاهی نگران و دلتنگشان میشویم. دیالوگهای کوتاه و همزمان مهمانان در همهمه ازدحام جمعیت گم میشود اما کارگردان هنرمندانه آن را با نوای گیتار برقی مندلسن، مارش فلوت عربی و ضربهای محلی درهم میآمیزد تا عروس و داماد را در ضیافتی از شعر و موسیقی سرمست سازد.
جاناتان دمی و عوامل «ریچل...» در قالب گروهی مبتکر و ارزشمند، در چارچوب قواعد سینمایی، برون سوی واقعیتهای تلخ و شیرین زندگی را در شاهکاری بینظیر به تصویر کشیدهاند و معتقدند که پرداختن به فراز و نشیبها، موقعیتهای حساس خوب و بد و واکنشهای هوشمندانه یا عجولانه افراد که بخشهای اجتنابناپذیری از زندگی هر انسانی هستند، خالی از لطف نیست.
هرچند این فیلم موفق سرشار از انرژی و شور زندگی است اما گرمایش را از اضطراب و دلشورگی میگیرد و به اندازه «چیزی وحشی» دمی غیر منتظره است. دمی با تصویر این مراسم ازدواج برای مخاطبش دریچهای را به دنیایی نو میگشاید اما تلاش کارگردان برای التیام بخشیدن به زخمهای زندگی در تمام طول فیلم سنگینی میکند و طعم بدبینی، سرخوردگی و تمرد دهه 80 را دارد. با این همه «ریچل...» پس از «سکوت برهها» قابل قبولترین اثر این فیلمساز کهنه کار است که هر بار دیدنش بازهم به اندازه نخستینبار، تکاندهنده و تاثیرگذار است!
چنان دور، چنان نزدیک!
کارگردان: جاناتان دمی، نویسنده فیلمنامه: جنی لومت، مدیر فیلمبرداری: دکلان کوئین، بازیگران: آن هاتاوی، رزمریدی ویت، بیل اروین، دبرا وینگر و آنا دیور اسمیت.
خلاصه داستان: «کیم» (آن هاتاوی) دختری معتاد است که تاکنون چندینبار اقدام به ترک کرده است. او پس از مدتها دوری از خانواده برای شرکت در مراسم عروسی خواهر بزرگترش، «ریچل» (رزمری دیویت) به خانه بازمیگردد. این بازگشت البته با تبعاتی همراه است. کیم در برقراری ارتباط با خواهرش که قصد دارد با فردی سیاهپوست ازدواج کند دچار مشکل میشود و زخم اختلافات ریشهدارش با پدر (بیل اروین) و مادرش (دبرا وینگر) نیز سرباز میکند.
درباره کارگردان: جاناتان دمی، سازنده «ریچل ازدواج میکند» یکی از فیلمسازان باسابقه سینمای آمریکاست که در کارنامهاش آثار شاخصی چون «سکوت برهها»و «فیلادلفیا» به چشم میخورد.
این کارگردان انگلیسی، فعالیت خود را با ساخت آثار مستقل آغاز کرد ولی زمانی به اعتبار دست یافت که به جریان اصلی هالیوود پیوست.
دمی با «سکوت برهها» قلههای شهرت و افتخار را فتح کرد.استعدادی که در تریلر معمایی «آخرین آغوش» (1979)، کمدی طعنهآمیز «ملوین و هوارد» (1980)، ملودرام جنگی «شیفت کار بعدازظهر تا نیمهشب» (1983)، رمانس جنونآمیز «چیزی وحشی»(1986) و تریلر کمدی «ازدواج با گروه تبهکاران» (1988)، کشف نشده بود، با اقتباس هوشمندانه از رمان توماس هریس در «سکوت برهها» مورد تائید همگان قرارگرفت. دمی بعدها کارنامهای پر فراز و نشیب را ارائه داد. «فیلادلفیا» به عنوان اولین فیلم هالیوود که ایدز را دستمایه قرار داده، حالا اثری محافظهکارانه بهنظر میرسد.«محبوبه» به تاثیرگذاری منبع اقتباسش (کتاب تونی ماریسن که جایزه پولیتز را هم برایش به ارمغان آورد) نشد.2 بازسازی از 2 شاهکار سینمای آمریکا در دهه60 نیز آثار ناامیدکنندهای از کاردرآمدند.
«حقیقت درباره چارلی» (1998) که بازسازی «معما» (استنلی دانن، 1963) بود، با تمام کوشش دمی برای متفاوت نمایی، در نهایت فیلم چندان موفقی از کار درنیامد. «کاندیدای منچوری» (2004) هم که بازسازی فیلمی به همین نام بود، نشانی از شاهکار جنونآمیز فرانکن هایمر را به همراه نداشت. دمی با «ریچل ازدواج میکند» دوباره به روزهای اوجش بازگشته است. کارگردان کهنهکار با درسآموزی از شکستهایش، این بار کوشیده تا بیدغدغه قواعد سینما، زندگی را با تمام زیر و بمهایش به تصویر بکشد.درباره فیلم: این احتمالاً هوشمندانهترین استفاده از دوربین روی دست در سالهای اخیر است.
میتوان گفت ستاره اصلی فیلم دوربین دکلان کوئین است که لحظهای آرام نمیگیرد و تماشاگر را با تنشها و ناآرامیهای کیم بهشدت همراه میکند.«ریچل ازدواج میکند» حاصل اعتمادبهنفس کارگردانیاست که پس از سالها آزمون و خطا، پیروزیهای درخشان و ناکامیهای مفتضحانه، گویی سبک دلخواه خود را یافته است؛ فیلمی که بهدقت کارگردانی شده ولی آنقدر به زندگی نزدیک است که بهنظر میرسد دمی گوشهای ایستاده و نظارهگر روانپریشیهای کیم (هاتاوی) شده است.