قامت کشیده‌اش بعد از گذشت۹۱ سال چندان نشانی از خمیدگی ندارد. کمتر اتفاق می‌افتد که همسایه‌ها بتوانند در سلام کردن به او پیشی بگیرند.

مدرسه عظیمیه

همشهری آنلاین-سودابه رنجبر:  با دیدن همسایه‌ها، شاگردان و آشنایان دست ادب به سینه می‌گذارد و در سلام کردن به کوچک و بزرگ پیش‌دستی می‌کند. شوخ‌طبعی، نوعدوستی، مهربانی و دستگیری او از نیازمندان مورد توجه اهالی محله است و انس و الفتی که با قرآن دارد سبب شده تا حاج «عبدالمجید مساحتی» به‌عنوان یک هم‌محلی، مورد اعتماد بسیاری از اهالی شهرری باشد. پیر هم‌محله‌ای ما به برکت قرآن دلش زنده و جوان مانده است.

قصه‌های خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید 

او یکی از افتخارات خود را شاگردی در محضر آیت‌الله «اثنی عشری» می‌داند. حاجی ۶۰ سال است که قرآن را با نوایی خوش می‌خواند و پیش از این یکی از خادمان و چراغ‌گردانان حضرت عبدالعظیم(ع) بوده است.  همیشه لبخند بر لب دارد. چهره بشاش و گشاده‌اش از حاجی شخصیتی ساخته است که همسایه‌ها اگر چند روزی او را نبینند دلشان تنگ می‌شود. اهالی زمان رفت و آمدش را خوب می‌دانند. حاجی بهترین سال‌های زندگی‌اش را صرف تعلیم و تربیت فرزندان این آب و خاک کرده و حالا در ۹۱ سالگی مغازه‌ای کوچک برای خودش دست و پا کرده تا وقتش به بطالت نگذرد. در عین حال همین مغازه کوچک پاتوقی است برای انسان‌های نیک‌اندیش و شاگردان دیروز آقا معلم که گه‌گاه به بهانه خرید سری به معلم پیر خود می‌زنند و گره‌ای از مشکل خلق خدا باز می‌کنند. مساحتی معتقد است که بی‌تفاوتی درد کمی نیست و خطر بی‌تفاوتی آدم‌ها خیلی بیشتر از فقر، جامعه را متضرر می‌کند.

ثابت قدم باشید

مرد جوان کیسه‌های برنج را تند و تند جابه‌جا می‌کند و زیر چشمی حواسش به آقامعلم است تا چیز سنگینی بلند نکند. بی‌آنکه سؤالی از او پرسیده باشم می‌گوید: «آقای مساحتی دست به‌خیر است. خیلی‌ها برای گرفتن وام پیش حاجی می‌آیند تا ضمانتشان کند. حاج آقا هم در این زمینه کوتاهی نمی‌کند. هرچند گاهی اوقات مشکلاتی هم برای آقای مساحتی پیش می‌آید.» جوان اشاره‌ای به کشوی میز حاجی می‌کند و می‌گوید: «‌بعضی از افراد که حاجی ضمانتشان را کرده، قسط بانکی‌شان را نداده‌اند و از ضمانت او سوء‌استفاده کردند. مدارکش را چند روز پیش از بانک آوردند و حالا داخل کشو است.»

صحبت‌های جوان خیلی خوشایند حاجی نیست. حاج آقا مساحتی لبخندی می‌زند و می‌گوید: «‌ای بابا. از هر صد نفر یک نفر قسطش را نمی‌دهد. برای این تعداد کم که نباید جلو کار خیر را گرفت. من اقساطشان را پرداخت می‌کنم، خداوند هم به من برکت می‌دهد.» حاجی می‌گوید: «ارزش کار خیر به استمرار آن است. اگر کسی می‌خواهد کار خیری انجام دهد نباید با کوچک‌ترین مشکل جا بزند و دست از کار خیر بردارد. وقتی شما در مسیر خیر ثابت قدم باشید خدا هم کمک می‌کند و به مال‌تان برکت می‌دهد.»

گشاده دستی

«معلم باید به شاگردانش درس زندگی بدهد. اگر همه چیز را در درس و بحث و فرمول خلاصه کنیم که کار مهمی انجام نداده‌ایم.» این جمله آقا معلم را هنوز هم خیلی از شاگردانش به یاد دارند. منوچهر اقبالی معلم فلسفه و تاریخ در دبیرستان‌های شهرری بوده و سابقه تدریس در دانشگاه تربیت معلم را دارد. او تمام دوره ابتدایی را شاگرد حاج آقای مساحتی بوده و معتقد است باارزش‌ترین درس‌های اخلاقی را از او آموخته است. اقبالی می‌گوید: «‌آقا معلم یک جمله تأثیرگذار داشت که هیچ‌وقت آن را فراموش نکردم. حاجی همیشه می‌گفت بخشندگی دل بزرگ می‌خواهد نه پول زیاد.»

کمک بی‌منت

یکی از ویژگی‌های آقا معلم که اغلب آشنایانش به آن اذعان دارند کمک بی‌منت اوست. یکی از همسایه‌ها می‌گوید: «آقای مساحتی به حفظ آبروی افراد اهمیت زیادی می‌دهد به همین دلیل به کسانی که از او درخواست یاری دارند کمک می‌کند و حتی در قید وبند تحقیق و بررسی نیست و می‌گوید می‌دانم که به دست اهلش می‌رسد.»حاج آقا مساحتی علاقه‌ای به مطرح شدن در رسانه ندارد. می‌گوید: «من خیّر نیستم. شاید واژه واسطه خیر مناسب‌تر باشد.»

شاگرد دیروز و استاد امروز

منوچهر اقبالی شاگرد دیروز آقای معلم که حالا خود شاگردان بی‌شماری را تحویل جامعه داده می‌گوید: «بزرگ‌ترین درسی که از آقای مساحتی گرفتم این بود که به همه انسان‌ها در هر شرایط، با هر میزان فهم و درک که باشند، احترام بگذارم. هنوز جمله استاد در یادم هست که می‌گفت همان‌طور که خداوند به فرشتگانش فرمود آدم را احترام کنید ما هم همان وظیفه را داریم. انسان‌ها همه حرمت دارند و باید محترم شمرده شوند.» اقبالی ادامه می‌دهد: «انس حاج آقا با قرآن در تمام کلمات و حرکات او موج می‌زند. حرف‌های او بسیار ساده و دلنشین است. هر وقت دلم می‌گیرد حتماً به بهانه خرید به او سر می‌زنم و استاد با یک جمله طنز به من انرژی می‌دهد.»

ساده زندگی کنید

یکی از همسایه‌های حاج آقا مساحتی می‌گوید: «حاجی زندگی ساده‌ای دارد و با وجودی‌که از یک خانواده متمول نبوده اما بسیار سخاوتمند است و این بزرگ‌ترین درسی است که آقا معلم در طی این سال‌ها به دانش‌آموزانش آموخته است.»

اشک دلتنگی

حاجی می‌گوید: «‌خانواده خیلی مهم است. کسی که سر سفره پدر و مادر بزرگ می‌شود و نان حلال می‌خورد مسیر زندگی‌اش را گم نمی‌کند.» وقتی آقا معلم از مادرش یاد می‌کند؛ چشمانش از نم دلتنگی پر می‌شود و می‌گوید: «‌سال ۱۳۰۳در میدان کوچک شهرری به دنیا آمدم. پدرم بنا بود و به نان حلال خیلی اهمیت می‌داد اما خیلی زود ما را تنها گذاشت و به رحمت خدا رفت. بعداز فوت پدر، مادر تمام بار زندگی را به دوش کشید و برای آنکه ما زندگی راحتی داشته باشیم با تمام توان کار می‌کرد. ما اگرچه خانواده تنگدستی بودیم اما مادرم زن گشاده‌دستی بود.  با وجود فقر مالی مادرم ما را به مدرسه می‌فرستاد و برادر بزرگم به دلیل هزینه‌های سنگین زندگی، نتوانست چند کلاس بیشتر درس بخواند و در نهایت مجبور شد برای کمک خرج خانواده کار کند. مادرم سعی می‌کرد ما را در جریان مشکلات قرار ندهد. برای اینکه بتواند همزمان به ما رسیدگی کند و کار باغ را انجام دهد تابستان‌ها را بیشتر در باغ کوچکی زندگی می‌کردیم. مادرم گندم می‌کاشت و آن را به گله‌دارها می‌فروخت و در گرمای تابستان خرمن می‌کوبید. حالا که به یاد آن روزها می‌افتم احساس می‌کنم مادر خدا بیامرزم چه رنج‌ها کشید تا ما را به ثمر برساند.»

آقای مساحتی زیر لب صلواتی می‌فرستد و ادامه می‌دهد: «مادرم سکینه مستوفیان همه محصول گندم را برای خرید دیگر مایحتاجمان می‌فروخت و با سیب‌زمینی برایمان نان می‌پخت. از پول گندم فروخته شده در تابستان گوشت می‌خرید و برای زمستان قرمه درست می‌کرد که در فصل سرما گرسنه نمانیم.» حاجی سختی‌های زندگی را نعمت خدا می‌داند و می‌گوید: «یکی از تلخ‌ترین خاطرات زندگی من از دست دادن برادر بزرگم بود. او برای ما خیلی زحمت کشید و سعی ‌کرد تا باری از دوش مادرم بردارد و در نهایت هم بیمار شد و از دنیا رفت. من فکر می‌کنم سختی‌های زندگی سبب می‌شود انسان بی‌تفاوت نباشد. بی‌تفاوتی درد کمی نیست. خطر بی‌تفاوتی آدم‌ها خیلی بیشتر از فقر جامعه را متضرر می‌کند.»

چراغ‌گردان حرم

حاج آقا مساحتی گذشته از اینکه یک خیّر و معلمی قدیمی است، سال‌های زیادی از عمرش را در جوار حرم حضرت عبدالعظیم(ع) گذرانده و این را موهبتی از جانب حضرت سیدالکریم(ع) می‌داند.

چراغ‌گردان حرم، روشنایی‌بخش محله شد

او می‌گوید: «۶۰ سال از عمرم را در خدمت آقا بودم. برایم فرقی نمی‌کند چه مسئولیتی داشته باشم. سال‌ها خادم بودم و چراغ گردان. هنوز هم در محافل انس با قرآن که در حرم برگزار می‌شود، قرآن قرائت می‌کنم. به هر حال ما شهرری‌ای‌ها نفسمان به نفس آقا گره خورده است.»

تلخ و شیرین

 دختر جفت دست‌هایش را روی گوش‌هایش گذاشت تا فریادهای پدر را نشود. پدر پی در پی فریاد می‌زد که: «نگفتم این خانواده وصله ما نیستند؟ من که همان اول کار همه چیز را برایشان گفتم. مگر نمی‌دانستند که ما خانواده تنگدستی هستیم. چرا چنین جهیزیه سنگینی از ما می‌خواهند.»

همه چیز از روزی شروع شد که خانواده عزیز به خواستگاری‌اش آمدند. هردو خانواده وضع مشابهی داشتند و در نتیجه همه فکر می‌کردند که این ازدواج بدون هیچ مشکلی انجام خواهد شد اما به فاصله کمی بعداز عقد خانواده عزیز جفت پایشان را در یک کفش کردند که عروس باید جهیزیه کاملی داشته باشد و همین بهانه‌ای شد برای اختلافات بعدی. خانواده عزیز روزی چندبار دخترهای ثروتمند فامیلشان را به رخش می‌کشیدند تا آنکه هردو خانواده به این نتیجه رسیدند که جدایی بهترین راه پایان دادن به این اختلافات است اما یک روز روزنه‌ای به روی دخترک باز شد.

همکلاسی قدیمی‌اش که از مشکلات او با خبر شده بود نشانی خانه پیرمردی را در محله استخر به او داد و گفت: «سری به این خانه بزن شاید گره مشکلت باز شد.» زنگ خانه به صدا درآمد. مرد با صدای رسایی گفت: «آمدم.» در را که باز کرد سایه زنی را در تاریکی دید. زن جوان می‌خواست حرفی بزند اما هق هق گریه امانش نمی‌داد. مرد آنقدر ساکت ماند تا زن جوان آرام شد و گفت: «حاجی دستم به دامنت. زندگیم داره از هم می‌پاشه. خانواده شوهرم می‌خواهند طلاقم بدهند.»

مرد دستی به‌صورت خیسش کشید و در حالی‌که آستین‌هایش را پایین می‌انداخت پرسید: «طلاق؟ چرا؟‌» زن جوان گفت: «فقط چون جهیزیه ندارم.»زن جوان به خانه برگشت اما دلش روشن بود که اتفاق خوبی خواهد افتاد. چند روز بعد دم دمای غروب زنگ خانه به صدا درآمد. زن جوان در را که باز کرد سایه پیرمردی آشنا را پشت در دید و یک وانت پر از اسباب و اثاثیه که همه باسلیقه خاصی تهیه شده بود. راضیه م می‌گوید: «من آرامش زندگی امروزم را مدیون حاج آقا مساحتی هستم. اگر بزرگواری او نبود شاید من حالا این زندگی را نداشتم و چه بسا کارمان به طلاق می‌کشید اما حالا در کنار همسر و فرزندانم زندگی خوبی دارم.»

-----------------------------------------------------------------------------------------------

*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۲۰ در تاریخ ۱۳۹۴/۰۵/۰۵

کد خبر 789807

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha