همشهری آنلاین- زهرا کریمی: یک جور دو به شک شدهایم که آیا هنوز در این ساختمان عکاسی دایر هست یا نه؟ از پلههای موزاییکی که بالا میرویم با درهای چوبی قدیمی که چندبار رنگ زده شده مواجه میشویم. تابلویی هم در کنار یک فلش قرار دارد که با زبان بیزبانی هر کسی را که کار عکس و عکاسی داشته باشد به دست چپ راهرو و به سمت عکاسی بختیار راهنمایی میکند. «هرمزپور بختیار» در حال قفل کردن دوربین روی سه پایه است و تا چشمش به ما میافتد لبخندی میزند و میگوید: بفرمایید؟
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
بهارستان و یک کتاب قطور تاریخی
برای گپ زدن با کسی که بهارستان سال ۴۲ تاکنون را به چشم دیده و با وقایع تاریخی از نزدیک روبهرو شده نخستین سؤال چه باشد، خوب است؟ خودش انگشت اشاره را به سمت عکسهای قاب شده روی دیوار میگیرد و عینکش را کمی جابهجا میکند و میگوید: «آن عکس که گوشه راهروست، عکس جوانی خودم است. آن یکی من و پسرم و آن هم پدرم. این مغازه به نام پدرم است. پدرم از ابتدا شغلش عکاسی بود و من هم یک عکاسزاده به دنیا آمدم. عکاسزادهای که هر روز صبح مثل ماشین کوکی از خانه به میدان بهارستان میآیم. مغازه عکاسی ما سالهاست که ۸ صبح تا غروب یکسره باز است. پدرم سال ۵۶ برایکاری در زمینه عکاسی از برخی طرحها به آمریکا رفت و همانجا ماندگار شد و از خانواده ما فقط من ایران ماندم و این داستان خودش را دارد.
پدرم از شاگردان دبیرستان دارالفنون است و هربار که به ایران آمده با دوستان و همشاگردیهایش در پارک جمشیدیه دور هم جمع میشوند. از خاطرههایشان برای هم میگویند و ساعتهای خوشی را با هم میگذرانند. پدرم ۹۰ سال دارد و به دلیل بیماری چند سالی میشود که به ایران نیامده است. این سؤال برای خیلی از دوستان پیش آمده که این همه سال زندگی در میدان بهارستان و در این دفتر خستهکننده و یکنواخت نشده؟ من هم پاسخ میدهم چرا باید یکنواخت شود؟ وقتی از ابتدا مانند پدرم به عکاسی و مردم این محله علاقه داشته و دارم، هیچوقت کارم برایم یکنواخت نخواهد شد.
بهارستان فقط یک میدان نیست و این میدان یک کتاب قطور تاریخی است که هرچه ورقش بزنیم تمام نمیشود و بر ارزش آن افزوده میشود. این میدان اعتبارش را تنها از افراد مشهور و اتفاقات سالهای انقلاب و وجود مجلس ملی ندارد، بلکه همه تهرانیها خاطراتی از آن دارند که باید کتاب شود تا بیشتر از بهارستان گذشته بدانیم.»
ایوان پر خاطره
ایوان این عکاسی، یک ایوان معمولی نیست. بسیاری از آنهایی که حالا مویی سپید کردهاند، روزگار جوانیشان را در این ایوان قاب گرفتهاند. یکی از امتیازهای عکاسی بختیار وجود این ایوان بود، چون با ایستادن در آن نمای پشت عکس، ساختمان زیبای مجلس و فضای اطراف میدان بود. پور بختیار درباره این ویژگی عکاسیاش میگوید: «آرشیوی قدیمی داریم که نشان میدهد بیشتر آنهایی که به عکاسی ما میآمدند دوست داشتند عکسی در این ایوان بگیرند. اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دلایل امنیتی و نزدیکی به مجلس عکسبرداری در ایوان ممنوع شد.
تا همین چند ماه پیش، ایوان را به شکل قدیمی خودش حفظ کردیم اما متأسفانه در یک ماه سه بار به مغازه دستبرد زدند و چند دوربین، لنز و کامپیوتر سرقت شد. همین موضوع باعث شد تا خودمان را برای امنیت در زندان این میلهها گرفتار کنیم. به همین خاطر ایوان عکاسی دیگر نمای گذشته را ندارد. قدیمها سرمان برای عکسهای یادگاری خیلی شلوغ بود اما حالا همه موبایلها دوربین دارد و همه برای خودشان یک پا عکاس آماتور شدهاند و مدام عکس میگیرند. اما دوره ما هر کسی دوربین نداشت. »
نگاهش دوباره به ایوان میافتد و یک بار دیگر خاطرات دوران کودکی برایش زنده میشود: «من از همین ایوان شاهد ترور «حسنعلی منصور» نخست وزیر رژیم پهلوی در مقابل مجلس شورای ملی بودم. هنرمندان و افراد مشهور ورزشی و بسیاری از مدیران برای گرفتن عکس پیش ما میآمدند. یادم است اوایل انقلاب، در ایام محرم هیئتهای زیادی در میدان مراسم عزاداری برپا میکردند و همیشه روز عاشورا و تاسوعا تمام فامیل مادری و پدریام در اینجا جمع میشدند و روی ایوان مینشستند و مراسم را تماشا میکردند. بعد از نماز ظهر عاشورا هم همیشه میرفتیم از مسجد سپهسالار نذری میگرفتیم، یادش بهخیر. خاطره برای تعریف زیاد است و نمیدانم کدام را برای شما گلچین کنم.»
خاطراتی که فراموش شدهاند
زیر شیشه میزی که پرینتر و تلفن و کیبورد کامپیوترش روی آن سنگینی میکند، عکسهای قدیمی کنار هم ردیف شدهاند. عکسهایی از رژه سربازان، عکس پدرش، عکس جهان پهلوان تختی و تعدادی هنرمند. هرمز هربار که یکی از این عکسها را میبیند، سرش به سمت میدان بهارستان میچرخد و خنده ریزی میکند. اما این بار نه خنده از روی رضایت، بلکه خنده تلخی میزند و میگوید: «تهران توسعه یافته و پیشرفت این شهر باعث شده تا در کنار این تغییرات مداوم، روی خاطرات گذشته گرد فراموشی بنشیند. بهارستان آن زمانها یکی از میدانهای پردرخت پایتخت و تفرجگاه مردم بود. اما حالا شده یک میدان معمولی و شلوغ.
الان مدتی است مغازه را برای فروش گذاشتهام. هر کسی هم که برای خرید میآید قصد دارد تا این زمین بزرگ را خراب کند و دوباره یک آپارتمان یا برج بسازد. خودم راضی نیستم این اتفاق بیفتد اما به دلیل آنکه میدان در طرح ترافیک واقع شده و دیگر عروس و دامادی نمیتوانند برای عکاسی به این خیابان بیایند، کمی روی کاسبی تأثیر گذاشته است. از کسبه قدیمی این میدان بپرسید چند سال است که ماشین عروسی به چشم ندیدهاند؟ سالهاست دیگر عروس و دامادی برای عکاسی اینجا نمیآید.»
«الان ۶۰ سال دارم. فکر میکنم اگر روزی بخواهم از این میدان و محله بروم، آن روز سختترین روز من است چون باید از همه خاطراتم دل بکنم. نمیخواهم این اتفاق بیفتد، ولی شلوغی تهران و فراموش شدن خاطرهها راهی برایم نگذاشته است. البته چند وقت پیش یک خبر خوشحالکننده شنیدم. ظاهراً قرار است با اصلاح هندسی این میدان و سنگفرش شدن آن، دوباره کالسکهها برای جذب گردشگر به این میدان بیایند. اگر این اتفاق بیفتد من هم طرحهای زیادی دارم که با گذاشتن لباسهای محلی و یک دکور سنتی عکسهای جالبی از مردم بگیرم تا دوباره خاطرهها زنده شود و شاهد حضور جوانان قدیم با نوه و خانوادههایشان باشیم.»
-----------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه۱۲ در تاریخ ۱۳۹۳/۰۸/۰۳
نظر شما