خانم کیسیکول، علمینویس سابق لسآنجلستایمز و مدرس روزنامهنگاری علمی در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی در مقاله پیش رو به این موضوع پرداخته است.
روزنامهنگاران علمی مانند بسیاری از گزارشگران دیگر، باید وقت زیادی را صرف آموزشدادن به دبیرانشان در مورد غرابتهای حوزه کاریشان کنند و بهطور کلی این جروبحثها نهتنها روشنیبخش است بلکه نهایتا به تهیه گزارشهای بهتر منجر میشود؛ اما در یک جا ما به در بسته برمیخوریم؛ نه، مشکل این نیست که دبیران آنقدر تیزهوش نیستند که علم را بفهمند و در واقع قضیه برعکس است؛ آنها بیش از حد به تیزهوشبودن عادت کردهاند و بنابراین نمیتوانند با این حقیقت کنار بیایند که علم را نمیفهمند.
اخیرا داشتم درباره این مشکل با یکی از همکاران بحث میکردم که ماهها به در بسته کوبیده بود تا گزارشی در مورد نیروی تاریک و اسرارآمیز در کیهانشناسی را به تایید دبیران نیویورکر برساند. او شکایت میکرد که آنها همهاش میگفتهاند که آن را نمیفهمند! خوب البته که آن را نمیفهمند؛ هیچ کسی آن را نمیفهمد و دقیقا به همین دلیل است که این موضوع این همه جذاب است.
در علم، احساس سردرگمی، برای پیشرفت ضروری است. بیمیلی به احساس گیجشدن ممکن است خلاقیت را در نطفه خفه کند. زمانی یک ریاضیدان به من گفت به نظر او دلیلی وجود دارد که ریاضیدانان جوان اکتشافات بزرگ انجام میدهند. به گفته او ریاضیات ممکن است حتی برای بزرگترین مغزهای حاضر، سخت باشد. ریاضیدانان ممکن است ساعتها وقت صرف کنند تا از یک خط معادلات سردرآورند. اما در همان زمان، آنها احساس حماقت و عدمکفایت میکنند. بعد، یک روز، این ریاضیدانان جوان تثبیت میشوند، به مقام استادی میرسند، به منشی و دفتر نیاز پیدا میکنند و آنوقت آنها دیگر احساس بلاهت نمیکنند و دیگر کار بزرگی هم انجام نمیدهند. در واقع نمیتوان دانشمندان و دبیران را مسئول این پشتبههمکردن دانست. پرسهزدن در تاریکی ممکن است خطرناک باشد.
همانطورکه یک کیهانشناس بیان کرده است «مرز دانش، بنا بر ماهیت خودش، در همان زمان، مرز جهل هم هست». بسیاری از افرادی که به دیدار این مرز رفتهاند، از این تجربه آزرده و دلشکسته شدهاند اما دلیل کافی برای دلگرمی، این است که بهنظر نمیرسد خوانندگان گزارشهای علمی اهمیتی به اندکی گیجشدن بدهند، حتی اگر موضوع گزارش، مشکل یا دور از انتظار باشد؛ برای مثال فضای دهبعدی یا سنگواره جک و جانورهای غولآسایی که 480میلیون سال قبل از دریا بیرون آمدهاند.
همه نویسندگان علمی که من میشناسم، این تجربه را داشتهاند که خوانندگانی به آنها مراجعه کنند و بگویند: «بهبه! خیلی جذاب بود؛ اصلا نفهمیدمش، اما از صبح دارم بهش فکر میکنم». خوانندگان اغلب بهدنبال کتابهایی میروند که میتوانند بیشتر در مورد آن موضوع بخوانند یا حتی منابع دست اول را جستوجو میکنند اما به نظر میرسد که دبیران با این مشکل به نحو متفاوتی برخورد میکنند؛ آنها اغلب فکر میکنند که اگر چیزی را نمیفهمند، آن چیز نمیتواند درست باشد یا ارزش ندارد که در مورد آن چیزی نوشته شود یا نویسندگان در مورد آن ذهنیت روشنی ندارند (که البته ممکن است اینگونه هم باشد) یا دانشمندان نمیدانند که در مورد چه چیزی صحبت میکنند (که در برخی موارد یک امر حتمی است).
اما چرا این تفاوت میان خوانندگان و دبیران وجود دارد؟ نظر من این است که دبیران روزنامهها و سایر نشریات، عمدتا مردمانی صاف و ساده نیستند. انتظار این است که آنها مردمانی بسیار فرهیخته باشند. آنها عادت دارند که زیرکترین افراد اتاق باشند؛ بنابراین علم، آنها را از خودشان شرمسار میکند و به این خاطر که نمیتوانند احساس ندانستن را تحمل کنند، برای پوششدادن موضوعات علمی در نشریات دچار مشکل میشوند.
اما چه چیز در علم هست که دبیران را ناراحت میکند؟ مطمئنا این حقیقت بدیهی است که فهمیدن چیزهایی که (هنوز) فهمیده نشدهاند، سخت است. اما در علم، فهمیدن چیزهایی که فهمیدهشدهاند هم، ممکن است به همان اندازه سخت باشد. نسبیت و فیزیک کوانتوم حدود یک قرن است که مطرح بودهاند اما این نظریههای علمی به یک معنا حتی برای افرادی که آنها را بهخوبی میفهمند، گیجکنندهاند. ما میدانیم که نظریهها درست هستند به این خاطر که این نظریهها بهطور کامل به دفعات مورد آزمون قرار گرفتهاند اما هنوز این نظریهها معقول بهنظر نمیآیند.
از طرف دیگر، چرا اصلا این نظریهها باید معقول باشند؟ انسانها بهنحوی تکامل یافتهاند که زادوولد کنند، بخورند و از خوردهشدن در امان بمانند. این حقیقت که ما آموختهایم که اتمها چه هستند یا جهان پس از زایشش به اندازه یک نانوثانیه عقب افتاد، به واقع باورنکردنی میآید اما جهان به این موضوع که ما میتوانیم این موضوعات را باور کنیم یا نه، باور ندارد. جهان به زبان ما سخن نمیگوید و دلیلی هم ندارد که معقول جلوه کند. به همین خاطر است که علم بر شواهد متکی است... .
علم از جنبههای دیگری هم باعث سردرگمی ذهنی ما میشود. برای مثال بسیاری از رشتههای علمی به چیزهایی میپردازند که اساسا غیرقابل دیدن هستند. من زمانی مجبور شدم در مورد واقعیت فضا- زمان منحنی ( توضیح کاملا از بوته آزمون درآمده اینشتین در مورد گرانش) با یک دبیر، کلی سروکله بزنم، چراکه او میگفت: نمیشود آن را دید. در واقع ما میتوانیم آن را ببینیم، از جمله از طریق عدسیهای گرانشی که مسیر نور را شبیه شکست نور در عدسی دوربین، خم میکنند.
علم همچنین ذاتا غیرقطعی است. آنچه علم را قدرتمند میکند این است که این عدمقطعیتها علنی هستند و بعد البته این امر هم حقیقت دارد که دادهها همیشه تا حدی مبهم هستند. بیانکردن رفتار رتروویروسها یا ابررساناها با کلمات، حتی برای دانشمندان با مقدار زیادی تفسیرکردن همراه است. ممکن است بیش از یک پاسخ صحیح وجود داشته باشد یا هیچ توصیفی با زبان عادی نتواند حق موضوع را ادا کند.
به همه این دلایل و دلایل دیگر، روزنامهنگاران علمی خوب میدانند که اگر به موضوعی که آنها را متحیر میکند نپردازند، احتمالا کارشان را بهدرستی انجام ندادهاند. بهترین دبیران این وضعیت را درک میکنند اما راجع به بقیه چیزها، شاید بهترین کلام را وایرد ال (طنزپرداز آمریکایی) گفته باشد: گاهی فقط لازم است جرات ندانستن داشته باشید.
Columbia Journalism Review, Jul/Aug 20062