همشهری آنلاین: جندیشاپور از جمله مدارس ایران باستان بود که تا قرنها جانوجلایی داشت و شهرۀ آفاق بود. میگویند بعد از اسلام تب علم و مدرسه در ایران بالاتر هم رفت؛ رازی، ابوعلیسینا و بیرونی از زادههای دوران سامانیان و آلبویه هستند و در مدارس این ایام بالیدند.
با به تختنشینی سلاجقه، بازار گرم مدارس ملتهب شد. در این عهد هر شهر صاحب مدرسهای شد که به تأسی از نام خواجهنظام، نظامیه نام گرفت. اولین نظامیه در نیشابور پا گرفت و مهمتریناش در بغداد. پس از آنکه گردوغبار مغولان خوابید و به سر عقل آمدند، دوباره خشت مدارس روی هم چیده شدند. یکی از وصایای غازانخان این بود که هر شهر صاحب مدرسه، مسجد و حمام باشد.
از آنجا که مقر تیموریان شهر هرات بود اغلب مدارس مهم این دوره در این شهر ساخته شده است. مدرسۀ «غیاثیه» خرگرد، شاهکار این دوران است که در شهر خواف هنوز سرافراز مانده است. صفویان و قاجار نیز در مدرسهسازی سستی نکردند. مدرسۀ چهارباغ اصفهان و دارالفنونِ تهران از مدارس زیبای این دورانند که باوجود گردش باد و فلک، لنگلنگان و مغرور، هنوز با ما ماندهاند. نوشتۀ زیر فخرنامهای است از سعی مشکور ایرانیان در علم و فراگیری.
بر پیشانی مدارس ایران خون دو وزیر مقتول جاری است یکی خواجهنظام و دیگری امیرکبیر. دارالفنون سیزده روز بعد از قتل امیر گشوده شد و امیر نبود و نماند تا مدرسهاش را ببیند. خواجهنظام هم وقتِ گشایش نظامیۀ بغداد که به همت و با ثروت او برپا شد، حضور نداشت. غیر اینها آن دو شباهتهای دیگری هم با هم داشتند، هم خواجهنظام و هم امیرکبیر، نظام آموزشیِ ایران را دگرگون کردند و از قضا همقصه هم بودند. هر دو به فراست آراسته بودند و دست در گریبان دو رقیبِ دیرین داشتند. اولی یعنی خواجهنظام با اسماعیلیان جدل داشت و دومی با بابیها روبهرو بود.
بماند که همتقدیر هم بودند و هر دو عاقبت، مغضوبالقلوب دشمنان خامخیالی شدند که خنجر بر سینه و شاهرگ وزرا گذاشتند تا خیمهای که آنها از اسلافشان به میراث برده بودند بر زمین بخورد و دوباره برپا نشود. جندیشاپور یکی از این اسلاف و از مدارس مشهور ایرانیان باستان بود که در زمان ساسانیان مرکز طب و فلسفه بود و مسافران و شاگردان زیادی داشت. با پذیرش اسلام خیمۀ مدرسهها استوارتر گشت و سامانیان، آلبویه، سلاجقه، ایلخانیان، تیموریان، صفویان و قاجار در برافراشتن آن جدّ و جهد بسیار کردند. ماه مهر بهانۀ خوبی است تا به تاریخچه مدارس ایران سرکی بکشیم و از چندوچون شکلگیری آنها مطلع شویم.
کارنامۀ زرین
«اطفال پارس همانند فرزندان ما که برای آموزش ادبیات و فلسفه به مکتب میروند، جهت آموختن عدالت و انصاف به مکتب فرستاده میشوند.» این را «گزنفون» ـ مورخ یونانی قرن چهارم میلادی ـ در کتاب «کورشنامه» مینویسد. او میگوید که کودکان در این مدارس به غیر از مفاهیم مذهبی و نظامی، با موسیقی، شطرنج، ستارهشناسی، اسبسواری و تیراندازی هم آشنا میشدند. محل مدارس به دور از بازار و در فضاها و میادین بازی قرار داشتند که در نزدیکی کاخهای سلطنتی یا بناهای دولتی بودند. در رسالۀ «خسرو و ریدک» که یکی از رسالات تعلیمی باقیمانده از دورۀ ساسانی است، میبینیم که شاه (خسرو) پرسشهایی از «ریدک» میپرسد و ریدک که شاگرد تیزهوشی است همه را به درستی پاسخ میگوید.
در باب علمپروری ایرانیان باستان همین بس که داریوش بهوقت فتح مصر یکی از مدارس طب این کشور را مرمت کرد. اما کار کارستان را «خسرو اول» به دوش گرفت و به سرانجام رساند. خسرو اول به وضعیت رفاهی و نظام آموزشی ایران سروسامان داد. او بسیاری از دبیران و منشیان را برانگیخت تا به ترجمۀ آثار یونانی بپردازند و داستانهای شفاهی ایرانی را مکتوب کنند. در نظر ایرانیان علم و آموزش چنان اهمیتی داشت که در منابع کهن و کتب اسلامی همواره نام دبیران در کنار نام وزرا آمده است.
گاه اتفاق میافتاد که دبیر یا معلمی که از هوش و فراست بهره داشت، به مقام وزارت نیز منصوب میشد. ایرانیان همواره به داشتن وزرای شاعر و عالم شهره بودند و دربارشان پناه و ملتجاء بسیاری از علما و دانشمندان بود. از وزرای خردمند پیش و بعد از اسلام میتوان به نامهای «بزرگمهر»، «عضدالدوله»، «قاموس بن وشمگیر»، «نصر بن نوح سامانی»، «صاحب بن عباد»، «خواجه نظامالملک»، «خواجه رشیدالدین فضلالله» و «امیرعلیشیر نوایی» اشاره کرد. بازار علم همواره در ایران گرم بود. در قرون سوم و چهارم سامانیان، آلبویه و غزنویان هدایت رستاخیز فرهنگی را در ایران به عهده گرفتند. خراسان در زمان سامانیان و ایران مرکزی در زمان آلبویه مراکز علم و فرهنگ بودند.
میگویند صاحببنعباد ـ وزیر آلبویه ـ شاعر، عالم و مدیر شهیری بود و کتابخانهای با ۲۰۰ هزار جلد کتاب داشت. عضدالدوله نیز در شیراز امر به ساختن کتابخانۀ بسیار بزرگی داد که خواهان بسیاری در اروپای آن ایام داشت. دانشمندان و نویسندگان بسیاری در این ایام پا به عرصه گذاشتند که «رازی»، «فارابی»، «طبری»، «دینوری»، «ابنسینا»، «بیرونی»، «فردوسی»، «خیام» و «غزالی» از آن جملهاند. ایرانیان همواره به فراگیری و آموزش مباهات میکردهاند و مدارس ایرانی ردپا و عطش ایرانیان در عرصۀ آموزش است.
شاپور بهتر است یا انطاکیه؟
در روزگاری که دنیا به کام ساسانیان بود، شهری در شمالغربی خوزستان یعنی در میانۀ راه شوشتر و شوش قرار داشت که قرنها مرکز علمی ایران بود و «جندیشاپور» یا «بهازاندیوشاپور» (یعنی بهتر از انطاکیه شاپور) نامیده میشد. جندیشاپور به حساب اسناد تاریخی اولین شهرک دانشگاهی ایرانیان باستان بود.
این شهر صاحب بیمارستان مشهوری بود و بسیاری از کتب علمی و فلسفی یونانیان در این شهر دستبهدست میشد. با به قدرت رسیدن ژوستین، امپراتوری روم از سر قهر با یونان مدرسۀ آتن را بست و دانشمندان را آزار داد. خسرو اول آنان را پذیرا شد و بسیاری از فلاسفۀ افلاطونی به ایران آمدند و در تیسفون اقامت کردند.
جندیشاپور را میتوان محصول ترویج تفکر ایرانی و یونانی دانست. تا پیش از جندیشاپور اغلب مراکز آموزشی در نزدیکی آتشکدهها بودند و لاجرم مبنایی مذهبی داشتند. البته به غیر از جندیشاپور مدارس دیگری نیز به نام نصیبین وجود داشتند که فارغالتحصیلان آن به خدمت کلیسا درمیآمدند.
دکان وراقان، بازار صحافان
بخت با ما یار نیست و نمیدانیم که شکل و الگوی مدارس تا پیش از قرن ششم چگونه بوده است. اما بنا بر معدود آثاری که از قرون سوم، چهارم و پنجم هجری باقی مانده گویا مجالس درس، علاوه بر مساجد در خانۀ علما نیز تشکیل میشده است. پس با این حساب، مساجد و خانۀ علما همیشه شلوغ و پُر ولوله بوده است.
ناصرخسرو دربارۀ «ابوعلاء معری» ـ شاعر عرب ـ مینویسد: «او همواره در خانهاش بیش از ۲۰۰ نفر را برای تعلیم و شعر میپذیرفت.» علاوه بر مساجد و خانۀ علما، کتابخانههای هر شهری نیز مرکز بحث و فحصهای علمی بودند. تا پیش از ترویج کتابخانهها، دکانهای کتابفروشی محل گردهمایی علما و دانشجویان بودند. میگویند «جاحظ» ـ محقق و طبیعیدان عرب ـ گهگاه دکان وراقان و صحافان را کرایه میکرد و شبها در آنجا به تدریس و مطالعه میپرداخت.
بهتدریج در قرن چهارم هجری، دارالعلومهایی ساخته شدند که به خلاف دارالکتابها و خزانهالحکمهها به طلاب کمک هزینه و مسکن میدادند. بخت با اهل علم یار بود چرا که هم آلبویه و هم سامانیان شهره به وزرای دانایی بودند و از هیچ سخاوتی در حق علم ابا نداشتند. خراسان در زمان سامانیان یکی از مراکز مهم علم و ادب بود و شیراز نیز در ایام صدارت آلبویه یکی از مهمترین مراکز فرهنگی بود و کتابخانۀ بزرگی داشت.
بالوپر
بعد از سامانیان و آلبویه ورق برگشت. فاتحان جدید ایران یعنی ترکان و بربرها که سنیمذهب بودند بر ذمۀ خویش دانستند که بالوپر تشیع را بشکنند و بهجایش تسنن را در ایران جایگزین کنند. از اینرو بساط علم از محافل و مدارس برچیده شد. نظریۀ «آندره گدار» ـ معمار و باستانشناس فرانسوی ـ در اینباره مشهور است و به نام «نظریۀ مدرسه» شهرت دارد. به گمان او ترکان سلجوقی پس از اشغال ایران و عراق، بالوپر تشیع را در ایران با کمک دو ابزار شکستند: اسلحه و مدارس. هرچند بعدها در عصر صفوی همین ابزار به کمک تشیع شتافت و طومار رقیب درهم پیچیده شد.
اسماعیلیان دشمنان دانایی بودند که جانِ سلاجقه را به لب رسانده بودند و از هیچ حیلهای فروگذار نبودند. آنها با خیل ارتش بیسلاح داعیانی که به سرتاسر اقالیم اسلامی فرستاده بودند، به دلربایی از رعایای حکومت میپرداختند. همینکه خواجهنظام نیرنگ جدید اسماعیلیان را دریافت، درنگ نکرد و امر به ساختن مدارسی داد که مشهور به «نظامیه» شدند و کارشان سنگاندازی بر خدعۀ اسماعیلیها بود.
بسیاری از شهرهای مهم ایران نظیر اصفهان، نیشابور، مرو، بلخ، هرات، آمل و طبرستان صاحب نظامیه شدند اما مشهورترین نظامیه در بغداد پا گرفت. برخی از نظامیهها بهنام مدرسانی خوانده میشدند که در آن مدارس به تدریس مشغول بودند مانند نظامیه اصفهان که به تأسی از مدرس مشهورش «صدرالدین»، «صدریه» نامیده میشد. میگویند اقبال چنان به نظامیهها بهخصوص نظامیۀ بغداد روی آورد که بسیاری از علمای غیرشافعی برای احراز مقام تدریس تغییر مذهب میدادند.
از آن جمله حنبلیهایی همچون «احمد بن علی بن برهان» و یا «ابوبکر ضریر نحوی» که تغییر مذهب دادند تا وارد نظامیه شوند. از آنجایی که مدارس آن ایام پیوند ساختاری نزدیکی با مذهب داشتند، بسیاری از کارکردهای مدرسه و مسجد مشترک بود. به غیر از کارکرد مشترک، مدارس و مساجد در شمایل ظاهریشان هم بههم شباهت داشتند و هر دو از الگوی نقشۀ چهارایوانی استفاده میکردند. به غیر از نقشه، محل قرارگیری مساجد و مدارس نیز در یکجا بود، یعنی به قولی همسایه بودند و هر دو در قلبِ شلوغ و پُرهمهمۀ شهر یعنی بازار لنگر انداخته بودند.
همین نزدیکی موجب شده بود تا در درگیریهای مذهبی همیشه مدارس سپر بلای مساجد شوند. از آنجا که ویرانی مساجد خرف عادت بود و گناه مهلکی به حساب میآمد به عوض مدارسی که مثل علف بهاری از همهجا روییده بودند عین برگ خزان ویران میشدند. میگویند در نزاعی که در سال ۵۵۶ ه. ق میان حنفیان و شافعیان شهر نیشابور درگرفت، ۸ مدرسۀ حنفی و ۱۷ مدرسۀ شافعی از کینۀ رقبا ویران شدند و درهم شکستند.
چوب معلم گر بود...
در قدیم مدارس شبیه دانشگاههای امروز بودهاند و آنها هم کنکور، خوابگاه و کمکهزینه داشتهاند. مدارس، فضای تعلیمات عالی بودند و فقط کسانی میتوانستند به آنها راه یابند که پیشتر به مکتبخانه رفته بودند. این مدارس امتیازهای بسیاری داشتند، تحصیل در آنها رایگان بود و در صورت نیاز به طلاب کمکهزینه هم داده میشد. البته میزان مستمری بستگی به میزان تحصیلات داشت. در بعضی از مدرسهها مانند «مستنصریه»، از شاگردان امتحان ورودی میگرفتند چرا که مدارس طلاب زیادی داشتند و امتحان ورودی موجب راهیابی شاگردان مستعد میشد. سیر و سفر، نقش مهمی در شکلگیری فضای مدارس در قرن چهارم هجری داشت چرا که هر مدرسه فضایی را برای مسکن در اختیار طلابی قرار میداد که از شهرهای مجاور آمده بودند.
نقل میکنند که در زمان «خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی» ـ رجل سیاسی، دانشمند و طبیب اواخر قرن هفتم ه. ق ـ ۶ هزار دانشجو به تبریز سفر کرده بودند. آنها همگی در این شهر مسکن داشتند و از خواجه مستمری دریافت میکردند. این مدارس دارای آشپزخانه، وضوخانه، داروخانه، گرمابه و مسجد بودند. مخارج و هزینههای هر مدرسه هم بهوسیلۀ اوقافی تأمین میشد که جزو مایملک هر مدرسه بود.
مستمری علما یا از درآمد اوقاف تأمین میشد و یا از سوی امرا و وزرا. گاه از عالم معروفی دعوت میشد تا در مدرسهای تدریس کند و ادارۀ امور وقفی هم به او سپرده میشد. مثلاً در اسناد باقیمانده، خواجه رشیدالدین فضلالله طی فرمانی از «مولانا شمسالدین محمد قونیایی» خواسته تا تدریس مدرسه ارزنجان و ادارۀ اوقاف آن را به عهده بگیرد. در سند دیگری نامهای از سلطان سنجر دیده میشود که از امام یحیی درخواست کرده تا برای تدریس و ادارۀ اوقاف به نظامیۀ نیشابور برود.
مشق شب
همیشه املاء مایۀ غصۀ هر محصلی بوده و هست. تازه این غصه گاهی کابوس هم میشود؛ وقتی از استاد عقب میمانی، به گَردش نمیرسی و حتی نمیتوانی از رویِ دست همشاگردیات بنویسی. اما این غصه یکی از معمولترین شیوههای تدریس در آغاز قرون اسلامی بوده است.
به این ترتیب که معلم، مطالب درس را برای شاگردان میخواند و آنها آن را مینوشتند و سپس توضیحات او را یادداشت میکردند. به این مطالب «اَمالی» میگفتند. در این مدارس شاگردان اغلب به گرد استاد حلقه میزدند. در قرن چهارم هجری، شیوۀ تدریس مدارس اندکی تغییر کرد و متونی برای تدریس انتخاب میشدند و مدرس به تدریس آنها میپرداخت. غزالی که از جمله مدرسان مشهور بود در کتاب «احیاء علوم الدین» برخی از متون اصلی حدیث کلام و فقه را معرفی کرده است.
استاد و شاگرد
در ایام گذشته، هر استادی صاحبمحضر بود و شاگرد میبایست در محضر استاد تلمذ میکرد تا به صفات استاد آراسته میشد. به قول معروف باید دود چراغ در چشمش میرفت و گرد و غبار بر حنجرهاش مینشست تا او هم سری میان سرها دربیاورد. از اینرو هر شاگرد برای حضور در محضر استاد گاه بکن و نکنهای متفرعنانهای را متحمل میشد. «شهید ثانی» و «اماممحمد غزالی» در بسیاری از کتبشان دربارۀ چگونگی و حُسن رفتار شاگردان و مدرسان نوشتهاند. مثلاً شهید ثانی خطاب به علما تذکر داده که برای اجتناب از خواری و خفت، هرگز به خانۀ شاگردان خود نروند. کتاب «منیهالمرید» ثانی، حاوی آداب و وظایف شاگردان در قبال استاد و در محضر اوست.
در منیهالمراد آمده، شاگرد بایست به مُدرسش ارج بنهد و در برابر او فروتن باشد و انواع و اقسام جور و تندرویهای او را تحمل کند و در محضر استاد هنگام پاسخ به پرسشها تعجیل نکند. یکی از نکات جالب، توصیۀ شهید ثانی به طلاب در خصوص ازدواج است. به نظر ثانی تاهل مانعی بر سر تحصیل است و بهتر است که طلاب زن نگیرند و وقتی از درس و مدرسه خلاصی یافتند به سروقت زن و زندگی بروند.
خط و نشان مدارس
با قوی شدن مدارس، خطونشانهای آنها هم شروع شد. حالا دیگر مدارس قوی شده بودند و مستقل هم بودند چرا که از محل عایدات موقوفات اداره میشدند، از اینرو چشم به دست دیگران نداشتند و نیازی هم به مراعات یا احتیاط دیگران نمیدیدند. با روی کار آمدن غزنویان و سلاجقه، بساط علوم عقلی از مدارس برچیده شد و پس از چندی تدریس آنها در مدارس ممنوع و حمله به فلاسفه معمول شد.
دشمنی با علوم عقلی در ایام صفویه به اوج خود رسید و به اینترتیب نه تنها تدریس این دروس ممنوع شدند بلکه برخی از علما هم تدریس و تعلیم آنها را حرام اعلام کردند. بعضی از بنیانگذاران مدارس، ممنوعیت تدریس و تعلیم این علوم را در وقفنامهها ذکر میکردند.
مثلاً در وقفنامه مدرسه «مریمبیگم» اصفهان که متعلق به دورة صفوی است، نوشته شده: «و باید که کتابهای علوم وهمیه یعنی علوم مشکوک و شبهات که به علوم عقلیه و حکمت مشهور و معروف است، مانند شفا و اشارات و حکمتالعین و شرح هدایت و امثال ذالک خوانده نشوند.» تحصیل در این مدارس شامل سه دورۀ مقدماتی، سطح و خارج میشد و هر یک چهار یا پنج سال طول میکشیدند.
پدران و پسران
«عباسمیرزا» پسر فتحعلیشاه قاجار آیینهای بود از هر آنچه که پدرش نداشت؛ جنگجوی دلیری بود، چشم به آینده داشت و اسیر حرمسرا نبود. در جنگ با روسها به نقاط ضعف ارتش ایران پی برد و گروهی از دانشجویان ایرانی را به خارج از کشور فرستاد تا با فنون نظامی آشنا شوند. اعزام دانشجویان ایرانی به خارج از کشور موجب آشنایی بیشتر ایران با نظام آموزشی فرنگیها شد.
با بازگشت دانشجویان ایرانی و ورود چاپ و رواج روزنامه، جامعۀ ایرانی به تحولات فرهنگی بسیاری دست یافت. تأسیس مدارس نوین محصول این تحولات فرهنگی است. مدارس ایران تا پیش از دورۀ قاجار به همان روش مسبوق اداره میشدند و هویت مذهبی داشتند.
اما مدارس نوین مجهز به روشهای یادگیری جدیدی بودند و دروسی در آنها تدریس میشد که به مذاّق عدهای خوش نمیآمد، از آنجمله طب، موسیقی، نقاشی، زبانهای فرنگی و فنون نظامی است. البته در آغاز بسیاری از اساتید این مدارس فرنگیهایی بودند که به دعوت دولت علیّه، به ایران آمده بودند و همین امر نیز اسباب ناراحتی دوبارۀ برخی از علما را فراهم کرده بود. «دارالفنون» و مدرسۀ «رشدیه» جزو اولین مدارس نوین ایران بودند. این مدارس با مخالفت سنتگرایان مواجهه و به ناچار بسته شدند اما با فرمان دولت در سال ۱۲۹۰ ه. ق این مدارس دوباره به عرصۀ آموزش بازگشتند.
نظر شما