زن همسایه در تحقیقات مدعی بود که قبل از حادثه از مقتول شنیده است که «از برادرم انتظار این کار را نداشتم» و این جمله تنها مدرکی بود که کارآگاهان جنایی به ‌واسطه آن توانستند قاتل را دستگیر کنند

قتل با چاقو - چاقوکشی

به گزارش همشهری آنلاین، در یکی از خیابان‌های غرب پایتخت، ماموران شهرداری قطعات مثله‌شده جسدی را داخل پلاستیک پیدا کرده بودند. با اعلام خبر به اداره آگاهی، بلافاصله خود را به محل رساندیم. متخصصان پزشکی قانونی و تشخیص هویت همزمان با ما به محل حادثه رسیدند و تحقیقات را آغاز کردند.

دو قطعه پا داخل پارچه‌ای پیچیده شده و درون کیسه پلاستیکی قرار داده شده بود، تحقیقات اولیه متخصصان پزشکی قانونی در صحنه حکایت از آن داشت که احتمالا پاها متعلق به یک زن حدودا ۲۵ ساله است و آثار بریدگی‌ها نشان می‌داد که از زمان مرگ، مدت زیادی نگذشته است.

 دو جنایت

تحقیقات برای یافتن قطعات دیگر جسد ادامه یافت و ماموران کلانتری‌های نزدیک محل حادثه بسیج شدند تا بقیه قطعات مثله‌شده جسد را پیدا کنند. بعدازظهر همان روز بود که از یکی از کلانتری‌های محل حادثه تماس گرفتند و خبر پیدا شدن کیسه دیگری را اعلام کردند.
 خودمان را به محل رساندیم. مثل صحنه اول، کیسه‌ای پلاستیکی و سیاه‌رنگ که قطعات مثله‌شده جسد در آن قرار داده شده بود در این محل کشف شده بود.
داخل کیسه نایلونی، دو دست پیدا شد اما ما با چیز عجیبی روبه‌رو بودیم. داخل کیسه دو دست بود که هر دو دست، دست راست بودند. به نظر می‌رسید یکی از دست‌ها متعلق به یک زن و دیگری متعلق به یک مرد بود، در بررسی‌های متخصصان پزشکی قانونی و آزمایشات انجام شده و مشابهت‌های آناتومی معلوم شد که دست و دو پا متعلق به یک نفر است.
 با کشف دو دست راست فرضیه و تئوری ما برای قتل یک زن عوض شد. دو دست یعنی ما حداقل با دو قتل روبه‌رو هستیم و این موضوع حساسیت قضیه را بیشتر می‌کرد. ما باید حداقل دنبال دو جسد می‌گشتیم.

 تکمیل پازل

قبل از پیدا شدن قطعات دیگر اجساد ما تحقیقاتمان را برای پیدا کردن هویت مقتولان شروع کردیم. طبق تمام پرونده‌هایی که مقتول آنها هویت مشخصی ندارد ما به سراغ پرونده‌های افرادی رفتیم که خانواده‌هایشان ناپدید شدن آنها را طی روزهای گذشته به پلیس اعلام کرده بودند. اما هیچ موردی با مشخصات نسبی‌ای که از مقتولان داشتیم به‌دست نیامد.
طی این مدت، قطعات دیگر اجساد پیدا شد، این قطعات در چند محل اما نزدیک به همان محل کشف قطعه اول پیدا شد.  
با کنار هم قرار دادن قطعات روی میز تشریح، پازل ما کامل شد. ما دو جسد مجهول‌الهویه داشتیم و تنها چیزی که به دست آورده بودیم این بود که همه قطعات اجساد را پیدا کرده بودیم.
 از آنجا که در بررسی پرونده افراد گمشده هیچ سرنخی به دست نیاوردیم و هیچ‌کس خبر از ناپدید شدن زن و مردی با مشخصات قربانیان را نداده بود، حدس زدیم که شاید آنها کسی را نداشته باشند یا از مجرمان سابقه‌دار باشند. بنابراین به سراغ آلبوم عکس متهمان سابقه‌دار رفتیم. این احتمال وجود داشت که آنها را در این آلبوم شناسایی کنیم. حدس ما درست بود یکی از قربانیان که مردی حدودا ۶۰ ساله بود به اتهام سرقت به زندان افتاده بود. از روی پرونده کیفری او توانستیم آخرین آدرس وی را که مجید نام داشت به دست آوریم.  
مجید در یک شرکت کار می‌کرد و ما تحقیقاتمان را از کارمندان شرکت آغاز کردیم. کسی از او اطلاعات کاملی نداشت. همه او را مردی آرام و ساکت و تا حدودی درونگرا می‌دانستند و هیچ اطلاعی از وضعیت خانوادگی او نداشتند.  

 تنها سرنخ

در حال تحقیق از کارمندان شرکت بودیم که سرایدار شرکت سرنخی از مقتول به ما داد. از او در مورد مجید پرسیدم و مرد جوان گفت: «اینجا هر کس کاری داشته باشد به من می‌گوید آن را انجام دهم. خب کارم در شرکت همین است دیگر. چون کارمندان اینجا کارهایشان را به من می‌گویند، تقریبا آدرس خانه همه را بلدم. چند وقت قبل آقا مجید یک بسته‌ای را توی شرکت جا گذاشته بود. زنگ زد به من و گفت که بسته را برایم بیاور. به من آدرس خانه‌اش را داد، اگر بخواهید می‌توانم شما را آنجا ببرم».
به همراه مرد جوان، راهی خانه مجید شدیم. خانه مجید در نزدیکی محل کشف قطعات بدن بود و این یعنی ما تقریبا توانسته بودیم ردی از یکی از مقتولان به‌دست آوریم.  
کسی در خانه نبود و ما با هماهنگی با مقام قضائی وارد شدیم. خانه به هم ریخته بود و معلوم بود که اتفاقی رخ داده است. در بررسی‌های بعدی خانه، آثار خون را داخل حمام پیدا کردیم. به نظر می‌رسید که از حمام برای ارتکاب جنایت استفاده شده است. چه اتفاقی افتاده بود؟   چه کسی یا چه کسانی عامل قتل بودند؟ هنوز پاسخ این سئوال برای ما در هاله‌ای از ابهام بود.
در بازرسی خانه مجید علاوه بر رد خون، آلبوم خانوادگی و شناسنامه‌های اعضای خانواده او را پیدا کردیم. داخل آلبوم و بین شناسنامه‌ها، عکس دختر جوانی وجود داشت، دختری که همان ابتدا متوجه شدم که جسد دوم متعلق به اوست.  
بررسی‌های ما نشان می‌داد که دومین قربانی، دختر مجید به اسم سیما بوده است. شناسنامه او در کنار شناسنامه مجید داخل کشوی کمد بود و با آشکار شدن هویت مقتول دوم، مشخص شد که ما با یک قتل خانوادگی مواجه هستیم.

 ارثیه خونین

رد خون در حمام نشان می‌داد که قتل در داخل خانه رخ داده است. پس به سراغ همسایه‌ها رفتیم. اگر جنایت‌ها در خانه رخ داده بود آنها بی‌شک صدای درگیری قاتل و قربانیان را شنیده بودند و ممکن بود که حتی عامل یا عاملان جنایت را هم دیده باشند. همسایه طبقه بالا در بررسی‌ها گفت: «همیشه سر و صدا از خانه همسایه پایینی به گوش می‌رسید، آنها مدام با هم در حال جر و بحث بودند. مجید چند سال قبل از همسرش جدا شده بود و با دخترش سیما زندگی می‌کرد. پدر و دختر با هم مشکلی نداشتند. هر روز صبح از خانه خارج می‌شدند و به سر کار می‌رفتند و دم غروب برمی‌گشتند اما آقا مجید با برادرش مشکل داشت. آنها مثل کارد و پنیر بودند، نمی‌دانم مشکلشان چه بود. اما جسته گریخته از صدای داد و فریادشان می‌شد فهمید که سر ارث و میراث با هم مشکل داشتند. مجید می‌گفت که برادرش هر چیزی که به او به ارث رسیده را برای خودش برداشته.» 
زن جوان مکثی کرد و ناگهان گفت: «راستی یک چیزی یادم آمد یک روز که داشتم از خانه می‌رفتم بیرون، آقا مجید را دیدم، داشت زیر لب غرولند می‌کرد. نمی‌دانم چه می‌گفت فقط شنیدم که می‌گفت از برادرم انتظار این کارو دیگه نداشتم».
با توجه به اینکه افرادی که به خانه مجید رفت‌وآمد داشتند محدود بودند، شک ما به حمید، برادر مقتول بیشتر شد. اما باید مطمئن می‌شدیم و تصمیم گرفتیم تحقیقاتمان را از خانواده مجید ادامه دهیم.
 آنها هم مدعی بودند که تنها کسی که مجید با او مشکل داشت برادرش حمید بود. قبل از اینکه به سراغ حمید برویم از خواهر و برادر مقتول خواستم به پزشکی قانونی بیایند و جنازه‌ها را شناسایی کنند.
آنها سیما و پدرش را شناسایی کردند و حالا همه چیز برای رفتن به سراغ حمید آماده بود.  
خانه این مرد در یکی از مناطق شرقی پایتخت بود. نشانی او را به دست آوردیم و به سرعت راهی آنجا شدیم. حمید داخل خانه بود و احتمالا برای اینکه کسی به او شک نکند فرار نکرده بود.  

نقشه‌ای برای فرار

مرد میانسال سکوت کرد و به گوشه‌ای خیره شد. همه جزئیات جنایت را به خوبی به خاطر داشت. بعد از چند لحظه سکوت طوری که انگار با خودش حرف می‌زد ادامه داد: «من ناخواسته به خاطر ارثیه، دو نفر را کشته بودم و باید جان خودم را نجات می‌دادم. ابتدا خانه را به هم ریختم تا پلیس فکر کند که آنها توسط سارقان کشته شده‌اند. اما منصرف شدم، می‌خواستم کاری کنم که کسی اصلا آنها را شناسایی نکند، آنها تنها زندگی می‌کردند و کسی هم سراغ سیما و مجید نمی‌رفت. بنابراین تا کسی از ناپدید شدن آنها با خبر می‌شد و به پلیس ماجرا را اعلام می‌کرد، چند ماهی طول می‌کشید و در این مدت اجساد را مخفی می‌کردم، ‌ اگر هم اجساد پیدا نمی‌شد بی‌تردید کسی از راز قتل آنها نیز با خبر نمی‌شد. شاید هم فکر می‌کردند آنها به خارج از ایران رفته‌اند».
او ادامه داد: «باید اجساد را از خانه بیرون می‌بردم، در کمتر از چند روز بوی فساد ساختمان را برمی‌داشت و راز قتل‌ها برملا می‌شد. اما بردن دو جنازه آن هم به تنهایی کار سختی بود. اگر کسی مرا در راه پله‌ها می‌دید، دستم رو می‌شد، جنازه‌ها را مثله کردم و آنها را در نقاط مختلف رها کردم».
مرد میانسال گفت: «وقتی به خانه برگشتم، همسرم متوجه خون روی لباسم شد، از من در رابطه با علت خون پرسید و من به دروغ گفتم سر پارک ماشین با یک راننده درگیر شدم و با مشت به صورت او کوبیدم.»
او ادامه داد: «باید همه آثار را پاک می‌کردم. برای همین لباس‌ها را داخل ماشین لباسشویی انداختم تا تنها مدرک جرم هم از بین برود. من ردی از خودم به جا نگذاشته بودم که پلیس بتواند پیدایم کند. از طرفی برای اینکه کسی شک نکند، در تهران ماندم.  
فرار که می‌کردم خواه، ناخواه همه متوجه نبودن من می‌شدند و به من شک می‌کردند اما امروز که شما را در مقابل در خانه‌ام دیدم شوکه شدم. نه به خاطر اینکه دستگیرم کردید فقط به خاطر اینکه چطوری توانستید مرا آن هم بدون هیچ رد و سرنخی پیدا کنید. من این جنایات را آن‌قدر ماهرانه انجام داده بودم که مطمئن بودم هیچ‌وقت کسی به من شک نمی‌کند.»
بعد از اعترافات حمید، او به بازسازی صحنه دو قتل پرداخت. پرونده متهم میانسال بعد از تحقیقات تکمیلی جهت صدور حکم به دادگاه فرستاده شد، او جان دو نفر را گرفته بود تا به ارثیه‌ای برسد که هرگز برای او نبود.

 اعتراف به دو قتل

وقتی زنگ در را زدیم، حمید در را به رویمان باز کرد و وقتی فهمید که ما مامور هستیم رنگش پرید. با این حال سعی کرد موضوع را از ما پنهان کند. او وانمود می‌کرد که از دیدن ما شوکه نشده و این در حالی بود که، تغییر رنگ چهره و اضطراب او، از نگاه ما پنهان نماند.
 همان لحظه از حمید خواستم با ما به اداره آگاهی بیاید، مرد میانسال وقتی در اداره روی صندلی و جلوی رویم نشست ابتدا حقیقت را کتمان کرد اما زمانی که با مدارک و شواهد مواجه شد به ناچار لب به اعتراف گشود.
او گفت: «از دست مجید جانم به لبم رسیده بود. هر روز یا پیغام می‌داد یا خودش زنگ می‌زد که باید ارثیه پدری‌ام را بدهی. نمی‌دانم منظورش چه بود. بارها گفتم چه پولی؟ چه ارثیه‌ای؟ اما او فقط می‌گفت که ارثیه‌اش را می‌خواهد. عصر روز حادثه رفتم خانه برادرم، از قبل قرار بود که بروم و با مجید در مورد ارثیه صحبت کنم. چند دقیقه بعد از آمدن من، دخترش سیما آمد و بعد از یک سلام و احوالپرسی رفت داخل اتاقش. در همین موقع باز هم بین من و برادرم دعوا شد. اول جر و بحث و بعد هم درگیری. درگیری که بالا گرفت عصبانی شدم و از داخل آشپزخانه یک کارد برداشتم و به مجید حمله کردم. حالم را نمی‌دانستم و اختیارم را از دست داده بودم. آن‌قدر عصبانی بودم که چیزی نمی‌فهمیدم. چند ضربه به مجید زدم و او روی زمین افتاد. وقتی افتاد تازه متوجه شدم چه کاری کرده‌ام اما خیلی دیر شده بود».
او ادامه داد: «وقتی جنازه غرق در خون مجید را روی زمین دیدم، تازه یاد سیما افتادم. او خانه بود و همه چیز را می‌دانست. اگر آنطوری خانه را رها می‌کردم و می‌رفتم، ماجرا را به پلیس لو می‌داد. من باید او را هم از سر راهم برمی‌داشتم. چاره‌ای غیر از این نداشتم. منتظر ماندم تا سیما از اتاقش بیرون بیاید. وقتی با شنیدن صدای ما بیرون آمد، حتی به او فرصت ندادم که جسد پدرش را ببیند. با چاقو به جانش افتادم. سیما التماس می‌کرد و من بدون توجه به التماس‌هایش فقط می‌خواستم نقشه‌ای را که در سر داشتم اجرا کنم».

کد خبر 800399
منبع: همشهری سرنخ

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha