رضا سیدحسینی را میگویم؛ پژوهشگر، مؤلف و مترجمی کوشا که آینه تمامنمایی از یک انسان اثرگذار بود. اینکه بگوییم او از 15سالگی قلم بهدست گرفت و با ترجمه آثاری از ترکی آذری و سپس ترکی استانبولی کارش را ادامه داد، شاید خیلی مهم نباشد؛ و اینکه از تحصیلات او در ایران و نیز در فرانسه و آمریکا سخن بگوییم و یاد گرفتن جدی زبان فرانسه نزد استادانی چون عبدالله توکلی و پژمان بختیاری را یادآور شویم و به سردبیری مجله سخن اشاره کنیم و بگوییم با ترجمه او، آثار نویسندگانی چون آندره مالرو، مارگریت دوراس، ناظم حکمت، ژان پل سارتر، آندره ژید، یاشارکمال، ماکسیم گورکی، جک لندن، بالزاک و چارلی چاپلین را به فارسی خواندهایم، شاید اکنون که او در میان ما نیست، حتی مرهمی برای بازماندگانش نیز نباشد. علاوه بر این، مهمترین کتاب پژوهشی او (مکتبهای ادبی) و نیز سترگترین مجموعه تحت سرپرستی او (فرهنگ آثار) آنقدر شناخته شده هستند که حتی اگر در کارنامه وی نوشته نشود، کسی نمیتواند آنها را از یاد ببرد.
تازه مگر جان خسته رضا سیدحسینی، به عصر دیجیتال نرسید؟ خب! بهراحتی میتوان جستوجویی داد و فایلهای گوناگونی از زندگینامه پربارش را در دست گرفت و داد سخن سر داد. راه دوری نروید. همین همشهری آنلاین خودمان کفایت میکند، [خبرهای رضا سیدحسینی در همشهریآنلاین] در جاهای دیگر هم با اندکی تغییر، همین اطلاعات را ملاحظه خواهید کرد. مهم این است که در مرگ ماندگارانی چون رضا سیدحسینی، از اندیشه و کردار آنان نیز سخن بگوییم؛ کاری که من میخواهم انجام دهم؛ کاری برای آغاز و در حد وسع و حجم این ستون.
- رضا سیدحسینی، شدیدا جوانگرا بود. همیشه دور و برش پر بود از نویسندگان، شاعران و محققان جوانی که برای یاد گرفتن نزد او میآمدند و البته در این میان، خود او هم، لحظهای از یاد گرفتن غفلت نمیکرد.
تواضع نمیتواند واژه جالبی برای این خصلت سیدحسینی باشد، باید دنبال کلمه دیگری بگردیم. ساعتهای متمادی با جوانان و در مجالس آنها مینشست و با آنکه میدانست برای جبران عقبماندگیهای ناشی از این همنشینی با جوانان، باید بیداریهای شبانه چندروزه را تحمل کند، از همصحبتی با جوانان دوری نمیکرد.
البته رابطه جوانان نویسنده و شاعر اردبیلی با رضا سیدحسینی، حس و حال دیگری داشت و بهراحتی قابل درک نبود. من بهرغم آنکه همشهری سیدحسینی نبودم، اما این حس و حال را لااقل در رابطه مرید و مرادی داوود غفارزادگان، صالح عطایی، شهرام شیدایی و چند نویسنده دیگر پراستعداد دیده بودم.
- رضا سیدحسینی، شدیدا انتقادپذیر بود. کوچکترین نقدی را از سادهترین افراد میپذیرفت و اگر دقت میکردید، متوجه میشدید که در تجدید چاپ آثارش، اصلاحات لازم را اعمال کرده است.
یکی از دوستان که از شیفتگان ناظم حکمت است و با زیر و بم زبان شعری او آشناست، میگوید استاد در یکی از شعرهای ناظم، یک اصطلاح رایج در زبان مردم کوچه و بازار استانبول را بهصورت تحتاللفظی واژه به واژه به فارسی ترجمه کرده و در کتابش درج شده بود.
روزی هنگام دیدار با استاد، پس از مقدمهچینیهای فراوان و با رعایت احترام، معنی دقیق اصطلاح را برایشان توضیح دادم. تشکر کرد و بلافاصله به نشر زمان زنگ زد و باتوجه به اینکه کتاب در شرف تجدید چاپ بود، از ناشر خواست دست نگهدارد تا دو سه روز بعد برود و فقط آن یک کلمه را تصحیح کند.
- رضا سیدحسینی، شدیدا وظیفهشناس و کارمدار بود. یک عمر 68 ساله را قلم زد. حتی مرگ فرزند عزیزش بابک، که در عین پختگی علمی، ناباورانه به کام مرگ رفت، او را از کار جدی بازنداشت. از یک سال گذشته هم، بهرغم 2 بار بستری شدن در بیمارستان، باز در بازگشت، کار نوشتن را ادامه داد. درواقع در 77 سال اخیر، تنها 3 هفته گذشته بود که او چیزی ننوشت.
دیگر نکته جدیدی نمیخواهم بگویم. دیروز که خبر درگذشت استاد منتشر نشده بود، با خود قصد کرده بودم روزنامه که آمدم، یادداشتی بنویسم و به نکتهای درباره استاد و یکی از شاگردانش اشاره کنم.
شهرام شیدایی را میگویم؛ شاعر، نویسنده و همشهری استاد، که همیشه همراه سیدحسینی بود. سالها پیش که شهرام و آثارش را نمیشناختم، فکر میکردم او فرزند استاد یا حداقل فرزند خواهر یا برادر اوست؛
چرا که اگر استاد در مراسمی درباره خود و دیگران یا در رونمایی کتاب و برنامهای شرکت میکرد، حتما شهرام از اول تا آخر برنامه همراه او بود و تا سید را به منزلش نمیرساند، آرام نمیگرفت. اکنون دو سه ماهی است خرچنگ در جان شهرام شیدایی نیز رخنه کرده و او در جدال با مرگ است.
میخواستم یادداشتی بنویسم و درخواست کنم برای سلامتی استاد و شاگرد دعا کنیم، نشد، استاد از دستمان رفت. ولی اکنون چه زیباست که آمرزش او و بهبودی شاگردش را از خدای منان طلب کنیم.