شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۸ - ۰۵:۲۵
۰ نفر

حمیدرضا امیدی‌سرور: «میخائیل بولگاکف»، در ایران نیز همچون بسیاری از کشورها با «مرشد و مارگاریتا» شناخته می‌شود؛

هرچند که این شهرت در میان علاقه‌مندان ادبیات قدمت  چندان طولانی ندارد و برمی‌گردد به سال‌های دهه 60 که ترجمه‌ای بسیار خوب از این رمان ارزنده به فارسی منتشر شد. چاپ‌های بعدی این رمان با وقفه‌ای طولانی به چاپ رسیدند اما کشف این رمان توسط عمده کتابخوان‌ها در اواخر دهه70 صورت پذیرفت و اقبال نسبی از آن باعث شد چند چاپ پی‌درپی از این رمان به بازار ارائه شود. در سال 1381کمال‌تبریزی نیز فیلم «گاهی به آسمان نگاه کن» را براساس مرشد و مارگاریتا به روی پرده فرستاد؛ هرچند این فیلم نتوانست حق مطلب را در قیاس با کیفیت بالای رمان ادا کند، اما در مجموع زمینه‌ای را فراهم آورد که توجهات بیشتری نسبت به آن جلب شود.

از بولگاکف در ایران 2 کتاب دیگر که از جمله آثار معروف او نیز محسوب می‌شوند، منتشر شده‌اند؛ دل سگ که توسط مهدی‌غبرائی ترجمه شده و برف سیاه که توسط احمد ‌پوری به فارسی برگردانده شده است. برف سیاه که این روزها چاپ تازه‌ای از آن توسط انتشارات افکار در 1100 نسخه و قیمت 3500 تومان به بازار آمده است، نخستین‌بار در سال 1373 توسط نشر قطره منتشر شده بود که حالا پس از یک چاپ دیگر در سال 1381 برای سومین‌بار با همان ترجمه در ویترین کتاب‌فروشی‌‌ها جای گرفته است.

احمد‌پوری(مترجم کتاب) ظاهرا حک و اصلاح  یا ویرایش تازه‌ای از این ترجمه به عمل نیاورده است و تنها مقدمه‌ای کوتاه را جایگزین مقدمه  چاپ نخست کتاب کرده است. احمد‌پوری در مقدمه پیشین کتاب درباره برف سیاه نوشته است:«برف سیاه نوشته‌ای سرا پا طنز و نیش و کاریکاتوری است از تئاتر هنر مسکو به سرپرستی کنستانتین استانیسلاوسکی و نمیروویچ رانچنکو؛ خواننده‌ای که به جریان‌های هنری آن روزهای مسکو آگاه است.

در خلال این رمان  به شخصیت‌های واقعی و وقایع مستند برمی‌خوریم. اما آنچه  کاملا آشکار است اینکه این نوشته نه به قصد وقایع و نه توضیح یک یاچند واقعه پدید‌آمده است. بولگاکف خشم و انزجارش را از مجموعه نابسامانی‌ها و بی‌عدالتی‌ها و کارشکنی‌های جزم‌اندیشان و حسودان که در تمامی عمر هنری خود با آن روبه‌رو بود، چون آتش  و ماده  مذاب از سینه پردردش بر کاغذ می‌ریزد. گاه این آتش چنان ویرانگر است که حتی نزدیک‌ترین دوست او، یعنی استانیسلاوسکی، را که سال‌ها در تئاتر مسکو با او همکاری داشت به آتش می‌کشد.»

برف سیاه، داستانی است که ساده و روان بازگو می‌شود. لحن طنزآمیز آن جذاب می‌نماید اما با این حال برای مخاطبی که کتابی چون مرشد و مارگاریتا را از بولگاکف خوانده نمی‌تواند انتظارات را برآورده کند. حتی اگر از مرشد و مارگاریتا که اثری در حد و اندازه‌های آثار ادبی بزرگ جهانی محسوب می‌شود، صرف‌نظرکنیم، باز در مقام قیاس دل‌سگ نیز کاری درخور اعتناتر از برف سیاه به نظر می‌رسد؛ هرچند که بی‌اغماض مترجم توانسته است ترجمه‌ای پیراسته از این رمان را ارائه کند.

البته در این میان نباید از این نکته غافل شد که برف سیاه رمانی نبوده است که خود بولگاکف آن را آماده چاپ دانسته وبه عنوان اثری که آخرین تغییر یا اصلاحاتش را روی آن اعمال کرده، به  چاپ برساند؛ چرا که این رمان در واقع یکی از دست‌نوشته‌های بازمانده از بولگاکف است که پس از مرگ او منتشر شده است؛ رمانی که حتی بولگاکف، آن را تمام نکرده کنار گذاشته بود. برف سیاه، 25سال پس از مرگ بولگاکف در شماره ماه آگوست مجله ادبی «نووی میر» به سال 1965 با نام رمان تئاتری منتشر شد و جالب اینکه نام برف سیاه که بر این رمان نهاده شده، کار مترجمی است( مایکل گلنی) که در سال 1967 برای نخستین‌بار این رمان را به زبان انگلیسی ترجمه کرد.

بولگاکف برف سیاه را در سال 1930 نوشت. او ذاتا نویسنده منتقد نسبت به اوضاع  و احوال سیاسی دوران خود بود و بارها آثارش در محاق توقیف افتاده و اجازه چاپ پیدا نکردند. او که در برف سیاه به مراتب بیش از گذشته قلم خود را در تاختن به سیاست‌های روزگار خود به کار گرفته بود و به واسطه لحن طنزآمیز و کنایی آن نسبت به آدم‌هایی که معادل بیرونی داشته و هنوز زنده و سرکار بودند، به هیچ‌وجه احتمال آن را نمی‌داد که این رمان مجوز چاپ دریافت کند، بنابراین در زمانی که بخش اعظم رمان را نوشته بود، دلسرد شد و کار را هنوز به پایان نرسانده در کشوی میز خود گذاشت و به عبارتی برای همیشه بایگانی کرد.

بولگاکف 10سال پس از نوشتن برف سیاه زنده بود که با این حال او دوباره به سراغ این رمان نرفت و ظاهرا آن را به فراموشی سپرد و لااقل به دلیل شرایط موجود به هیچ‌وجه امیدی به انتشار آن نیافت. به این ترتیب برف‌سیاه هم به جمع‌آثاری از بولگاکف پیوست که در زمان حیات او منتشر نشدند، با این تفاوت که اگر دیگر آثار او لااقل کامل شده و حاضر به چاپ از نظر نویسنده اجازه انتشار نیافته بودند، این‌بار خود او به جای هیات نظارت و سانسور دوران حکومت کمونیستی عمل کرده بود. از این منظر بولگاکف نویسنده خوش‌شانسی نبود. رویکرد انتقادی و اشارات تندوتیز او به بی‌عدالتی که در سیستم وجود داشت در اغلب آثار او دیده می‌شود، از همین رو او همواره نویسنده‌ای بود که با سانسور دستگاه کمونیستی درگیر بود.

این در حالی بود که بولگاکف به حزب وفادار بود و جزو نویسندگان طرفدار حزب محسوب می‌شد. اما او در برابر بی‌عدالتی‌هایی که ناشی از عملکرد فردی افراد و برخی مقامات دولتی بود، ساکت ننشسته و از کنار آنها به سکوت نمی‌گذشت. همین مسئله باعث شده بود باوجود اعتقاد و وفاداری به حزب، آثارش همواره در محاق سانسور گرفتار باشند.

مشکل بولگاکف با سانسور گاه چنان شدت داشته که او برای رهایی از آن دست به دامان استالین شده و نامه‌هایی برای او نوشته تا موجبات رهایی برخی آثارش از سانسور را فراهم آورد؛ هرچند که باید توجه داشت که نامه به استالین و جلب نظر او هم در نهایت باعث برخورداری از امتیاز بسیار زیادی نمی‌شد، شاید کار او را از توقیف کامل رهایی می‌بخشید اما این رفع توقیف بازهم در گرو سانسور بخش‌هایی از کار بود. نمونه بارز آن هم ماجرای نامه بولگاکف به استالین  هنگام روی صحنه‌رفتن و توقیف نمایش روزهای توربین بود؛ نمایشنامه‌ای که بولگاکف براساس رمانی از خودش به نام گارد سفید نوشته اما مدتی بعد توقیف و از اجرای آن جلوگیری شده بود.

اگرچه بولگاکف در سال‌های حیات خود  از شهرتی نسبی در روسیه  برخوردار بود اما او این شانس را نداشت که شهرت فراگیر خود  را در خارج از مرزهای روسیه شاهد باشد و به این ترتیب او نیز در زمره نویسندگان بزرگی جای می‌گیرد که  هنگام حیات هیچگاه آنگونه که باید مورد توجه قرار نگرفته‌اند، البته این عدم توجه به بولگاکف نه به دلیل عدم توجه به ارزش‌های آثارش بلکه به دلیل عدم انتشار برخی از مهم‌ترین آثار او بود.

رمان مرشد و مارگاریتا که عمده شهرت او مدیون این رمان است در زمان حیات بولگاکف مجوز انتشار نیافت. نزدیک به 25 سال پس از مرگ بولگاکف در میانه دهه 60 بود که این رمان در روسیه  اجازه نشر گرفت و با 25 صفحه سانسور به بازار ارائه شد. با وجود این،  استقبال از این کتاب بی‌سابقه بود. کتاب به سرعت به چاپ بعدی رسید و البته به سرعت هم دوباره به محاق توقیف افتاد.

بازار سیاه عجیبی برای خرید این کتاب به وجود آمده بود و از آنجا که هنوز متقاضیان بسیاری داشت که موفق به خواندن آن  نشده بودند، جلسات کتابخوانی ترتیب داده و یک نفر برای جمع، مرشد و مارگاریتا را می‌خواند.

در همین زمان مرشد و مارگاریتا پی‌درپی به زبان‌های زنده دنیا ترجمه شده و نام بولگاکف را سر زبان‌ها انداخت و جالب اینکه نسخه‌های ترجمه شده از این کتاب با افزودن  صفحات سانسور شده در چاپ روسی کتاب بودند که این بخش‌ها نیز اغلب دقیقا توسط مترجم‌ها مشخص شده بودند. به این ترتیب بولگاکف نویسنده‌ای که در سال‌های انقلاب اکتبر(1917) 26ساله بود و به کار طبابت می‌پرداخت و 3سال پس از انقلاب، طبابت را به شوق داستان‌نویسی کنار گذاشت، به دلیل اعمال سانسور توسط حکومتی که او  به مبانی اصلی‌اش اعتقاد داشت، نتوانست در دوران حیات خود به آن موقعیت و جایگاهی که استحقاقش را داشت، دست یابد.

کد خبر 81422

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز