همشهری آنلاین - فاطمه عسگری نیا: هر جا هم لازم باشد بار و بنه می بندد و راهی شهر می شود تا گرهی از مشکلات مردم کوچ رو باز کند. خلاصه این که عزیز آقای قصه ما فقط یک معلم نیست و به قول خودش ۴۰ شغل دارد که فقط از یکی از این شغلهایش که او صبح تا شب درگیرشان هست و در ازای آن حقوق می گیرد معلمی است.
برای او پاییز و زمستان و بهار و تابستان ندارد. ۲۱ سال است تابستان که می شود ساکش را به دست میگیرد و کوه به کوه، دره به دره دنبال دانشآموزان جدید در روستاهایی میگردد که حتی در گوگل هم نمی توان منقطه قرارگرفتنشان را پیدا کرد. مناطق سخت و صعب العبوری که فقط عزیز آقای محمدی منش چون عاشق دانش آموزانش هست می تواند از آنها رد شود تا خود را به بچه ها برساند. مناطقی که او برای درس دادن و آموزش بچه های کوچ رو و عشایر طی می کند آنقدر دور افتاده و ناشناخته است که خودش تصمیم می گیرد نام کتاب خاطراتش را "سرزمین خارج از نقشه" بگذارد.
چه خون و دلها که نخوردم
از همه این ها که بگذریم شهرت عزیز محمدی منش به عنوان یک معلم دلسوز به خون و دل خوردن هایش برای بچه های مناطق محروم بر می گردد و به جرات می توان گفت یکی از بزرگترین خون و دلهایی که خورد تا به سرانجام رسید تلاش ۶ ماهه اش برای انتقال اولین مدرسه پنلی به یک منطقه کوهستانی و صعب العبور بود. بدتر از همه این که حتی یک ساعت هم نتوانست تجربه تدریس در این مدرسه را داشته باشد خودش می گوید قسمت من مان مدارسی است که نه تخته سیاه دارند نه ردی از گوشی موبایل و لب تاپ و تبلت در آنها دیده می شود.
از انجا که خودش دوران کودکی سختی داشته و با مشقت فراوان باید هزینه تحصیلش را تامین می کرد حالا دوست دارد به تمامی بچه های محصل در دور افتاده ترین مناطق کوهستانی کمک کند برایش هم فرقی نمی کند در این مسیر چه رنجهایی می کشد: « ۸ ساله بودم که همراه دیگر اهالی روستایمان از رودخانه شن و ماسه استخراج می کردیم من باید برای تامین هزینه تحصیلم این کار را می کردم بنابراین تا سال دوازدهم که دیپلمم را گرفتم مشغول همین کار بودم البته در کنار این شغل نمی توان چوپانی کردنم را فراموش کرد.
خاطراتش را که مرور می کند با یادآوری مینی بوس "مشتی گنجعلی" لبخندی گرم بر چهره می نشاند و می گوید وقتی قرار شد به سربازی بروم به پیشنهاد دوستانی تصمیم گرفتم سرباز معلم شوم بنابراین به اداره عشایری آموزش و پرورش رفتم، داوطلب کار در دورترین نقطه استان شدم. «سیرم کهنه» بهعنوان محل خدمت من مشخص شد.» من هم که حسابی سرذوق و شوق بودم با مینی بوس مشتی گنجعلی که حکم حلال مشکلات اهالی منطقه ما را داشت و با این مینی بوسش همه خدمتی ارائه می کرد راهی محل خدمتم شدم. سیرم روستایی در میانه کوههای شرق خرمآباد بود. تنها سه خانواده در آنجا زندگی میکردند، تعداد دانشآموزان هم ۱۱ نفر بود، با رفتن معلم به روستا کمکم جمعیت به روستا برگشت. الان بالغ بر ۱۰ خانوار در این روستا زندگی میکنند.»
تجارب شیرین اما سخت
بعد از آن آقا معلم به روستای کرناس رفت و بساط آموزشش را برای ۱۳ نفر از بچه های طایفه مدونی به پا کرد آن هم در یک کلاس سنگی در میان کوه ها، سال ۸۲ وارد منطقه کوله راد و سرتنگ لیشه شد و درست یکسال بعد به روستای پایین سرتنگ لیشه و دبستان پلنگ کوه رفت: «روبهروی این روستا هم روستای سه گرده بود، مدرسه را میان دو روستا بنا کردم تا بچههای هر دو روستا آموزش ببینند. در یکی از روستاها که بالای کوهی بزرگ بود، فقط یک دانشآموز دختر داشتم، صبح سرِکوه میرفتم او را کول میکردم و به مدرسه میبردم. به مدرسه که میرسیدم، بساط نان و پنیر را برای دانشآموزانم فراهم میکردم، با هم صبحانهای میخوردیم و بعد کلاس درس را شروع میکردیم.» دوران خدمتش در هر منطقه ای خودش یک قصه و حکایت خاص دارد. مثلا از خدمتش در روستایی برایمان می گوید که به روستای مرگ صرع شهرت داشته است : «این روستا به خاطر مرگ افراد مبتلا به صرع به روستای مرگ صرع مشهور بود. منطقه صعبالعبور و سختی که مردم با حداقل امکانات در آن زندگی میکردند. مدرسه ما هم یک مدرسه کپری بود، هنگام وزش باد و بوران با یک دست سقف کپر را میگرفتم، با دست دیگر برای دانشآموزان کلاس اولم درس را بخش میکردم.»
یکی از ماموریتهای بزرگش در زندگی را کشف روستاهای دورافتاده و شناسایی دانشآموزان جدید معرفی می کند: «در میان همه مناطقی که کار کردم خاطرات روستای سرکانه و کوله راد را فراموش نمی کنم در این مناطق بچههای روستا خود را با گرگر به مدرسه میرساندند، گرگر یا همان تلکابین سنتی. بچهها هر روز با جانشان بازی میکردند تا فقط درس بخوانند تا اینکه آب رودخانه طغیان کرد و بالاخره گرگر را برد.»
او هم تجربه تدریس ۹ پایه آموزشی را دارد هم برگزاری کلاسهای نهضت، خیلی ها هم او را کدخدای مناطق دورافتاده می دانند و برای پایان دادن به خیلی از درگیریهای قومی و محلی از حکمیت او کمک می کند. خودش می گوید معلم عشایر فقط یک معلم نیست او هم باید نیاز مردم مناطق عشایر نشین را تامین کند هم بچه هایشان را درس بدهد از همه این ها که بگذریم حفاظت و حراست از طبیعت و محیط پیرامون زندگی عشایر هم رسالت دیگر اوست: «شناسایی استعدادهای ویژه در مناطق عشایر نشین و پرورش این استعدادها هم بخشی از ماموریت معلمان عشایر است. خلاصه این که من به عنوان معلم عشایر هر کاری که از دستم بربیاید انجام می دهد حتی غسالی!»
نظر شما