همشهری آنلاین_رابعه تیموری: «صدیقه پورباقری» عادت دارد سر بیدردش را با دست خودش دستمال ببندد و برای باز کردن گرههای کور زندگی شاگردانش راه و نیمراههای سخت و دشوار را عاشقانه طی کند. او، زیبا کیاست، شجاع گل محمدی، مسلم نظری و محمد الهامی جزء ٢۵ معلم منتخب جشنواره ملی معلمان جهادگر کشورند که به عشق دانشآموزانشان آب از چاه و چشمه کشیدهاند، بنایی و نقاشی کردهاند و زمین را به آسمان دوختهاند... د. این جشنواره را وزارت آموزشوپرورش برای قدردانی از تلاشهای بیمزد و منت معلمان جهادگر کشور بهتازگی برگزار کرده است:
همه با هم برای بچهها
مسئولان و فعالان مراکز صنعتی روستای علیآباد علیا تا آن روز مدیر مدرسهای را ندیده بودند که هر روز با پوشهای پر از شرح مشکلات مدرسه از این اداره به آن اداره سر بزند تا دستانی همراه برای باز کردن گرههای کور چندینساله مدرسه پیدا کند، هر چقدر هم نامههای خانم مدیر را بیجواب میگذاشتند، او سرسختتر به نامهنگاریهایش ادامه میداد. بالاخره آنها به همت عاشقانه صدیقه پورباقری باختند و هر یک به سرانجام رساندن گوشهای از کار مدرسه را گردن گرفتند: مسئولان نیروگاه برق آسفالت حیاط مدرسه را انجام دادند، صاحبان کارخانجات و مراکز صنعتی اطراف روستا دیوارچینی و ایزوگام پشتبام مدرسه را بر عهده گرفتند و خیرین هزینه اردوهای پژوهشی و تفریحی بچهها را پرداخت کردند. وقتی هم خانم مدیر موکت نازکی را که حکم نمازخانه و سالن اجتماعات مدرسه را داشت، توی حیاط پهن میکرد تا بچهها در مناسبتهای مختلف برای خود برنامههای شاد اجرا کنند یا به بهانه برپایی مسابقهای ورزشی قیلوقال و شیطنت کنند، از مسئولان هیئات مذهبی و متولیان امور ورزشی روستا میخواست برای آنها هدایا و جوایزی کوچک یا بزرگ تدارک ببینند. خانم مدیر مهربان مدرسه بانوی یزدی مادر ٣ فرزند است و دنیای پاک نوجوانان را خوب میشناسد. او میگوید: «خمیرمایه جوانان با پاکی سرشته شده و شرایط دنیای مدرن برایشان برزخی به وجود آورده که برای خلاصی از آن به مهربانی عاشقانه و بیقید و شرط بزرگترها نیاز دارند. اگر حال نسل نو را نفهمیم و حرفهای دلشان نشنیده بماند، آنها هر روز از ما دور و دورتر میشوند.»
مثل خانم صالحی
تا رسیدن «زیبا کیاست» به سن ورود به مدرسه، یک سال و نیم مانده بود و اگر از پس آزمون ورودی برمی آمد میتوانست در ۵ و نیمسالگی پشت نیمکت کلاس اول بنشیند. آن روز همهچیز مدرسه برایش عجیب و غریب و دلهرهآور بود و اگر خانم صالحی مهربان در کنارش نبود، شاید این اضطراب و دلواپسی هیچوقت رهایش نمیکرد او همان روز تصمیم گرفت مانند خانم صالحی یک معلم بینظیر و دلسوز شود. امسال شاگرد تیزهوش خانم صالحی بیست و هشتمین سال خدمتش در آموزشوپرورش شهر یزد را میگذراند و به بازنشستگی کیاست چندان نمانده، اما او مانند معلمش شاگردان خلف بسیاری تربیت کرده که سالها پس از فارغالتحصیلی هر وقت دلشان میگیرد به سراغ خانم معلم قدیمیشان میآیند و راه و بیراه زندگیشان را از او جویا میشوند. مدیر دبستان دخترانه عفت وقتی به این مدرسه پا گذاشت، با ساختمانی نیمهمخروبه روبرو شد که سیمهای کابل برق لرزانش به جرقهای بند بودند تا آتشی به پا کنند، به نم بارانی از سقف کلاسهایش آب راه میگرفت و درودیوار مدرسه سالها رنگ وآرا و گیرایی به خود ندیده بود. دانشآموزان مدرسه هم از کودکانی نبودند که هر روز صبح با بوسه و ناز و نوازش پدر و مادر راهی مدرسه شوند. خانم مدیر میتوانست مدرسهای قبراق و بیدردسر پیدا کند تا برای گذراندن آخرین سالهای خدمتش گوشه عافیتی باشد، ولی ماند و برای بچهها جانانه خدمت کرد. با گرو گذاشتن رو و آبرو نزد خیرین یزدی بنای مدرسه را نونوار و روبراه کرد و برای خوب کردن حال دل بچهها برایشان سفرههای صبحانه مقوی تدارک دید و آنها را به سالنهای اسب سواری و میدانهای مسابقات ورزشی لاکچری برد... د.
آقا معلم آب داد
اولین روزی که آقای معلم جوان و تازهکار به شهرستان دلفان پا گذاشت، نمیدانست وظایف او در تدریس و رسیدگی به درس و مشق بچهها خلاصه نمیشود. آن روز یکی از ریش سپیدان دلفان به رسم میهماننوازی مردم لر، آقا معلم تازهوارد را به ناهار دعوت کرد، اما وقتی او بهدنبال آب میگشت تا با دست شسته و پاکیزه سر سفره بنشیند متوجه شد برای رسیدن به آب روان چشمهای که تنها منبع آب آشامیدنی آن جا بود باید لااقل دو ساعت کوه و کمر را گز کند! آقا معلم با دیدن این شرایط تصمیم گرفت به کمک همان بچههایی که از امروز پای درس او مینشستند، برای آبرسانی به آن جا آستین بالا بزند. این در و آن در زدن «شجاع گل محمدی» برای پیدا کردن میانبری که مسیر آبرسانی آن جا را تسهیل کند به سادگی به ثمر ننشست و تا او راه و نیمراههای دشوار پیشرویش را طی کند دو سال به درازا کشید. وقتی طرح آبرسانی دلفان کلید خورد، دوستان و هم دانشگاهیهای جهادی آقا معلم هم که در دوره سرباز معلمی او در راه و جاده ساختن برای نقاط محروم همپایش بودند، به کمکش آمدند و با هم آب چشمه پشت کوه را به خانههای اهالی آوردند. دشواریهای آبرسانی به دلفان سبب نشده گل محمدی پس از پایان کار الکش را بیاویزد و همراه دوستان جهادی و شاگردانش آبرسانی به ٢ روستا و ساخت و تجهیز چندین مسجد و مدرسه را هم به سرانجام رساند تا دانشآموزان مدرسه شهید رجایی، خدمت به وطن را خوب مشق کنند.
ریاست به سبک آقا مسلم
عناوین و مسئولیتهای «مسلم نظری سرمازه» بلند بالا است: «عضو جامعه فرهنگیان جوان استان، مسئول مرکز نیکوکاری آل طاهای میانکوه، عضو شورای هیئت مذهبی روستای میانکوه، راهبر آموزشی و تربیتی منطقه میانکوه و...» اما وقتی چشمش به ساحل و سرشاخههای پر از زباله دریاچه کارون میافتد، میتواند به یکباره همه عناوینش را کنار بگذارد و آنقدر در امتداد ساحل و روی سطح آبهای کارون خم و راست شود تا هیچ زباله کوچک و بزرگی در تلاطم و جوش و خروش دریاچه وقفهای به وجود نیاورد، یا اگر وسط دیوارچینی یک مدرسه اوستاکار را دست تنها بیند، میتواند در چشم بر هم زدنی رخت کارگری به تن کند و ملاط و آجر پای کار بیاورد. آقا مسلم در دوران تحصیل با کمبودها و محرومیتهای بسیاری دستوپنجه نرم کرده و ١۵ سال پیش که سالها دود چراغ خوردن و درس خواندنش به نشستن پشت نیمکتهای دانشگاه تربیت معلم ختم شده، با خودش عهد بسته در کسوت آموزگاری برای کمکردن درد و رنج کودکان سرزمینش تلاش کند. در این سالها هم بر سر عهدش مانده و تلاشهایش بر زخمهای نداری دانشآموزان بسیاری مرهم نشانده، رایزنیها و نامهنگاریهای سمجانه اش مدارس زیادی را آباد کرده و همدلی و همدردیهایش با اهالی میانکوه گرههای فراوانی از کار آنها باز کرده است.
زندگی دوباره مدرسه قوچقر
اول مهر و بعد از پایان تعطیلات تابستان که دانشآموزان روستای اوغاز کهنه به مدرسه آمدند، دیوارهای بیروح کلاسهایشان رنگ و رخی شاداب و باطراوت به هم زده بودند. ساختمان کوچک وسط روستای کلاته آقا نبی هم که نام مدرسه را یدک میکشید، صاحب چند کلاس دلباز و دفتر و دستکی درخور شده بود که او را برازنده عنوان «مدرسه» میکرد. خوش اقبالتر از این مدارس، مدرسه روستای قوچقر بود که پس از ٦ سال احتضار و خاموشی، در آن به روی کودکان اینروستای سردسیر باز شد و نهتنها، یک دانشآموز روستا دیگر مجبور نبود برای درس خواندن در روستای همجوار قوچقر هر روز ٦ کیلومتر مسیر سنگلاخی را طی کند، بلکه تعداد زیادی از اهالی روستا هم که مهاجرت کرده بودند به قوچقر بازگشتند و شمار دانشآموزان مدرسه به ١٠ نفر رسید. مدارس اوغاز کهنه، کلاته اقا نبی و قوچقراز جمله ٣١٠ مدرسه روستاهای محروم استان خراسان شمالی هستند که محمد الهامی و دوستانش آنها را آباد کردهاند. الهامی و دوستانش در همان دورهای که در تربیت معلم خود را برای خدمت در کسوت معلمی آماده میکردند، دور هم جمع شدند. آنها وقتی به کلاس درس پا گذاشتند به شناسایی نومعلمانی پرداختند که در جریان تدریس در روستاهای دور و نزدیک خراسان شمالی کمبودها و نیازهای آموزشی این مناطق را شناخته بودند و اشتیاق داشتند برای بهبود شرایط شاگردانشان قدمی بردارند. اکنون تعداد همراهان الهامی هر روز بیشتر از گذشته میشود و برای ساختن فردای دانشآموزان این سرزمین قرصتر و مصممتر قدم برمی دارند.
بیشتر بخوانید:این ها خاص ترین معلمان ایران هستند | معلمی که از سارقان کاسبان معتمد ساخت
نظر شما