در اردیبهشت ماه - دومین ماه بهار بسیار پرباران امسال - در دو سوی پلهای زیبای این شهر که از شاهکارهای معماری جهان به شمار میروند، زنده رود چنان فروخشکیده که رهگذران دیگر نیازی به گذشتن از روی پلها احساس نمیکنند و گام زنان بستر پهناور و خشک را میپیمایند. گفته میشود در بالادست، آمار بارندگی در برخی روزها به بیش از 300 میلی متر هم رسید اما پل خواجو، پل شهرستان و سی و سه پل سوگوارانی در میان سوگواران ساحل نزدیکاند.
آنچه در پیمیآید گزارشی است در باره علت خشک شدن زایندهرود و تالاب گاوخونی.
این گزارش تنها گوشهای از تخریبهای ناشی از ساخت وساز در حوزههای آبخیز را نشان میدهد. 29 اردیبهشت روز مبارزه با ساخت وساز در آبخیزهاست. انتظار میرود پیش از آنکه دیرشود – هر چند که هماکنون هم خیلی دیر شده است - مسئولان برای جلویگیری از روند لجام گسیخته ساختوساز در آبخیزها چارهای بیندیشند.
در بالادست آبخیز، ساخت سدها و سامانههای انتقال بیهیچ دغدغه درباره سرنوشت صاحبان آب و حقابهها در پایین دست، سالها و سالها ادامه یافته است و البته هرگز هیچ ارزیابیای از اثرات این هجوم و تجاوز به حقوق روستائیان و جوامع بومی و نیز تجاوز به طبیعت انجام نشده است. ویلاهای کنار دریاچه سد زاینده رود نیز افسانههایی دارند گفتنی. خروشان ماندن رودخانه و تحقق حقابه کشاورزان پایین دست و زنده ماندن تالاب گاوخونی، با پرآب ماندن دریاچه سد مغایرت دارد. سد باید پرآب باشد تا بتواند بهره برداری شود و نیز خوشی صاحبان ویلاهای مشرف به آن منقص نشود. این شاید عینیترین دلیل وجود سد زاینده رود است. وگرنه تقسیم حقابه زاینده رود از قرنها پیش در شبکهای بسیار منظم و اندیشمندانه انجام شده بود.
شبکه سنتی زاینده رود هنرمندانه به همه جا و حتی به تالاب گاوخونی آب میرسانید. سد ساخته شد تا زمینهایی که آب داشتند را دوباره آبیاری کند که البته ناتوان از مسئولیتی که به ظاهر برایش نوشته شده بود تنها توانست محلی برای خوش گذرانی گروهی خاص باشد.
پایین دست آبخیز
پس از گذر از اصفهانی که با زاینده رود فروخشکانده شده دیگر نصف جهان نیست، اگر به دنبال سرنوشت رود باشیم با گذشتن از تاریخی کهنسال، فاصله اصفهان، دشتی، زیار، برسیان، اژیه را به طول 109 کیلومتر طی میکنیم و به ورزنه آخرین شهر آبخیز در 30 کیلومتری تالاب گاوخونی میرسیم. راه 110 کیلومتری دیگری اصفهان را به کوهپایه، سپس به قورتان با قلعه تاریخی عصر آل بویه آن و سپس به ورزنه با کبوترخانههای بزرگ و ساختمانهای حامل معماری درخشان و پایدار بومیمنطقه میرساند. انجمن دوستداران میراث فرهنگی و گردشگری شهر ورزنه، تاریخ این شهر را از هزاره سوم میدانند و شواهد زیادی از جمله بنای مسجد جامع ساخته شده روی بقایای یک آتشکده ساسانی، آراسته با کتیبههای عصر تیموری، موید این ادعاست. گویش خاص منطقه که از گویش پهلوی ساسانی به جامانده و نیز آداب و پوشش زنان تا اندازه زیادی هویت دیرینه این جامعه بومیدر پایین دستترین بخشهای آبخیز زاینده رود را آشکار میکند.
مردم ورزنه میگویند که بخش زیادی از اراضی آنها پس از ذخیره و انحراف آب در بالادستها، دیگر هیچ آبی دریافت نمیکند و بایر و بیابانی شده است. کشاورزان دسترسی بسیار کمیبه آب دارند. با وجود خشکی زاینده رود در بالادستها، زیر پل آجری تاریخی ورزنه با طول 86 متر و عرض 5/6 متر و ارتفاع 6 متر که در زمان صفویه ساخته شده، گذر آب دیده میشد. گفتند که این در حقیقت پساب کارخانههای بالادست است که تصفیه نشده در بستر خشکیده زاینده رود رها شده و وارد شهر ورزنه میشود. این پساب سمی، زمینهایی را که حقابه شان در سد زاینده رود به ناحق ضبط شده را شور و تخریب میکند. نیز ورود آن به تالاب، آخرین بازماندههای گونههای جانوری را به مرگ دسته جمعی محکوم کرده است. عکسهای تالاب بیانگر سرنوشت دهشتناک تالاب و همه موجودات و جوامع وابسته به آن است. 30 کیلومتر پس از ورزنه به چاهه زاینده رود یعنی به تالاب گاوخونی میرسیم.
تالاب گاو خونی
آنگونه که مردم میگویند گاو خونی یا گاو خوانی به معنای بزرگ چاهه است. گاو خونی25 کیلومتر طول و 15 کیلومتر عرض و 470 کیلومترمربع وسعت داشته است. این تالاب یکی از 22 تالاب ایران به شمار میرود که در سال 1354 به ثبت پیمان نامه بین المللی رامسر رسید. ارتفاع تالاب از سطح دریای آزاد 1470 متر و بیشینه ژرفای آن یک متر بود. تالاب تا پیش از مرگ خود همه ساله میزبان شمار زیادی پرندگان مهاجر مانند بود که تالاب را برای زمستان گذرانی و جوجه آوری برمیگزیدند. اینک تالاب نه دیگر آنگونه که از نامش برمیآید بزرگ است و نه دیگر آبی دارد.
تا دوردستها نه نیزاری، نه زیستگاهی، نه ماهی و جانور آبزی، نه دوزیست و جانور کنارآبزی و نه پرنده مهاجری. هرچه هست کویری است برهوت که زمینش از خشکی میترکد و قاچهای ژرف دارد؛ کویری که با هر وزش باد، گردوخاک و غبار پر از مواد شیمیایی بجا مانده از پساب رها شده کارخانههای بالادست را به کام کودک و پیر و جوان جوامع بومیپیرامون میریزد.
پیامد ساخت و ساز در آبخیز بر جوامع بومی
نیل پستمن، در کتاب «تکنوپلی» خود از دلباختگان تکنولوژی سخن میراند و نام تکنوفیل را بر آنها مینهد. تکنوفیلها مانند یک عاشق به تکنیک و فناوری مینگرند بیآنکه لحظه ای نقاب از چهره آن بردارند یا اندکی به پیامدهای آن بیندیشند. پستمن چنین ادامه میدهد:« این چنین انسانهایی خطرناکند و باید با احتیاط با آنان روبرو شد». سد بسیار بزرگ زاینده رود با ظرفیت ذخیره 1200 میلیون مترمکعب در 1348 به دست تکنوفیلهای شرکتهای غیرایرانی منتفع در ساختوساز در آبخیزها ساخته شد. در زمانی کوتاه پس از ساخت سد، روستاهای پایین دست و نزدیکترین همسایگان تالاب گاوخونی از جمله روستای شاخ کنار متروکه شدند. کشاورزان با دستی کوتاه از همه جا، زمینهای موروثی پررونقشان را که با ساخت سد به کویری بی آب و بایر بدل شده بود رها کردند و به سرنوشتی نامعلوم و تلخ در حاشیه شهرها محکوم شدند.
اهالی منطقه، زمان خالی از سکنه شدن شاخ کنار را همان زمانها اعلام میکنند. ویرانههای این روستای کهنسال- در 10 کیلومتری تالاب- در پایینترین نقطه رودخانه زاینده رود حکایت غم انگیز تجاوز به حقوق جوامع بومی، نادیده گرفتن حقابه آنها از رودها و پایمال کردن حقوق دیرینه چندین هزارساله آنها بر تالابهاست. اهالی ورزنه میگویند که حق آنها از آب زاینده رود در اسناد بجامانده از عهد صفوی و حقابههایی که شیخ بهایی برای آنها درنظر گرفته بود بازتاب یافته است. تقسیم آب زاینده رود با کمک دانش حقیقی شیخ، چنان انجام شده بود که تا پایینترین بخشها، حقابه بران سهم خود را مییافتند و طبیعت نیز سهم خود را مییافت.
50 سال ساخت و ساز در آبخیزها با نام توسعه، پیامدهای بسیار ناگواری بر کوهستانها و دشتها، جوامع بومیو کشاورزان و نیز بر تالاب گاوخونی برجای گذاشت. غصب حقابهها کم کم از روستاهای مجاور تالاب به سوی بالادست آبخیز به پیشروی پرداخت و بخش بزرگی از اراضی کشاورزی ورزنه را دربرگرفت. ورزنه از سال 1347 دارای شهرداری است و شهر به شمار میرفته است. اما بخش بسیار بزرگی از اراضی کشاورزیاش به کویری خشک بدل شده است.
ورزنه تنها 13500 نفر جمعیت دارد. این شهر اگر حقابهاش غصب نشده بود میتوانست گذشته از قطب کشاورزی بودن، یکی از مهمترین مراکز گردشگری ایران باشد؛ بهویژه که توان توامانی از یادگارهای تاریخی و یادگارهای طبیعی را دارا بود. این شهر میتوانست تا این حد مهاجرفرست نباشد و شاید دهها و صدها برابر جمعیت کنونی جمعیت داشته باشد. ماهیگیری پررونق تالاب، بخشی از معیشت اهالی روستاهای منطقه و نیز ورزنه را تشکیل میداد و خشکاندن تالاب، ماهیگیری، شکار، گردآوری گیاهان خودرو و دیگر مبانی معیشتی زیستی متکی به آن را از میان برد. بیابانزایی ناشی از ساختوساز از بالاترین نقطه تا پائینترین نقطه آبخیز بهشدت محسوس است و از 50 کیلومتری تالاب کاملا چشمگیر میشود. خشکیدن تالاب گرد و غبارهای دائمیو خشکی زیاد اقلیم منطقه را به دنبال داشت.
نخوت و بی بصیرتی تکنوکراتها
سازمان آب منطقهای سابق اصفهان که با استانی شدن سازمانهای آب در مجلس ششم به دو سازمان آب اصفهان و چهار محال بختیاری تبدیل شد با کمک یک شرکت پرقدرت دیگر، بیش از 30 سد در پرونده ساخت و سازهای خود دارد. از اینها بدتر سامانههای انتقال حوضه به حوضه هستند که آب را از حوضه ای به جای دیگر و استانی دیگر و.... میبرند و بدترین اثرات را بر جوامع بومیو روستائیان کشور داشته و دارند. گفتنی آنکه این تراوشات ذهنی تکنوفیلهای سدساز، جز زیان برای مردم بهویژه کشاورزان و روستائیان مولد خوراک،ثمری نداشته است. متاسفانه شرکتهای ساخت و ساز وطنی پس از رفتن شرکتهای چند ملیتی فرنگی سرازپانشناخته به ساخت و ساز در آبخیزها ادامه دادند. به قول خواجه شیراز« سرشکم آمد و عیبم بگفت رویاروی/ شکایت از که کنم خانگی است غمازم.»
لیوتار در گزارشی درباره دانش مینویسد «تکنوکراتها اعلام میکنند که نمیتوانند به چیزی که جامعه آن را به عنوان نیازهای خود معرفی میکند اعتماد کنند، آنان «میدانند» که جامعه نمیتواند نیازهای خود را بشناسد، زیرا این نیازها متغیرهایی مستقل از تکنولوژیهای جدید نیستند. این امر در واقع نخوت و بیبصیرتی تصمیمگیران به شمار میرود.» نخوت و بی بصیرتی ما تکنوکراتهای دانش نیاموخته فارغ التحصیل از دانشگاههای کشور چنان سرنوشتی برای رودها و آبخیزها و شهرها و دشتهای کشور رقم زده است که هجوم مغولان را به یاد میآورد. با این تفاوت که مغولان پس از تصرف تمدنهای کهن بی درنگ دانستند که نمیدانند و یادگیری دانش بومیژرف ایران زمین را پیشه کردند اما تکنوکراتها حتی نمیدانند که نمیدانند و بیش از 5 دهه است که در جهل مرکب به تخریب ادامه میدهند. زهی شوربختی که این تخریب را توسعه نیز مینامیم.