در عرصه بینالملل، سینمای آمریکا به نتایج مطلوب و قابلقبولی در ژانر وحشت رسیده و با آثاری به شدت ترسناک، تبحر خود را در ساخت چنین فیلمهایی به سایر کشورها اثبات کرده است. سینمای ایران که همیشه با محدودیت موضوع و سبک و ژانرهای سینمایی مواجه بوده، پس از تجربه نسبتاً موفق«شببیست و نهم» (حمید رخشانی – 69) با وقفهای طولانی، حالا دوباره به احساس نیاز در تولید فیلمهای ترسناک رسیده و گرچه تلاشهای قابل تحسینی نیز در این زمینه داشته ولی همچنان با وجود تولید چند فیلم ترسناک طی سالهای اخیر، هنوز چرخ سینمای مان در این ژانر لَنگ میزند و تا رسیدن به فیلمی با نمره قبولی، راه درازی در پیش داریم.
«حریم» یکی از فیلمهایی است که به نیت القای وحشت به تماشاگرکمدیپسنداین سالها، تولید و روانه پرده شده و میتوان درباره آن گفت«فیلمی ارزشمند و خوش ساخت که میتوانست با بازنویسیهای بیشتر فیلمنامه، آغازگرجدی سینمای وحشت در ایران باشد اما به دلایل مهمی، در رقابت با نمونههای پیشین فیلمهای ترسناک وطنی، به لحاظ منطقداستانی در فیلمنامه و گره افکنی، نمیتواند امتیاز ویژهای نسبت به سایر رقبا کسب کند.»
«حریم»بیش از آنکه فیلمی ترسناک باشد، فیلمی پلیسی – معمایی است و همین وجه معماگونه فیلم است که تماشاگر را بهخود علاقهمند و تا پایان ماجرا همراه میکند. در واقع جنبه ترسناک فیلم بهدلیل نوع پرونده پلیسی خاصی که به شخصیت بازرس فیلم سپرده میشود، الزاماً در فیلم گنجانده شده، وگرنه موضوع قتلهای پی در پی آدمها و ناپدیدشدن چند توریست در دل جنگل و کشف آثار باستانی، چنان دستخورده و تکراریاند که جای هیچ تنوع و خلاقیتی را برای شکل اجرایی آن برنمیتابند، بهخصوص اگر قرار باشد اندکی هم وحشت، چاشنی آن کنند. بنابراین چارهای نیست جز آنکه پای موجودات خیالی و ماورایی و ارواح را وسط بکشیم تا داستان، روندی منطقی و باورپذیر برای تماشاگری که به شوق دیدن فیلم ترسناک به سینما آمده، بهخود بگیرد.
از این منظر، کارگردان حریم بسیار موفق عمل کرده.ارواح اینجا کارکردی بجا و درست دارند و حتی موجودی مانند آن مرد مرموز سیاهپوش، با وجود آنکه در طول فیلم آنگونه که لازم معرفی نمیشود ذهن تماشاگر را درگیر میکند؛ گرچه درگیری ذهنی تماشاگر با این کاراکتر، ناشی از جذابیت ترسی است که او هر بار با ظهور ناگهانی خود ایجاد میکند. از طرفی خود«ترس» هم در«حریم» چهرهای تازه و ناآشنا برای تماشاگر ارائه میکند. قطعاً کسانی که به تماشای حریم آمده اند، پیش از این بارها و بارها پای فیلمهای ترسناک سینمای جهان نشستهاند و با تماشای آنها «نخندیدهاند» بلکه «ترسیدهاند»! و اینجا اگر همان تماشاگر به معدود موقعیتهای ترسناک حریم میخندد، این خنده نه از سر کمیک یا سادهانگارانهبودن تصویری است که میبیند، که به خاطر ترسی است که یک فیلم «ایرانی» توانسته برای نخستین بار به او القا کند.
در واقع فیلم مذکور، با چنین شیوهای به معرفی و آشناپنداری سینمای وحشت داخلی برای تماشاگر ایرانی دست میزند و چنین کارکردی، حتی اگر سبب ترس تماشاگر نشود، دست کم این حسن را دارد که او برای اکران فیلمهایی از این دست با کیفیت و فیلمنامههایی مقبولتر آماده میشود. بنابراین تماشاگر ایرانی میتواند دلخوش باشد گونهای دیگر از سینما با عنوان سینمای وحشت، آهستهآهسته دارد در کشورش پا میگیرد؛ گیرم با تجربه گرایی چند کارگردان تازه نفس. لابد میدانید که طی یکی دو سال اخیر، فیلمهای زیادی با حال و هوای وحشتبرانگیز تولید شده و آماده اکرانند.
از جمله میتوان اشاره کرد به فیلمهای خواب لیلا (مهرداد میرفلاح)، آل(بهرام بهرامیان)، خیابان بیست و چهارم (سعید اسدی)، بارهستی (امیر قویدل)و کلبه(جواد افشار). از اینرو گفتنی است که اتفاقاً به لحاظ اجرایی، گروه تولید حریم توانستهاند تماشاگر را به خوبی غافلگیر و وحشت زده کنند. گریمهای دفرمهای که «عاطفه رضوی» برای چهره اجساد و مقتولان طراحی کرده، فیلمبرداری دلهرهآور«محمد احمدی» با دکوپاژهای فوقالعاده رضا خطیبی و صداگذاری شلوغ و خوفناک «سید علی علویان» هر کدام در جای خود به درستی عمل کردهاند و مجموعه این تکنیکها، سربزنگاه یقه تماشاگر را گرفته و او را به ترسیدن از آنچه بر پرده میبیند، وادار کرده است. با این همه، مدل ترسی که حریم ایجاد میکند، ترسی به سبک ایرانی است. وحشت تماشاگر لحظهای بیشتر طول نمیکشد و بیش از آنکه ترس باشد مثل واکنش فرد به یک «پِخ» کردن نابجا و بیموقع میماند. ترسی که حریم میآفریند، یک شوک آنی است در برابر تصاویر وحشتناکی که بیمقدمه و ناگهان همراه با صداهای عجیبی بر پرده ظاهر میشوند.
چگونگی ظهور این تصاویر، هر تماشاگر را بیدرنگ، یاد همان برنامههای سرگرمکننده کامپیوتری میاندازد که بیننده باید دقایقی به تصویر منظرهای زیبا خیره شود و منتظر احساس خوبی باشد که تا لحظاتی دیگر با ظاهر شدن نمایی رمانتیک از آن برخوردار خواهد شد ولی ناگهان چهره ترسناک شخصی بر صفحه مانیتور ظاهر میشود و یک جیغ گوشخراش، که این همه، باعث شوکهشدن بیننده میشود و پس از دقایقی به حقهای که خورده میخندد، و این درست همان کاری است که حریم با ما میکند.
خطیبی در تازهترین ساختهاش از کپی برداریهای سینمایی از فیلمهای ترسناک و پلیسی ایرانی و خارجی ابایی نداشته و حتی آگاهانه از برخی فیلمها، ایدههایی را وام گرفته و در فیلم خود گنجانده. صحنه آغازین فیلم و تصویر پای قطع شده و خونین آن توریست، یکسره ما را یاد مجموعه فیلمهای آمریکایی با محوریت موجوداتی موسوم به «زامبی»ها میاندازد. پیشرفت داستان و روایت پلیسی فیلم نیز بیشباهت به فیلم«صحنه جرم، ورود ممنوع»(ابراهیم شیبانی) نیست. بهخصوص این شباهت زمانی قوت میگیرد که میبینیم در هر دو فیلم، ایفاگر نقش افسر پلیس، حمید فرخ نژاد است؛ با گریم و شخصیت پردازی تقریباً مشابه. شخصیت مرموز مرد سیاهپوش تا حدودی یادآور فیلمهای ترسناک «حلقه» است. لوکیشن اصلی فیلم(جنگل) و ترس از ورود به آن یا ترک نکردن آن پیش از غروب، فضای فیلم «دهکده» (ام. نایت.
شیامالان) را به خاطر میآورد و... اگر بخواهیم باز هم مثال بیاوریم، به لیستی بلندبالا میرسیم. ذکر این نمونهها، محض اشاره به این نکته بود که خطیبی کمترین بداعتی از خود در نگارش فیلمنامه و فضاسازی بروز نداده و به تقلیدهای صرف از فیلمهای دیگر بسنده کرده. بهرهوری از این شیوه ابداً اشکالی ندارد، به شرط آنکه در فیلمی با این میزان تقلید، بتوان مانند فیلمهای دیگر به نتیجهگیری رضایتبخش و گرهگشایی از معماهای مطرح شده بیشمار فیلم رسید.
آیا در حریم به تمام پرسشهایی که بنابرپرونده پیچیده آن روستای مخوف و قتلهای پی در پی صورت گرفته، پاسخ داده میشود؟ به هیچ وجه، و بهناچار، تماشاگر که از تماشای صحنههای جذاب و تعلیقهای پرشمار فیلم لذت برده، با ذهنی انباشته از سؤال سالن را ترک میکند و تا رسیدن به منزل، مدام با خود تکرار میکند«چه شد؟!». حریم دقیقاً از همینجاست که بزرگترین لطمه را میخورد؛ طرح پرسشهای زیاد اما بیجواب. به چند مورد از آنها دقت کنید:
مرد سیاهپوشی که مدام به ترسناکترین شکل ممکن پیش رویمان ظاهر میشود، کیست و اصولاً چه نقشی – غیر از ترساندنگاهوبیگاه تماشاگر – در داستان اصلی فیلم دارد؟ کسی که مدام در دفتر بازرس محبی(حمید فرخ نژاد) و سردخانه و جنگل، از پشت پردهها، دریچههای کانال کولر و شاخ و برگ درختان، زاغ سیاه غریبهها و افراد پلیس را چوب میزند، کیست و چه هدفی از تعقیب و مراقبت آنها دارد؟ اگر مرد سیاهپوش است، چه میخواهد و چرا واکنش تهدیدآمیزی نشان نمیدهد تا محبی و همکارانش دست از تلاشهای پلیسی خود برای حل معما بردارند؟ اهالی آن روستای مرموز، ارواحند یا جسمیت دارند؟
اگر ارواح نیستند، چرا پیرمرد ریش سفیدروستا، گاهی به چشم محبی و همکارانش میآید و گاهی میان جمعی چندنفره، فقط توسط محبی رؤیت میشود؟ این دیده شدن و نشدنها شامل باقی اهالی دهکده نیز میشود. شاید آنها از قدرتهای جادوگری یا نیروهای مابعدالطبیعه برخوردار باشند که در این صورت، هرگز اشارهای به این موضوع نمیشود. تکلیف تصویری که محبی از مرد سیاهپوش در گوشه فیلم ویدئویی توریستها کشف میکند چه میشود و چرا به سرانجامی نمیرسد؟ اصلاً چه کسی ورود به حریم جنگل را و به چه سببی ممنوع اعلام کرده؟ آنها که به حریم آن غار و جنگل تجاوز میکنند توسط چه کسی یا کسانی کشته میشوند؟
بعید بهنظر نمیرسد چنین قتلهای دلخراش و فجیعی، کار مردم آن روستای متروکه باشد، و در نهایت، قضیه کودکی محبی که به آن کودک یافته شده در عکس تاریخی آن نویسنده و جهانگرد ارتباط مییابد، چگونه کشف و پی برده میشود آن کودک گمشده، همان محبی است که سالها در پرورشگاه زندگی کرده؟! این یکی، از همه وقایع مضحکتر است، گرچه ظاهراً نتیجه داستانی و اخلاقی و انسانی و عاطفی فیلم، همین بوده که بدانیم مجموعه این حوادث دست به دست هم داده تا محبی را به زادگاه و موطن حقیقی خود برگرداند! اما آیا برای رسیدن به چنین پایانی، این همه کشت و کشتار و ترس و رمزآلودگی و پیچیدگی نیاز بود؟
این به هم ریختگی داستان را باید ناشی از بلاتکلیفی رضا خطیبی و همکار فیلمنامه نویسش – مهدی حسین نژاد- دانست که گویا نمیدانستهاند باید فیلم را به اثری صرفاً جنایی – ترسناک تبدیل، یا برای ذهن ناآشنای تماشاگر ایرانی، باید فضا را کمی از فانتزی و خرافات ملزوم چنین دنیایی دور و به رئالیسم مزخرف ایرانی و افسانههای بومی نزدیک کنند، و حالا محصول نهایی ملغمهای از این هر دوست. تصور کنید اگر حریم فقط رویکردی فانتزی – تخیلی میداشت، چه استفادههای خوبی میشد از موضوع آن دو تکه لوح تاریخی شکسته کرد. بامزه اینجا که با ناخنک زدن به این هر دو جنبه فضاسازی، باز هم تماشاگر آن را باور نمیکند و به پایان ایرانیزه و سمبلکاری شده فیلم میخندد.
نگاه کنید به واکنش تماشاگر، زمانی که اسماعیلی(عنایتالله شفیعی) در انتهای ماجرا با اعتراف به سهل انگاری خود مبنی بر ریختن روغن بر سطح جاده، چگونه خود را مقصرمرگ زن و بچه محبی جلوه میدهد و از او حلالیت میطلبد! و اینجاست که حریم از فیلمی با رویکرد جنایی – ترسناک، به درامی احساسی تبدیل میشود. حالا حریم را مقایسه کنید با چند نمونه ترسناک ایرانی؛مثلاً با «خوابگاه دختران»(محمدحسین لطیفی)، پارک وی(فریدون جیرانی)، اقلیما(محمدمهدی عسگرپور)واحضارشدگان(آرش معیریان). ببینید در نمونههای نامبرده، اگر تکنیک ترسآفرینی و شیوه کارگردانی اشکال داشت، دستکم فیلمنامهها، روندی باورپذیر را طی کرده و مخاطب را راضی از سالن بدرقه میکنند.
در خوابگاه دختران، اگر تماشاگر از فضای آن ساختمان مخروبه میترسد و به صداها و سایههای درون آن مشکوک است، سرانجام به پاسخ این چرا و چگونهها میرسد و میداند در پس هر صدا یا سایهای، چه کسی یا چیزی نهفته بوده، یا مثلاً در فیلم «اثیری» (محمدعلی سجادی)، زنی که از نخستین بار با چهرهای ترسناک به چشم نوعروس فیلم میآید، در طول فیلم به تدریج معرفی میشود و حتی شخصیت مییابد اما اینجا، مرد سیاهپوش فقط هرازگاهی ظاهر میشود، بدون آنکه بدانیم کیست و خواستهاش چیست. انگار برای دستیابی به جواب همه این معماهای نهفته در دل فیلم، باید منتظر«حریم 2» باشیم.متأسفانه گرههای کور حریم تا روشن شدن چراغهای سالن، بسته میماند و این عدمرمزگشایی فیلم واقعاً آزارنده است.
با این همه نمیخواهم بیانصافی کنم. چنانچه پیشتر اشاره کردم، حریم را با وجود همه کاستیهایش، به دلایلی دوست دارم، چرا که توانسته با ایجاد لحظههایی، تماشاگر را شگفتزده و میخکوب کند. به نقاط قوت«حریم» در 3مورد میتوانم اشاره کنم؛ اول، فیلمبرداری تحسینبرانگیز محمد احمدی که باعث زیبایی و تنوع بصری فیلم شده و به شکلگیری و تداوم حس وحشت در جریان فیلم کمک فراوانی کرده است.
بهترین نمونهها، صحنه نخستین ورود محبی به دفتر کارش که از روی سقف فیلمبرداری شده و به محض رسیدن به لامپ روشن اتاق، چراغ خاموش شده و اتاق در تاریکی فرو میرود و دیگر، جایی که محبی در جنگل بهدنبال کشف ماجرای قطع و وصل شدن آنتن موبایل و بیسیم است.
دوم، چهرهپردازی خوب «رضوی»که با الهام از چند نمونه مشابه خارجی، چهرههای مناسب و وحشتناکی برای شخصیتها ترسیم کرده، و سوم، جلوههای ویژه«محسن روزبهانی»که کاملاً هوشمندانه و در خدمت فضای فیلم است.