همشهری آنلاین: نمایشنامه «سنگها در جیبهایش» نوشته مری جونز، نمایشنامهنویس ایرلندی، است و در سال ۱۳۹۲ در تماشاخانه ایرانشهر به کارگردانی پارسا پیروزفر و با بازی خود او و رضا بهبودی به روی صحنه رفت.
این نمایشنامه درباره یک شهر کوچک روستایی در ایرلند است که بسیاری از اهالی آن به عنوان سیاهیلشکر در فیلمی هالیوودی که در این شهر در حال فیلمبرداری است حضور دارند. چارلی و جِیک دو شخصیت اصلی این نمایشنامه هستند که مثل اغلب اهالی شهر به عنوان سیاهیلشکر استخدام شده اند. چارلی آرزو دارد که فیلمنامهای را که نوشته به فیلم درآورد و جیک که به تازگی از نیویورک بازگشته، شیفته و شیدای کرولاین، ستاره زن فیلم، است. نه کرولاین و نه هیچیک از اعضای امریکایی گروه فیلمبرداری توجهی به ارائه تصویری درست از شهر و مردمش ندارند و تنها به تمام کردن فیلمبرداری در موعد معین می اندیشند. از سوی دیگر، اغلب اهالی شهر هم از اینکه نقشی در یک فیلم بزرگ دارند راضیاند و چیزهای تازه ای که تاکنون ندیده اند، تمام هوش و حواسشان را برده است. هرچه فیلمبرداری جلوتر می رود، این احساس بیشتر به اهالی شهر دست می دهد که مورد سوءاستفاده قرار گرفته اند و شور و شوقشان فروکش می کند. بعد از اینکه نوجوانی به نام شین که از سوی کرولاین تحقیر شده، با ریختن سنگ در جیب هایش خودش را در رودخانه غرق می کند، تضادها میان اعضای گروه فیلمبرداری و اهالی شهر بیشتر می شود.
اجرای پیروزفر از این نمایشنامه بر اساس ترجمه خودش بود، اما ترجمه ای که در بازار نشر موجود است، به قلم حمید احیاء از نشر نیلا با عنوان «پارهسنگ در جیبهایش» است. در ترجمه احیاء درباره این نمایشنامه می خوانیم: «پارهسنگ در جیب هایش در نخستین سطح، قطعه نمایشی درخشانی برای بازیگران است، چرا که کانلت هیل و شان کمپیون در اجرای آن، پانزده نقش مختلف را بازی می کنند. بازیگران به خوبی ادای کارگردان انگلیسی از خودراضی فیلم، ستاره دمدمیمزاج آمریکایی و همراهانش، دستیاران کارگردان و سیاهیلشکرها کل جماعت ناهمگون دستاندرکار یک فیلم را درمی آورند. آن چه به عنوان هجوی تند و تیز از صنعت فیلم سازی، تعصبات، عادات و خودخواهی های هنرمندان دستاندرکار شروع می شود و ادامه می یابد، به سرعت تبدیل می شود به چشمانداز درخشانی از این گوشه سرزمین ایرلند. نمایشنامهنویس با ظرافت، گزارشی از هجوم هالیوود به فرهنگ های بومی، ارائه می دهد و نیز از مستعد بودن بومی ها و عطش بینالمللی برای دستیابی به فرصت گام نهادن به دایره نورها و مرکز صحنه.»
همانطور که در ترجمه این نمایشنامه آمده، این نمایشنامه ۱۵ شخصیت زن و مرد دارد و نکته جالب درباره آن این است که تنها دو بازیگر، با زیر و بم کردن صدایشان یا با استفاده از کلاه یا ژاکت، همه نقش ها را ایفا می کنند. اگر اجرای پیروزفر از این متن یا فیلمتئاترش را دیده باشید، حتما از اینکه پیروزفر در نقش جیک و بهبودی در نقش چارلی مدام از جلد یک شخصیت به جلد شخصیتی دیگر می روند و چقدر نرم و با مهارت این کار را انجام می دهند لذت بردهاید.
طراحی صحنه مینیمال این نمایش کاملا با حال و هوای آن همخوانی داشت و دیدن چیزهایی که در نمایش نشان داده نمی شد، به قوه خیال تماشاگر واگذار شده بود. اگر مخاطب حرفه ای تئاتر نباشید، شاید چنین نمایشی در ابتدا قدری برای شما پسزننده باشد، اما اگر کمی حوصله کنید و به روایت ساده اما اثرگذارش دل بدهید، در نهایت ناراضی نخواهید بود.
ژان کلود کریر، فیلمنامهنویس مشهور فرانسوی، در زمان اجرای این نمایش به تماشای آن رفت و در یادداشتی درباره آن چنین نوشت: «رضا بهبودی، پارسا پیروزفر، دو بازیگر، تمام یک دنیا. آنها چابک و برانگیخته ــــ بر اساس یک نمایش ایرلندی، «سنگها در جیبهایش» ــــ به دهها شخصیت جان میبخشند. لازم نمیدانند همهچیز را نشان دهند: برایشان کافی است تا القا کنند، تداعی کنند و تماشاگران، بلافاصله، داخل بازی میشوند، همهچیز را میبینند، همهچیز را میشنوند، همهچیز را تصور میکنند. ظرافت، طنز، احساسات، اینجا هیچچیز تحمیلی نیست. همهچیز قابل تقسیم است. این یعنی تئاتر، تئاتر واقعی.»
نظر شما