این شعر، نقطهعطفی در شعرهای مشابه خود بهشمار میرود. احمد عزیزی، جریان سیال ذهنی را که ریشه در فردیت دوران مدرن دارد، به شعر دینی (شعر دینی به مفهوم اخص که همان مدح و مرثیه اهل بیت باشد) وارد کرد و این از طلیعههای ظهور جریانی جدید در ادبیات مکتوب دینی بهشمار میرود.فراروی عزیزی از طبقمعمولها، وجه تزیینی شعر او بود که شعر را با انبوهی از تصاویر رنگارنگ و ملموس بافت میزد و شعر را به صورت کلاژی رنگین درمیآورد که ظاهراً پایانی جز اراده شاعر برای آن متصور نبود. امروز این شعر را یک بار دیگر میخوانیم و یادداشتی را که به بهانه این شعر نگاشته شده مرور میکنیم.
یک برنامهساز رادیویی از من پرسید که «چرا اغلب شعرهایی که مرتبط با حضرت صدیقه طاهره(س) است رویکردی عاطفی دارد؟» و پاسخ من در قید معروفِ رادیویی- تلویزیونی (یعنی ضیق وقت!) اشارهای است به «آگاهی خبری» انسان متدین از یک شخصیتِ مقدس. این آگاهی که مبتنی است بر روایات تاریخی، به ناچار سویهای عاطفی مییابد. طبیعی است که «آگاهی تحلیلی» انسان دیندار به کنش فلسفی او نزدیکتر است تا رفتار هنریاش.
«ضیق وقت» به برنامهساز رادیویی اجازه نمیدهد که از «شعر فاطمی» فراتر رود و به گفتمان شعر دینی وارد شود و بپرسد که آیا «آگاهی تحلیلی» را راهی به سرچشمه خلاقیت هنری نیست و پاسخ من را بشنود که تحقیقاً اثر هنری میتواند (و بعضی میگویند که بهتر است) «آگاهی تحلیلی» را نقطه عزیمت شکلگیری خود بگیرد. در چنین حالتی اثر هنری نقشی راهبردی در جامعه انسانی بازی خواهد کرد.
آثار هنریای که اندیشمندان تاثیرگذار را در طول تاریخ بشری بهخود مشغول داشتهاند به سنگنشانههای تطور تاریخی انسان تبدیل شدهاند. رد آثار هنریای چون ایلیاد و ادیسه، اپراهای واگنر و شعر هولدرلین در تبیین اندیشه فلسفی غرب به غنای این ادعا یاری چشمگیری میرساند. اما از آنجا که مخاطب اثر هنری یکی از سه ضلع مثلث هنر است (دو ضلع دیگر را هنرمند و اثر هنری میسازند) رویکرد مخاطبگرا، رویکردی مهم در پیدایی آثار هنری محسوب میشود.
این رویکرد که آرزوی هنرمند را در ارائه و توزیع هرچه گستردهتر در اجتماع انسانها و به تبع آن دریافت بازخوردهای هرچه بیشتر محصول ذوق خویش در خود پنهان دارد، او را به بهرهگیری از «آگاهی خبری» جامعه انسانی که متوجه به زبان مشترک عواطف انسانی است هدایت میکند. کنش فلسفی نیاز به توضیح، تفسیر و ترجمه دارد اما بیان عاطفی، بیواسطهترین ابزار تفاهم بشری است. بهنظر میرسد که شعر دینی چون ماهیتاً مبتنی بر باورهای آدمی است باید از «آگاهی تحلیلی» او به وجود آید اما در عمل آنچه با نام شعر دینی میشناسیم شعری است بهشدت عاطفی. علت این امر را باید در هماهنگشدن فضاهای دین و هنر دانست.
دین را «تجربه امر قدسی انسان» تعریف کردهاند و با عباراتی متقارن، هنر نیز «تجربه امر زیبا» خواهد بود. دین، محرک رفتار اخلاقی انسان، و هنر، برانگیزاننده رفتار عاطفی او است. در تعبیر «هنر دینی»، هنرمند، همزمان تجربه امور زیبا و قدسی را در اثر هنری تعبیه و به مخاطب منتقل میکند. چنین است که ادعای «اراده معطوف به عاطفه» در تولید اثر هنری (در اینجا، شعر) دینی، ادعای ناموجهی نخواهد بود.
برنامهساز رادیویی روی شعر فاطمی متمرکز میماند و حوصله «ضیق وقت» را اشباعشده میخواند و پای شعر دینی را از بحث کوتاه میکند و میپرسد که تاکنون از «آگاهی تحلیلی» در شعر فاطمی چه بهرهای گرفته شده؟ میگویم که همان بهرهای که شعر دینی گرفته است (یعنی شعر فاطمی در نسبت جزء به کل با شعر دینی، از آنچه بر شعر دینی رفته است و میرود گریزی ندارد.) قانع نمیشود.
توضیح میدهم که شعر فاطمی، همگون شعر علوی و رضوی، از تعابیر برساخته این سالها در فضای دینی جامعه ایران نشأت گرفته است گونهای از شعر دینی را شامل میشود که با توجه به شخصیت قدیسان شکل میگیرد. اینگونه از شعر دینی در ادبیات جهان، مسبوق به سابقهای تاریخی است. اگر از اشعاری که با موضوعیت خدایان اسطورهای دنیای باستان (از تمدنهای خاموش گرفته تا یونان و روم) سروده شده بگذریم، از ادبیات فربه مسیحی (قرون وسطی و بعد) و ادبیات اسلامی نمیتوان گذشت.
این شعر از روایاتی که به سیره عملی قدیسان میپردازد پیکربندی میشود. ناگفته پیداست که اگرچه «روایت»، ذاتی «خبری» دارد ولی منتج به پیامدی «تحلیلی» نیز خواهد شد؛ پس میتوان امیدوارانه اظهار داشت که اراده معطوف به عاطفه شاعرانی که شعر فاطمی نوشتهاند منجر به «آگاهی تحلیلی» مخاطبان خویش شود. در حقیقت، شعر فاطمی که از «آگاهی خبری» بهره میگیرد به «آگاهی تحلیلی» بهره میرساند.
برنامهساز رادیویی ضبط را خاموش میکند و در پرسشی خارج از برنامه میخواهد نظرم را درباره شعریت اینگونه از شعرها بگویم. میگویم: کتابی را آقای داریوش آشوری ترجمه کرده است که از شاعرانگی تجربه دینی سخن میگوید. از شاعرانگی به شعر رسیدن، راهی کوتاه و هموار است که پیمودنش با پای ایمان به اقلیم شعر دینی میرسد. حافظه ادبی ما سرشار از لذتهایی است که از شعر دینی چشیدهایم.
ضریح گمشده
عشق من پاییز آمد مثل پار
باز هم ما بازماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشکیپوش بود
یاس بوی مهربانی میدهد
عطر دوران جوانی میدهد
یاسها یادآور پروانهاند
یاسها پیغمبران خانهاند
یاس در هر جا نوید آشتیست
یاس دامان سپید آشتیست
در شبان ما که شد خورشید؟ یاس
بر لبان ما که میخندید؟ یاس
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روی صبح پرپر میشود
راهی شبهای دیگر میشود
یاس مثل عطر پاک نیت است
یاس استنشاق معصومیت است
یاس را آیینهها رو کردهاند
یاس را پیغمبران بو کردهاند
یاس بوی حوض کوثر میدهد
عطر اخلاق پیمبر میدهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانههای اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
میچکانید اشک حیدر را به راه
عشق معصوم علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک میریزد علی مانند رود
بر تن زهرا گل یاس کبود
گریه آری گریه چون ابر چمن
بر کبود یاس و سرخ نسترن
گریه کن حیدر که مقصد مشکل است
این جدایی از محمد مشکل است
گریه کن زیرا که دخت آفتاب
بیخبر باید بخوابد در تراب
این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
نیمهشب دزدانه باید در مغاک
ریخت بر روی گل خورشید خاک
یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدک زخم از گل این باغ دید
مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز دو کس از قبر او آگاه نیست
گریه بر فرق عدالت کن که فاق
میشود از زهر شمشیر نفاق
گریه بر طشت حسن کن تا سحر
که پر است از لخته خون جگر
گریه کن چون ابر بارانی به چاه
بر حسین تشنهلب در قتلگاه
خاندانت را به غارت میبرند
دخترانت را اسارت میبرند
گریه بر بیدستی احساس کن
گریه بر طفلان بیعباس کن
باز کن حیدر تو شط اشک را
تا نگیرد با خجالت مشک را
گریه کن بر آن یتیمانی که شام
با تو میخوردند در اشک مدام
گریه کن چون گریه ابر بهار
گریه کن بر روی گلهای مزار
مثل نوزادان که مادرمردهاند
مثل طفلانی که آتش خوردهاند
گریه کن در زیر تابوت روان
گریه کن بر نسترنهای جوان
گریه کن زیرا که گلها دیدهاند
یاسهای مهربان کوچیدهاند
گریه کن زیرا که شبنم فانی است
هر گلی در معرض ویرانی است
ما سر خود را اسیری میبریم
ما جوانی را به پیری میبریم
زیر گورستانی از برگ رزان
من بهاری مرده دارم ای خزان
زخم آن گل در تن من چاک شد
آن بهار مرده در من خاک شد
ای بهار گریهبار ناامید
ای گل مأیوس من یاس سپید