همشهری آنلاین: لینزی آداریو، عکاس جنگی امریکایی برنده جایزه پولیتزر که سالها به پوشش درگیریها و جنگها و بحرانهای بشردوستانه در خاورمیانه و افریقا پرداخته، در کتاب «این، کار من است؛ زندگی عشقی و جنگی یک عکاس» که شرح تجاربش از عکاسی در افغانستان، عراق، سودان، کنگو، لیبی، پاکستان و دیگر نقاط جهان است، تجربهاش را از سفر به غزه در سال ۲۰۱۱ روایت کرده است. آداریو، مدتی قبل از سفرش به غزه، در لیبی به دست نیروهای طرفدار معمر قذافی ربوده شده بود و چند وقتی بعد از آزادی مشقتبارش، خبر کشته شدن دو نفر از همکارانش در لیبی را میشنود و به تعبیر خودش اضطراب و استرس و غم و اندوه مثل سیل وجودش را فرامیگیرد. بعد از این ماجراها، او در دهلی نو متوجه میشود باردار شده و بار دیگر اضطراب به سراغش میآید. با خودش فکر میکند با بچهدار شدن آزادیاش را در کار و سفر به مناطق جنگزده و بلاخیز از دست میدهد. اما او که نمیخواهد چنین اتفاقی بیفتد، باز به پذیرفتن مأموریتهای تازه البته در نقاطی کمخطرتر ادامه میدهد و تقریبا ۶ــ۵ ماهه باردار است که برای پوشش تبادل زندانی بین اسرائیل و حماس به غزه فرستاده میشود. قرار بوده ۱۰۲۷ زندانی فلسطینی در ازای یک سرباز اسرائیلی آزاد شوند و آداریو خیال میکرده مأموریت سادهای است، حتی برای دوران بارداری.
آداریو برای عکس گرفتن از لحظهای که مردان و زنان و کودکانی از خویشان و دوستان آزادشدهها خودشان را به آنها میرسانند تا با عزیزانشان تجدید دیدار کنند، فراموش میکند که باردار است و بیمهابا به میان جمعیت میرود تا «در مخلوطی از صدها قوموخویش پریشان» غرق شود. اما با حرکت جمعیت به اینطرف و آنطرف کشیده میشود، تازه یادش میافتد باردار است و ممکن است اتفاقی برای بچهاش که در شکم دارد بیفتد. از اینجا به بعد ماجرا را از زبان خودش بخوانید:
«در دنیای مسلمانان، جای زنان و کودکان اغلب یک پله بالاتر روی سکویی امن بود و جای زنان باردار از آن هم بالاتر. طبیعتا، هیچ زن بارداری در غزه داوطلبانه در آن شلوغی جنونآمیز شرکت نمیکرد، اما دیگر برای پشیمان شدن از کار احمقانهام دیر شده بود. فکری به سرم زد؛ دستانم را در هوا بلند کردم و فریاد زدم: «بچه!» و با انگشت اشاره شکم گردم را نشان دادم. دوباره به سمت پایین اشاره کردم و فریاد زدم: «بچه!». تمام مردانِ دورم لحظهای مکث کردند و مردی که کنارم ایستاده بود، به صورت و شکمم نگاهی انداخت و به طور غریزی یک دیوار انسانی دورم تشکیل دادند تا مرا از جمعیت مردم حفظ کنند؛ عین دریایی که باز شده بود. من به عکاسی ادامه دادم و محافظ فیالبداههام از من و پسر درون شکمم محافظت میکرد.»
اما آداریو همیشه آنقدر خوشاقبال نبود که حتی در میان آدمهایی که برای دیدار عزیزانشان، آنهم بعد از سالها اسارت، سر از پا نمیشناختند، محافظانی پیدا کند. او در هنگام خروج از غزه با مأموران اسرائیلی مواجه میشود که ورود و خروج مردم از این بزرگترین زندانِ بدون سقف جهان را کنترل میکنند. آداریو چون ۲۷ هفته باردار بوده، قبلا با یکی از مسئولان اسرائیلی هماهنگ میکند که از دستگاه اسکنر که ممکن است اشعهاش به سلامت فرزندش لطمه بزند عبور نکند. وقتی وارد دروازه هزارتوی بازرسی میشود، دکمهای را که میان مسئول اسکنر و فرد بازرسی شونده ارتباط برقرار میکند فشار میدهد و این موضوع را توضیح میدهد. آداریو مینویسد: «صدای سردی از دستگاه خارج شد و گفت: "خب. میتوانی تمام لباسهایت را دربیاوری تا برهنه بگردیمت، یا اینکه از دستگاه اسکنر رد شوی."»
آداریو، به رغم نگرانی و تردیدش، ناچار از دستگاه عبور میکند و از اسکنر بیرون میرود. اما صدا دوباره او را به بازگشت به درون اسکنر فرامیخواند. آداریو عصبانی میشود و مضطرب. نگران فرزندش است و نمیفهمد چرا بعد از اینکه چراغ قرمز اسکنر سبز شده و اجازه خروج از دستگاه را پیدا کرده، دوباره باید بازگردد و اسکن شود. ناچار اطلاعت میکند تا زودتر از این وضع خلاص شود. بعد از دوبار اسکن تمامقد، نور کابین اسکن به جای سبز، باز قرمز میشود. آداریو متوجه میشود که سربازان اسرائیلی خوشحال و خندان با او و فرزندی که در شکم دارد، در حال تفریح هستند. صدای سرد دوباره به او میگوید: «ای وای! تکان خوردی. میشود لطفا دوباره از اسکنر رد شوی؟»
او امتناع میکند، سربازان اسرائیلی ناظر ماجرا میخندند و او ناچار برای بار سوم اسکن میشود تا بالاخره از کابین اسکن بیرون میرود. اما ماجرا تمام نمیشود. بعد از سه بار اسکن، یک سرباز زن اسرائیلی میآید و از او میخواهد شلوارش را دربیاورد و بلوزش را بالا بزند تا بدنش را ببیند. با بی میلی و نگرانی از اینکه سربازان مرد بالای اتاق شیشهای در حال تماشایش هستند یا نه، این کار را انجام میدهد.
او در انتهای این فصل از کتابش مینویسد: «من گیج، وحشتزده و عصبانی بودم و ناگهان همهچیز برایم روشن شد؛ وقتی سربازان اسرائیلی با من خبرنگار نیویورکتایمز که از طرف خود دولت اسرائیل مجوز گرفته بودم و از قبل از سر لطف با افسر مطبوعات تماس گرفته و خواهش کرده بودم با دست بازرسی بدنیام کنند، چنین رفتاری میکردند، پس با یک زن فلسطینی باردار چه رفتاری میکردند؟ یا با یک زن فلسطینی غیر باردار؟ یا با یک مرد فلسطینی؟ حتی از فکرش هم تنم میلرزید.»
این روایت برگرفته از کتاب «این، کار من است؛ زندگی عشقی و جنگی یک عکاس» نوشته لینزی آداریو با ترجمه سحر دولتشاهی از نشر نظر است. ترجمه دیگری از این کتاب را نشر شورآفرین منتشر کرده است.
نظر شما