به گزارش همشهریآنلاین، اخیرا ارتش رژیم صهیونیستی برای تخلیه منطقه صنعتی که شامل بسیاری از مقرهای سازمان ملل متحد در شهر خان یونس است، تلاش کرد؛ جایی که بیش از ۷۰ هزار آواره از شمال نوار غزه در آن پناه گرفتهاند.
طبق گزارش وبگاه عربی۲۱، بر اساس درخواست اشغالگران در ماه اکتبر، بیش از یک میلیون فلسطینی از شمال نوار غزه به جنوب آن آواره شدند و مناطق غرب خان یونس و رفح «مناطق امن» اعلام شدند.
درخواست تخلیه پس از آن صورت گرفت که ارتش رژیم صهیونیستی از گسترش عملیات نظامی در خان یونس خبر داد و سپس یک مرکز آموزش حرفهای در دانشکده آموزشی بینالمللی خان یونس (KYTC) را هدف قرار داد که بر اساس بیانیههای رسمی سازمان ملل، در آن ۱۵ آواره شهید و ۷۵ تن دیگر زخمی شدند.
«عمر طبش» روزنامه نگار و خبرنگار فلسطینی جزئیات صحنه وحشتناکی از این فاجعه را روایت میکند و میگوید: من و خواهر کوچکم «جودی» از شدت خستگی که در جریان پوشش خبری محاصره خان یونس به من وارد شده بود، دو شب سخت را در خیابان رفح خوابیدیم و خانوادهام نیز در داخل ۲ خودرو پخش شدند.
وی افزود: این سختترین شب برای ما بود، خواهر کوچکم تمام شب مرا از خواب بیدار میکرد و به دلیل سردی هوا از من کمک میخواست، من او را در آغوش میگرفتم تا گرمش کنم. امیدمان این بود که زودتر صبح شود تا زیر نور آفتاب کمی بدنمان گرم شود.
وی ادامه داد: مادرم که از شدت سرما گریه میکرد، مراقب من و جودی از حمله سگهای ولگرد بود؛ چراکه لحظهای و درحالی که خواب بودیم نزدیک بود به ما حمله کنند. دو شب را بدون سرپناه و چادر گذراندیم؛ این دو شب مثل ۲۰ سال بر ما گذشتند.
محمد (۳۹ ساله) دیگر آواره فلسطینی است که درباره وضعیت مصیبت بار فلسطینیها در خان یونس گفت: شامگاه چهارشنبه در حمله اشغالگران به منطقه صنعتی خان یونس، لحظات فراموش نشدنی وحشت را سپری کردیم من در مکانی فقط چند متر دورتر از بمباران قرار داشتم و فرزندانم همراه من بودند و نمیدانم چگونه به ما آسیبی نرسید! در زمان بمباران در جای خودم خشکم زد و حتی نمیدانستم چگونه حرکت کنم و وقتی هوشیار شدم شروع به جستجو برای یافتن فرزندان و همسرم کردم.
محمد در ادامه به «عربی ۲۱» گفت: ظاهراً همه اعضای خانواده من ترسیده بودند، اما زندگی در این لحظات وحشتناک ابعاد زیادی دارد و تصاویر شهدا، مجروحان و خون ما را متاثر کرد. منِ بزرگتر تحت تأثیر این تصاویر قرار گرفتم، چه برسد به بچهها.
او افزود: دختر کوچکم، «رنیم» اکنون از هر صدای ناگهانی، مانند بسته شدن در یا افتادن هر چیزی روی زمین میترسد؛ درواقع هر صدای جانبی او را میترساند. در هفتههای اخیر، صدای بمباران و درگیریهای اطراف، زندگی ما را با نوعی وحشت همراه کرده است.
محمد همچنین اعلام کرد: بمباران اخیر اولین بمباران محله صنعتی نبود، بلکه پیش از این نیز آوارگان بر اثر اصابت گلوله و ترکش فراوان، شهید و مجروح شدهاند.
چادرهای پلاستیکی و چوبی
رأفت (۴ ساله) نیز گفت که توانسته است در آخرین ساعات روز چهارشنبه، یعنی چند ساعت قبل از بمباران و به وسیله یک کامیون به همراه خانوادهاش منطقه صنعتی خان یونس را ترک کند.
رأفت به «عربی ۲۱» اعلام کرده است که در اولین دوره آوارگی به خان یونس رسید و توانست اتاقی را در یکی از راهروهای دانشکده صنعتی پیدا کند، اما در نتیجه هدف قرار گرفتن آنجا در حال حاضر در جستجوی پناهگاه به رفح رسیده است.
وی در مورد واقعیت آوارگی جدید خود میگوید: اکنون در خیابان و به دنبال چوب و مقداری نایلون هستم تا چادری بسازم که ما را از سرما و باران و باد در شب در امان نگه دارد.
خورده شدن اجساد رها شده در خیابان توسط سگهای ولگرد
«سلیمان» دیگر آواره فلسطینی روایت دردناک دیگری را از این وضعیت تشریح میکند و در این باره با اشاره به اینکه منطقه صنعتی خان یونس را پس از تهدیدهای رژیم اشغالگر و شنیدن خبر تخلیه منطقه ترک کرده است، افزود: پیش از آن بارها تلاش کرده بودم که آنجا را ترک کنم، اما به دلیل «مشکلات» ازجمله فقدان وسیله نقلیه و ترس از هدف قرار گرفتن موفق نشدم.
وی در ادامه اعلام کرد: چنین اتفاقاتی در زمان جنگ زیاد اتفاق افتاده است، از ما میخواهند بیرون بیاییم، بعد کتک میزنند و جنازهها را برای سگها در خیابان رها میکنند.
سلیمان افزود: آخرین حمله در اتاق کناری ما بود و در شبی که هرگز حالت سه فرزندم و همسرم را در آن فراموش نمیکنم؛ چراکه آن شب را در وحشت و ترس زندگی سپری کردیم.
وی ادامه داد: منطقه صنعتی به مدت چهار روز محاصره شد و سپس مورد بمباران قرار گرفت و رسما به ما گفتند که تسلیم شده و تنها با یک کوله پشتی از دروازه اصلی خارج شویم. ما در لحظه خروج و از راه رفتن بین تانکها و حالات روحی سربازان میترسیدیم.
در همین حال، «آیه» همسر سلیمان میگوید: از میان پیکر شهدا و مجروحان در راهروهای محل پناه بیرون آمدم و سعی کردم در این لحظه چشمان دخترانم را بپوشانم تا آن صحنههای سخت را نبینند، اما بیفایده بود و به خدا قلبم از دیدن این صحنهها شکست.
وی تصریح کرد: خدا به ما قدرت داد و نمیدانم چگونه این وضعیت را تحمل کردیم؛ چراکه من طبیعتاً نمیتوانم شرایط سادهتر از این را تحمل کنم، حتی دخترم «زینه» که فقط هشت سال دارد در تمام طول مسیر با صدای بلند دعا میکرد: «خداوندا، خدایا... تو سخاوتمندی، پروردگارا».
نظر شما