محسن رفیق‌دوست، وزیر اسبق سپاه، افتخار سال‌ها همراهی با امام خمینی(ره) را داشته و روز ۱۲بهمن‌ماه سال۵۷ هم وظیفه سنگینی به دوشش گذاشته شده بود. او مسئولیت بردن محبوب خود از فرودگاه مهرآباد تا بهشت‌زهرا(س) عاشقانه می‌پذیرد و حالا با شوق و اشتیاق فراوان از امام و خاطراتش می‌گوید.

رفیق دوست راننده  بلیزر امام

همشهری آنلاین: سردار محسن رفیق‌دوست، وزیر اسبق سپاه، افتخار سال‌ها همراهی با امام خمینی(ره) را داشته و روز ۱۲بهمن‌ماه سال۵۷ هم وظیفه سنگینی به دوشش گذاشته شده بود. او مسئولیت بردن محبوب خود از فرودگاه مهرآباد تا بهشت‌زهرا(س) عاشقانه می‌پذیرد اما شیرینی‌های همنشینی با محبوب، سختی‌های این مسیر را برایش شیرین‌تر از عسل می‌کند تا جایی‌که حالا بعد از گذشت سال‌ها با شوق و اشتیاق فراوان از امام و خاطراتش می‌گوید.

پشت سر ماشین امام، مردم از فرودگاه تا بهشت زهرا مثل دوی ماراتن می‌دویدند | چند جا کنترل بلیزر در اختیار مردم بود

به من گفتند راننده خود شما باشید

بهمن سال ۵۷درست زمانی که آمدن امام خمینی(ره) از فرانسه به ایران قطعی شد کمیته استقبال تشکیل و برنامه‌ریزی دقیقی انجام شد. من در این کمیته دو مأموریت تدارک استقبال و حفاظت از شخص حضرت امام‌(ره) را به‌عهده داشتم. برای آوردن امام(ره) از فرودگاه تا بهشت زهرا(س) نیاز به یک خودروی مناسب داشتیم. خودروی بلیزر آقای علی مجمع‌الصنایع را برای این کار در نظر گرفتیم. با کمک این بزرگوار هم بدنه ماشین و هم شیشه‌های دو طرف را ضدگلوله کردیم و چون قرار بود حضرت امام (ره) پشت‌سر راننده بنشیند، حتی پشت سر خودم و پشت سر حضرت امام (ره) شیشه ضدگلوله گذاشتیم. این ماشین را در مدرسه رفاه -که کمیته استقبال در آنجا جمع بودند- به من تحویل دادند. همان زمان شهید مفتح مرا دید و پرسید راننده این خودرو کیست؟ گفتم نمی‌دانم هر کسی که شما بگویید. ایشان رفتند جلسه شورای‌عالی انقلاب و بعد با شهید بهشتی، شهید مطهری، مرحوم آیت‌الله موسوی اردبیلی و مرحوم آیت‌الله هاشمی آمدند و به من گفتند راننده خود شما باشید.

کنترل ماشین در اختیار مردم بود

وقتی حرکت کردیم ۴ جا کنترل ماشین در اختیار مردم قرار گرفت، یعنی من احساس می‌کردم چرخ‌های ماشین روی زمین نیست. در همانجایی که حضرت امام (ره) سوار شد و من در را بستم، احساس کردم سنگین‌ترین امانت تاریخ در اختیار من است و باید به بهشت‌زهرا(س) برسانم؛ گفتم غیر از این کاری ندارم. دو سه بار از شدت جمعیت داخل ماشین مانند شب تاریک ‌شد. هوای ماشین سنگین شد و من مجبور شدم در سرمای زمستان کولر ماشین را به سمت خودم روشن کنم. به‌خاطر هجوم جمعیت نظم اسکورت خودروها و موتورها هم به هم خورد.این را بارها بیان کرده‌ام، یک جوانی که تیپ جوانان آن زمان را داشت دستگیره طرف حضرت امام (ره) را گرفته بود و قربان صدقه حضرت امام (ره) می‌رفت و فحش‌های بسیار بدی به شاه و اطرافیانش می‌داد. این به اعصاب من فشار می‌آورد؛ هی اشاره می‌کردم که ول کن! یک مرتبه یک حرفی به او زدم که حضرت امام(ره) فرمودند با او چه‌کار داری؟ تو رانندگی‌ات را بکن! او دارد ذکر می‌گوید.

پشت سر ماشین امام، مردم از فرودگاه تا بهشت زهرا مثل دوی ماراتن می‌دویدند | چند جا کنترل بلیزر در اختیار مردم بود

یک سری افراد مثل دوی ماراتن می‌دویدند

بله همینطوره. باید تمام تلاشم را می‌کردم تا به کسی آسیب نرسانم اما خودرو را به حرکت درآورم. فشار از بین جمعیت رد شدن به‌قدری زیاد بود که من گاهی فکر می‌کردم نمی‌توانم رانندگی کنم که حضرت امام (ره) دستشان را طرف من تکان می‌دادند و می‌گفتند آرام باشید اتفاقی نمی‌افتد نگران نباش. با این جمله امام (ره) دوباره انرژی می‌گرفتم. تا ابتدای خیابان یادآوران که الان خیابان شهید رجایی است، رسیدیم؛ خیابانی که منتهی به بهشت‌زهرا می‌شد. مردم زیادی در مسیر استقبال بودند. حضرت امام (ره) گفتند من با اینها کاردارم و اینها هم با من کاردارند. کمی که جلوتر آمدیم دیدم احمدآقا نیست! برگشتم دیدم افتاده است. به حضرت امام (ره) گفتم احمدآقا خوابیده‌اند؟ گفتند نه، بی‌هوش شده است! کاری نداشته باشید و مسیر را ادامه بدهید. در این ۳ساعت و ۲۰دقیقه که حدود ۳۰کیلومتر را طی می‌کردیم لبخند از لبان امام کنار نمی‌رفت و مرتب با دست‌هایش به مردم پاسخ می‌دادند؛ جالب اینجا بود که یک سری افراد از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا کل مسیر را با ما مثل دوی ماراتن می‌دویدند.

پشت سر ماشین امام، مردم از فرودگاه تا بهشت زهرا مثل دوی ماراتن می‌دویدند | چند جا کنترل بلیزر در اختیار مردم بود

وقتی بلیزر خاموش شد

خلاصه از در اصلی بهشت‌زهرا به داخل پیچیدم تا میدان اول که آمدم، دیگر فشار جمعیت به حدی زیاد شد که در قسمت موتور ماشین بالا و پایین می‌پریدند به‌طوری‌که ماشین خاموش شد و دیگر روشن نشد و چون فرمان هیدرولیک بود و سمت راست قفل شده بود حتی نمی‌شد با هل دادن ماشین را نزدیک هلی‌کوپتر ببریم. همین لحظه آقای ناطق واقعاً بدون عبا و عمامه انگار از سر مردم دقیقا مثل شنا کردن سمت ما آمد تا امام را به سمت هلی‌کوپتر ببرد تا با آن به قطعه ۱۷ بروند. هلی‌کوپتر با ماشین ۵۰۰ متر فاصله داشت. ماشین هم موتورش سوخته بود روشن نمی‌شد. با کمک جوان‌ترها ماشین به آن سنگینی را نیم سانت نیم سانت به سمت هلی‌کوپتر بردیم و بالاخره امام سوار آن شد. زمان خروج امام(ره) از ماشین من پای ایشان را گرفتم و کمک کردم و بالا آوردم. همان لحظه ساق پای ایشان را بوسیدم و بعد هیچ‌چیزی نفهمیدم و بیهوش شدم. زمانی به هوش آمدم که حضرت امام (ره) می‌گفتند من در دهان این دولت می‌زنم، من دولت تعیین می‌کنم.

کد خبر 829453

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • IQ ۲۳:۰۹ - ۱۴۰۲/۱۱/۱۲
    0 0
    روح حضرت امام خمینی رحمته الله علیه شاد