سرهنگ علیاکبر تفقدی معاون اجتماعی فرماندهی انتظامی استان خراسان رضوی با بیان این توضیحات گفت: وقتی محمد 14 ساله را در کلانتری گلشهر مشهد دیدم فکر کردم پسر یکی از کارمندان کلانتری است و آمده تا به محل کار پدرش سری زده باشد.
موهای بلند و لباس معمولی ای به تن داشت مثل همه بچههای هم سن و سال خودش. باورم نمیشد.وقتی دستبند را به دستش دیدم. جرمش زورگیری بود و بعد از یک سرقت موقع فرار بهدست نیروهای پلیس دستگیر شده بود.
به او گفتم برای چه آوردنت اینجا؟ بدون این که سرش را بالا بیاورد با صدایی که به سختی شنید ه میشد گفت:« مریم را خیلی دوست دارم، دختر خالهام است، بدون پول نمیتوانستم با او ازدواج کنم، زورگیری میکردم تا بتوانم ازدواج کنم!»
گویا محمد در رویا است. پسری 14 ساله، ساکن گلشهر، یکی از محلههای حاشیهای مشهد، جایی در اوج فقر و نداری، مادرش کارگر خانههای مردم است و او از پدر معتادش هیچ چیزی بهیاد نمیآورد جز نشئگی و منقل و.....
2 سال پیش وقتی اول راهنمایی بود برای کمک به چرخاندن چرخ لنگ زندگیشان که با کار مادر و برادر بزرگترش نمیچرخید کتاب و مدرسه را کنار گذاشت و شد، شاگرد پادوی یک گچکار.«همه میگویند من بچهام نباید فکر ازدواج را بکنم، اما فکر کنم بهترین کار برای داشتن یک خانه مثل همه آدمها همین کار باشد!»محمد تا مدتها بعد از گفتن این جمله گریه کرد. هرچه در ذهنم گشتم هیچ جملهای را پیدا نکردم تا شاید آبی بر آتش درون این کودک سارق بریزم.
سرقت برای تفریح
معاون اجتماعی پلیس استان درخصوص پرونده سارق کم و سن سالی دیگر اینگونه برای همشهری گفت: وقتی سامان 16 ساله را که برای تفریح، اقدام به زورگیری کرده بود با محمد مقایسه کردم متوجه شدم چقدر خانوادهها، نسبت به بچههایشان بیتوجه هستند.
سامان بعد از دستگیریاش گفت: «قصد سرقت نداشتم، حوصلهام سر رفته بود، تازه هفته پیش هم پدرم برایم موتوری را که قول داده بود خرید و با یکی از دوستهایم تصمیم گرفتیم کاری کنیم که کلی بخندیم، جلوی مردم را میگرفتیم و آنها تا چاقوی ما را میدیدند هر چه پول داشتند به ما میدادند. ما کلی کیف میکردیم وقتی مردم اینقدر از ما حساب میبردند.»
در مدت 2 ساعتی که با سامان حرف میزدم پدرش فقط بهتزده به نقطه ای نامعلوم نگاه میکرد و از نگاهش معلوم بود که واقعا گوینده این حرفها را نمیشناسد. در داستان دیگری، اصغر 17 ساله وقتی به این نتیجه میرسد که دیگر به درد درس خواندن نمیخورد به تعمیرگاه دایی خود میرود تا از او حرفهای یاد بگیرد.
«برای رفتن به تعطیلات آخر هفته پول لازم داشتیم، زورگیری میکردیم تا پول آخر هفته جور شود.» بعد از مدت کوتاهی تعمیرگاه دایی مهربان شد پاتوق. چشم به هم نگذاشته بودند که باندشان کامل شده بود. 6 جوان که برای تامین خرج آخر هفته مردم را کتک میزدند و با ضرب و زور موبایل و پولهای همراهشان را میگرفتند.
اصغر بعد از بازداشت در بازجوییها به کارآگاهان پلیس گفت: «ما کارمان درست بود. اگر دوستهای داییام گیر نیفتاده بودند و من را لو نمیدادند عمرا دست کسی به من نمیرسید.»
اصغر و داییجان و دوستهای هم پیالهاش در یکی از این زورگیریها جوانی را که در مقابلشان مقاومت کرده بود با چاقو زخمی کرده بودند. به قول اصغر: «یارو ول کن نبود. انگار پولش به جونش بسته بود. اگر نمیزدیمش گیر افتاده بودیم، تقصیر خودش بود، مجبورمان کرد.»
سرهنگ تفقدی درباره این سرقتها به نکته جالبی اشاره کرد: در تمام این سرقتها و موارد مشابه نکته قابل تامل آن است که این سرقتها بهصورت باندی و سازمان یافته صورت نگرفته است.به اعتقاد او سن پایین، برخورداری از خانوادههای گسسته و تاثیرپذیری زیاد از گروه دوستان عامل اصلی وقوع این سرقتها بوده است.
اگر محمد از نعمت وجود پدر مهربان و خانواده گرم برخوردار بود فکر تشکیل زندگی برای این بچه اینقدر قوت نمیگرفت که مرتکب زورگیری شود، اگر سامان با خانواده دوست بود و پدرش به جای خریدن موتور و بازکردن او از سر خودش فکری برای اوقات بیکاری او میکرد و اگر خانواده اصغر بیشتر از او حمایت میکردند هیچگاه آنها جامعه زورگیر مشهد را تشکیل نمیدادند
.تفقدی میگوید: خانوادهها باید درباره رفتارهای پر خطر و آسیبهایی که آنها را تهدید میکند به فرزندان خود هشدارهای لازم را بدهند.وی در آخر اضافه میکند: با توجه به فرا رسیدن فصل تابستان و افزایش زائران در این شهر مقدس، پلیس مشهد اقدامات لازم را برای افزایش حضور تیمهای کنترل در مناطق مختلف شهر تدارک دیده که امیدواریم با همکاری شهروندان بتوانیم امنیت را در سطح شهر برقرار کنیم و میزبانهای خوبی برای میهمانان امام هشتم باشیم.
همشهری استانها