همه از انقلاب نیما حرف میزنند و دنیای اندیشگی و واژگانی او را میستایند و از جسارت او در فراهم آوردن زمینه گذر از شعر سنتی به نو سخن میگویند اما قالب پیشنهادی او که در حقیقت، گذاری بین شعر سنتی و نو است متأسفانه نادیده انگاشته میشود. نگاهی به سرودههای سالهای اخیر نشان میدهد که این ادعا گزافه نیست؛ چرا که حجم زیادی از این آثار یا به نحلههای نوکلاسیک شعر مثل غزلها و مثنویها و رباعیهای نو و یا به شعر سپید و حجم و امثالهم تعلق دارد و شعر نیمایی مهجور مانده است.
علت شاید دشواری شعر نیمایی باشد؛ اینکه باید هم موسیقی و وزن کلام را چنان حفظ کنی که دامن سخن به حشو آلوده نشود و هم درونمایه را چنان بیارایی که موجودیت شاعرانه متن کاستی نپذیرد. برخی بزرگان نظیر قیصر امین پور توانستند از ظرفیتهای این قالب استفاده دلنشینی ببرند و گاه آن قدر این استفاده، درونی و نزدیک به طبیعت زبان بوده است که برخی مدعیان حتی وزن را گم کرده و شعرهای قیصر را سپید انگاشتهاند، چنان که از خود مرحوم امینپور شنیدم که برخی در نقدهایشان نوشتهاند که «شعرهای سپید قیصر کیفیت غزلهای او را ندارند»!
سید علی میرافضلی شاعریاست که ساکنان دنیای مجازی بهخوبی او را میشناسند و شعرهایش را بهصورت آنلاین خواندهاند. مجموعه مورد بحث در حقیقت گزینه آثاریاست که شاعر در وبلاگ خود منتشر کرده است.
در نگاه نخست، بارزترین ویژگی فرمی اشعار، قالب نیمایی سرودههاست. در کنار چند غزل و چارپاره که خودگذاری بین شعر کلاسیک و نیمایی است، حجم اصلی اشعار، نیمایی است و اتفاقا از آن دست نیماییهایی که شاعر به راحتی و با تسلطی دلپذیر بر وزن، مخاطب را به میهمانی واژه و موسیقی برده است. بسیار کم میبینیم که وزن شعر، شاعر و مضمون مورد نظرش را مقهور کرده باشد و در واقع غالبا با شعری پاکیزه مواجهیم:
اولش
یک نگاه ساده بود
یک نگاه کودکانهای که تکیه بر غرور داده بود.
حالت عجیب آشنا شدن
با ترنم غریب درد همنوا شدن
پلهپله این مسیر
سخت شد، دراز شد
چکهچکه این نگاه
داغ شد، نیاز شد... .
نکته دیگر اینکه شاعر علاوه بر موسیقی ِوزن، بسیار متمایل به استفاده از موسیقی ِکناری ِقافیه نیز هست؛ چنانکه در مثال فوق نیز قابل مشاهده است. اما بهنظر نگارنده برخی اوقات این اصرار استفاده از قافیه، شعر را به سمت تصنع برده است:
باران شود در غبار
با معنی خود درای
بی ابر ببار.
نمنم خیسم کن
ارزانم.
ارزانی من باش و نفیسم کن.
یا:
نامه که آمد
زمزمه دستها هلاک و هبا بود.
نور که آمد
پنجره چشمها غبار هوا بود.
اما چنان که گفته شد این لحظات افول در شعر میرافضلی پرشمار نیستند.
نکته برجسته دیگر که به شکل یک ویژگی زبانی در مجموعه حاضر است و شاید بتوان حتی از آن بهعنوان پیشنهاد اصلی شاعر در این مجموعه سخن گفت، ادغام زبان عامیانه و گفتاری و حتی شکسته با زبان نوشتاری و حتی ادبی است:
زخم تن است و شاید بهتر شود دوباره
یاران! چه چاره سازم با روح پارهپاره؟
با آن غرور رعنا، یارب عنایتی، تا
نومید برنگردد – این بار – دست چاره
...
مشغول خویشتن را گوشی به حرف ما نیست
فریاد از این ترافیک، این خط و این شماره...
یا:
ای روبهراه ! خستگیام را تکان بده
در بادبان بپیچ و به امواج جان بده
تا این جزیره هیچ نگاهی نمیرسد
باران ببار بر من و رنگین کمان بده
...
در جرعه تو حنجرهام بازتر شدهست
دستت درست، باز ازین استکان بده
دستانمان... - که لال چپیدند توی جیب -
را... (ضایع است، حرف زدن یادمان بده)...
...
باید از این جزیره سفرکرد – لعنتی!
باور نمیکنی که چقدر حالمان بده (که البته بهتر بود «چقد» نوشته میشد. چون اینطور خوانده میشود.)
یا:
در دوزخ خود اسیر بودم اینجا
بی منظره پشت میلهای که نبود
شش ماه تمام گیر بودم اینجا.
در تمام مجموعه میتوان نشانی از این رویکرد را سراغ کرد. مثل هر تکنیک دیگری این یکی نیز میتواند هم به تعالی متن کمک کند و با ایجاد طنزی دلنشین به انتقال درونمایه مورد نظر بینجامد و هم میتواند درصورت عدمبهکارگیری مناسب به افول شعر بینجامد. در مثالهای فوق این روش به کمک شعر آمده است اما مثلا در شعر زیر بهنظر نگارنده این رویه به نفع شعر نبوده است:
آتشی که سالها
زیر خاک بود و خواب رفته بود
باز هم جوان شدهست و
جون گرفته است... .
یا:
و آنها که گوشه گیرند، موج تو را اسیرند
سامان عافیت نیست حتی درین کناره
چشمان بیگناهت، گاهی زلال مهتاب
آیینه نگاهت، گاهی پر از غباره
...
نکته مهم دیگر تاکید شاعر بر استفاده از زنجیره تداعیهاست. این تداعیها گاه لفظی و گاه معناییاست، گاه درون متنی و گاه فرامتنی و در اکثریت قریب به اتفاق موارد به قدرت شعر افزوده است:
موج انفجار اگر رسید
خشت و آهن و امان و عافیت
سرش نمیشود.
هر چه هست خاک میکند
خانههای شهر را
نقشههای عقل را
در سه سوت پاک میکند.
(علاوه بر استفاده دلنشین از ترکیب عامیانه «سه سوت» رابطه سوت با موج انفجار و نیز رابطه خاک کردن با خشت و خانه و انفجار و نیز تداعی ترکیب «خاک کردن» به معنای
شکست دادن که با نقشههای عقل ارتباط دارد، جالب توجه است)
یا:
ماه آمد و عروس درختان باغ شد
آیینه جلوه کرد و شبم چلچراغ شد
دستی زدم در آب و سراسیمه گر گرفت
ماهی حوض رفت و دلم نقره داغ شد.
(این شعر که شعر نخست مجموعه هم هست، بهنظر نگارنده بهترین شعر مجموعه است بهدلیل همین تداعیها و بهخصوص تداعیهای بین متنیاش. هیچیک از پرسوناژهای شعری اثر، رها شده نیستند و همه اجزا تا پایان این شعر – که شعری بلند نیز هست – به کنش و واکنش مشغولند و فراموش نمیشوند. میشود این شعر را از این نظر با شعر کوچه فریدون مشیری مقایسه کرد. در مثال فوق که بند آغازین شعر است دو نکته جالب وجود دارد؛ اول ارتباط «گر گرفتن» با «نقره داغ» و دوم رابطه «حوض» با «نقره» و تداعی فرامتنی «حوض نقره» که در افسانههای ایرانی جایگاهی ویژه دارد.)چنانکه گفتم این ویژگی در مجموعه بسیار متواتر است و جهت پرهیز از اطاله بیشتر کلام به همین مثالها بسنده میکنم.
از ویژگیهای دیگر اثر، طنز ملایم اکثر آثار، وفور عاشقانهها و نیز تلاشهایی گاهگاه در جهت گذر از قافیه – در برخی از غزلها – و مواردی از این دست است. در مورد نکته اخیر تنها باید اشاره کرد که این تکنیک هم گاهی مفید فایده بوده است و گاهی نه. مثلا در همان شعر زیبای «جزیره» قافیه بیت آغازین و پایانی چنان که در بالا آمد، این چنین است:
ای روبهراه! خستگیام را تکان بده
در بادبان بپیچ و به امواج جان بده
...
باید از این جزیره سفرکرد – لعنتی !
باور نمیکنی که چقدر حالمان بده
که استفاده خوبی است چرا که ضرورت معنایی بد حال بودن به قافیه و ردیف نیز سرایت کرده است. اما مثلا در غزلی به نام «موجه» بهنظر نگارنده هیچ دلیل موجهی برای بیقافیه شدن غزل و تنها متکی به ردیف بودن پیدا نمیشود:
ای دقیقه شیرین ! امشب از تو لبریزم
وی حقیقت دیرین ! امشب از تو لبریزم
جوش خوردهای با من مثل خون و اکسیژن
ناگزیر ناممکن ! امشب از تو لبریزم
در رگم بریز ای ماه! ای تپیدن دلخواه
حس و حال نبضم را امشب از تو لبریزم
...
بهنظر من تنها با تاکید بر جنون شعری نمیشود به این نتیجه رسید که شعر قافیه نمیخواهد و ضرورت معنایی محکمتری باید وجود میداشت.
خلاصه سخن آنکه مجموعه «دارم به ساعت مچیام فکر میکنم» مجموعه هدفمندی است چه در زمینه پرداختهای ساختاری و تکنیکی و چه در زمینه درونمایه و اندیشههای شاعرانه. این هدفمندی هر چند گاهگاه فرصت شاعرانگی را سلب کرده است اما هرگاه شعر، دستادست ساختار و تکنیک و درون مایه، به رقص آمده است، حاصل کار در ذهن مخاطب، قدرتمندانه جاخوش میکند؛ که از این دست لحظات در این مجموعه فراوان است.