ما در عرصه فرهنگ جهانی به تماشای آن چه میگذرد، نشستهایم و از هر رویداد کوچک و بزرگ داخل زمین تأثیر میپذیریم و به آن واکنش نشان میدهیم. ما انسانها در هر کجای این کره خاکی زندگی کنیم و بر هر قوم، نژاد، دین و عقیدهای که باشیم، در «انسان» بودن مشترک هستیم و به عنوان بشریت مشترکمان در عرصه جهانی اعلام حضور میکنیم.
در داخل زمین، کسانی هستند که گردش توپ در اختیار آنها است، نه که در اختیار آنها باشد، بلکه میتوانند در گردش توپ نقشی داشته باشند. به قول فوتبالیها، هر تیم که از تاکتیک و تکنیک بهتری برخوردار باشد، درصد بیشتری از مالکیت توپ را به خود اختصاص داده و احتمالاً نتیجه بهتری خواهد گرفت. در عرصه فرهنگ جهانی، تکلیف روشن است. به هر اندازه که فعال باشیم در یارگیری، انتخاب روش بازی، تعیین نفرات و نحوه چینش آنها نقش بیشتری خواهیم داشت.
در بیرون از زمین، تماشاگران به نظاره نشستهاند تا ببینند تیم مورد علاقهشان چگونه بازی میکند و چه نتیجهای میگیرد. تماشاگران به دقت جریان «بازی فرهنگها» را دنبال میکنند. اهل فلسفه و سیاست هر اسمی که بر این بازی بگذارند: تقابل، رقابت، گفتوگو، برخورد، نبرد و غیره، واقعیت مهم این است که تحرکی، فعالیتی و جنب و جوشی در جریان است. بازی فرهنگها هم مانند فوتبال، گاهی دوستانه بوده و با مدارا همراه است، گاهی بازی جدی، اما جوانمردانه و گاهی هم ناجوانمردانه و حتی خصمانه است. بازی از هر نوع و به هر سبکی که باشد، دو موضوع فوقالعاده حائز اهمیت خواهد بود: اول- نتیجه بازی؛ دوم- نظر تماشاگران در مورد نحوه بازی و نتیجه آن.
تماشاگران فرهنگ اگر چه به تماشای آن چه در زمین میگذرد، نشستهاند، اما در واقع جریان زندگی خود را نیز نظاره میکنند. نتیجه برد و باخت فقط در زمین باقی نمیماند؛ هر برد و باختی، احساسات، افکار و نگرشها را با خود همراه میکند و موج عظیمی از احساس سربلندی و پیروزی یا تحقیر و شکست را به وجود میآورد.
تماشاگران فرهنگ، هم جریان بازی را دنبال میکنند و هم با تحلیل و ارزیابی بازی و نتیجه آن، در مورد استمرار علاقه و حمایت از تیم محبوبشان تصمیم میگیرند. مسلم است که هر تماشاگری دوست دارد بهترین بازی و بهترین نتیجه را از تیم خود ببیند، اگر چه معمولاً دومی مهمتر است؛ به خصوص در شرایط فعلی جهان آن چه مهم است و در یادها میماند نتیجه است و مسائل دیگر در اولویتهای بعدی قرار میگیرند.
قدرت هر فرهنگ و نتیجهای که در عرصه جهان کسب میکند، هم بر شور و اشتیاق هواداران همیشگی میافزاید و هم هواداران جدیدی را جذب میکند.
جاذبههای فرهنگ
تماشاگران فرهنگ به چه تیمهایی بیشتر علاقهمندند؟ چه جاذبههایی در یک فرهنگ، هواداران همیشگی را ثابتقدمتر میسازد و هواداران جدید را بیشتر میکند؟
1.مهمترین جاذبه هر فرهنگ در میزان تسلط، پویایی و برتری آن در کسب نتیجه است. تماشاگران از تیمی خوششان میآید که همیشه مسلط بازی کند، روحیه برتری جویی داشته باشد و نتایج خوبی کسب کند.
2. هر فرهنگ برای راضی نگه داشتن تماشاگرانش باید در جریان بازی چیزی کم نیاورد؛ به عبارت بهتر، باید توانایی بازی خوانی داشته باشد. وقتی بازی شروع شد و همه بازیکنان با جریان بازی همراه شدند، تیمی بهتر نتیجه میگیرد که بتواند حرکتهای حریف را پیشبینی کرده و اقدامات لازم را برای تغییر و در اختیار گرفتن جریان بازی انجام دهد، ناتوانی در بازیخوانی و خنثی کردن نقشههای حریف، باعث هدر رفتن امتیازها و تواناییها میشود. در عرصه فرهنگ جهانی، تماشاگران به طرف تیمی تمایل پیدا میکنند که از مهارتها و ظرافتهای لازم برای بازی خوانی برخوردار بوده و در مواقع لزوم و شرایط اضطراری بتواند جریان بازی را در دست خود بگیرد.
3. بازی خوانی و صحنهگردانی نیازمند «تنوع روشها» است. یکنواختی باب طبع کمتر کسی است و عموم تماشاگران از تنوع، پویایی و ابتکار بیشتر استقبال میکند. فرهنگهایی که هر زمان چیزی برای عرضه دارند، محصولات خود را نو میکنند، از امکانات بیشتری برای معرفی خود سود میجویند و قابلیتهای خود را بهتر به نمایش میگذارند و مشتریان بیشتری برای خود دست و پا میکنند.
4. گاهی لازم میآید که فرهنگ شرایط خود را براساس خواستههای تماشاگران تغییر دهد. توجه به خواستهها و علائق تماشاگران و عمل بدان تا حد امکان، باعث جلب رضایت عمومی تماشاگران میشود.
فرهنگهای برنامهریزی شده، توانایی بیشتری برای تطابق خود با خواستهها و سلایق تماشاگران دارند و به طور معمول، پیشبینیهایی نیز در این زمینه انجام میدهند.
5. تماشاگران به «اصالت» و اتخاذ روشهایی برای حفظ و استمرار آن نیز اهمیت میدهند. چه بخواهیم و چه نخواهیم، جریانهای فرهنگی همیشه با نوعی «تعصب» همراهند که گاهی خوب و زمانی هم ناپسند است. همیشه عدهای هستند که پیش از هر چیز پایبند تعصباند و به اصطلاح رگ و ریشه و اصالتها را مهمترین اصل هواداری میدانند. مثال روشن این موضوع در عالم فوتبال، تقابل قرمز وآبی در ایران و موارد مشابه آن در بسیاری از کشورهای جهان است. برای تماشاگران متعصب، مهمترین مسأله حفظ اصالتهاست، برای همین اگر بازیکن تیمشان به تیم مقابل برود بیغیرت و بدون تعصب تلقی شده و به شخصی منفور تبدیل میشود. در دنیای فرهنگ هم، تماشاگرانی هستند که بر حفظ هویت و احترام به اصالتها و مبانی بیشتر از محصولات عاریتی و آن چه غیرخودی تلقی میشود تأکید دارند.
تماشاگران منتظر نمیمانند
در بازی فرهنگها، تیمهایی همیشه نتایج خوبی میگیرند، تیمهایی با افت و خیز پیش میروند، تیمهایی همیشه نتایج ضعیف کسب میکنند و تیمهایی هستند که نتایجشان در حد انتظار نیست.
فرهنگیهایی که در زمین نتیجه خوبی میگیرند، تماشاگران و هوادارانی پروپا قرص داشته و همیشه در کورس محبوبیت باقی میمانند. اما فرهنگهایی که ضعیف عمل میکنند، یا چندان فعال نیستند یا بازیهایشان از جاذبههای لازم برخوردار نیست، به مرور زمان با تماشاگران هم مشکل پیدا کرده و از آنان فاصله میگیرند. اگر فرهنگی از تحرک و پویایی برای مواجهه و حضور در عرصههای تقابل برخوردار نباشد، جاذبههای سابقش را هم از دست میدهد. تماشاگران تا کی منتظر میمانند تا اوضاع عوض شود؟ گروهی از تماشاگران وقتی از هواداری و طرفداریشان رضایتی کسب نمیکنند، از همان ابتدا، راه خود را کج کرده یا کناره میگیرند یا دنبال فرهنگی دیگر میروند. گروهی دیگر که صبر و تحمل بیشتری دارند، مدت بیشتری منتظر میمانند و برای روزگاری بهتر لحظهشماری میکنند. عدهای به مرور زمان به حالت بیتفاوتی و شاید بهتر باشد بگوییم، «تعلیق» میرسند. اینها به خود میقبولانند که نمیتوان انتظار وضعیت دیگری را داشت و تنها بهتر است به نتایج تیمی که هوادارش بودند دل نبندند. در این میان هستند هواداران دوآتشه و متعصبی که همچنان در طرفداری و حمایتشان پایدار میمانند.
در هر حال، بسیاری از تماشاگران چندان منتظر نمیمانند، چرا که دنیا عرصه معرفی محصولات، مقایسه و انتخاب است و آنکه محصولات فرهنگیاش را بهتر معرفی کند، در مقایسهها امتیاز بیشتری بگیرد و شانس انتخاب خود را افزایش دهد از امکان حضور و تاثیرگذاری بیشتر و قویتر برخوردار خواهد بود. در زمین بازی فرهنگها هم، هر تیمی که تکنیکها و تاکتیکهای بهتر، بازیکنان کارآمدتر و امکانات بیشتری داشته باشد، تماشاگران زیادتری را جذب خواهد کرد. نمیشود که تیمی امکانات انسانی، هزینهای و زمانی مناسب را بهکار نگیرد و توقع برتری هم داشته باشد و بالاتر از آن، انتظار داشته باشد که تماشاگران همه ضعفها را ببینند، ولی از طرفداری دست برندارند.
وقتی یک بازی آغاز میشود تماشاگران دل در گرو تیم محبوب خود دارند، اما اگر آنچه انتظار دارند، نبینند دچار سردرگمی و ابهام شده و ناخرسندیشان را اعلام میکنند. اگر این وضعیت تکرار شود، تماشاگران احساس خواهند کرد به اصالت و هویتی که بدان پایبند بودهاند، لطمه وارد شده است و بهتدریج نگرشهای آنان تغییر مییابد. ادامه روند موجب شک و تردید تماشاگران در ضرورت تعهدات و پایبندی خود به اصالتها میشود. انسان موجودی «تعادلجو» است و شک و تردید حس تعادلجویی او را مختل میکند. او برای رهایی از شک چندان منتظر نمیماند و بالاخره مسیر خود را تغییر میدهد.
«فرهنگجویی» به «فرهنگیابی» میرسد و در این میان رابطه دوسویه انسان و فرهنگ، عاملی تعیینکننده است. اگر یک طرف قضیه فرهنگ قرار دارد؛ طرف دیگر، انسانی است که بر اساس خواستهها، ایدهآلها و انتظاراتش از زندگی به دنبال فرهنگی میرود و از فرهنگی طرفداری میکند که در دنیای امروز به او هویت ببخشد.
با تعدد و تنوع و گستردگی عجیبی که در ابزارهای فرهنگی امروزی وجود دارد و حق انتخابهایی که امکانات دنیای جدید برای تماشاگران فراهم آورده، دیگر کسی حوصله یکنواختی و سکون را ندارد و چندان در مورد انتخابش منتظر نمیماند. مردم امروز از تنوع و پویایی و تجربههای جدید استقبال میکنند و با ابزارهای گستردهای که برای شناخت دنیا و آشنایی با فرهنگها وجود دارد دست به انتخابهای جدیدی میزنند.
فرهنگ تماشاگر
امروزه دیگر محدودیت چندانی برای حضور و ابراز وجود فرهنگها نمیبینیم. مانند پخش جهانی مسابقههای فوتبال از طریق شبکههای گسترده ماهوارهای و تلویزیونی، فرهنگها هم میتوانند در همه جای جهان خود را معرفی کرده و هوادارانی دست و پا کنند. امروزه دیگر هواداران و تماشاگران بارسلونا به اسپانیا، منچستریونایتد به انگلیس، میلان به ایتالیا و بایرمونیخ به آلمان محدود نمیشود و چنین تیمهایی در اقصی نقاط جهان طرفدار دارند. برعکس، هستند تیمهایی که شهرت و اعتبارشان از یک یا چند شهر بیشتر تجاوز نمیکند. پس مسئله مهم، نحوه حضور در عرصه جهانی، معرفی قابلیتها و همراهی و همخوانی با مقتضیات دنیای امروز است.
در جهان کنونی، دیگر عواملی چون تعصب، قوم و نژاد، کمتر مبنای پذیرش فرهنگ قرار میگیرند و مردم در بازی فرهنگها، الزاماً خود را به اصالتهای ملی و قومی و محلی محدود نمیکنند.
فرهنگهایی که به صورت برنامهریزی شده عمل میکنند و همه ابزارهای موثر را برای انتقال و اشاعه خود به کار میگیرند حضوری تاثیرگذار و پررنگتر دارند و در فرهنگیابی از طرف تماشاگران، شانس انتخاب شدن و مورد پذیرش قرار گرفتنشان بیشتر است.
فرهنگهای دیگر یا موجسوارند یا سازشکار؛ به این معنی که یا خود را با فرهنگ غالب همراه میکنند و با استفاده از ابزارها و امکانات آن، اهداف خود را پیش میبرند یا تسلیم میشوند و در حاشیه یا متن فرهنگ غالب، نقشی را بر عهده میگیرند.
در این میان، جایی برای «فرهنگ تماشاگر» وجود ندارد؛ فرهنگی که بدون حضور موثر، تنها آنچه را که روی میدهد نظاره میکند، در هیاهوی تماشاگران گم میشود و بعد از بازی، به زمین و زمان ایراد میگیرد.
مهمترین نقطه ضعف فرهنگ تماشاگر آن است که بهجای تمرکز بر ضعفهایش در عمل و در زمین بازی، از بازی دیگران ایراد میگیرد و آنها را متهم به توطئه، ناجوانمردی و تحمیل میکند. فرهنگ تماشاگر به هنگام بازی، در متن بازی به چشم نمیآید و سردرگم به تماشای آنچه در اطرافش میگذرد مشغول میشود، اما در پایان بازی به توجیه و دلیلتراشی روی میآورد. فرهنگی که وسط زمین قرار گرفته، اما بهجای ورود به جریان بازی و تحرک و فعالیت با سهلانگاری موقعیتها را از دست میدهد ضمن آنکه نتیجه نمیگیرد، هوادارانش را نیز ناامید میکند.
بازیهای ایران در جام جهانی فوتبال 2006 باعث شد مردم لطیفههایی بسازند از جمله آنکه بعضی از بازیکنان تیم ملی، نزدیکترین تماشاگر به زمین بودند، یعنی بازیکنانی که در زمین و جریان بازی حضور داشتند، اما بهقدری ساکن و بیتحرک عمل میکردند که «تماشاگر» تلقی میشدند.
«فرهنگ تماشاگر» بدون برنامه و بلاتکلیف است و فرصتی برای ابراز وجود و حضور در عرصههای تصمیمگیری و تاثیرگذاری نمییابد.
«فرهنگ تماشاگر»، تماشاگران فرهنگ را راضی نمیکند و به این ترتیب، تماشاگران پراکنده شده و بهطرف فرهنگهای باجاذبه روی میآورند. تماشاگران نمیتوانند وارد زمین شده و نقشی در جریان بازی ایفا کنند، آنها فقط میتوانند با بیان خواستهها و انتظاراتشان بازیکنان را به تحرک بیشتر ترغیب کنند، کاری که گاهی موثر واقع میشود و تا حدودی جهت بازی را تغییر میدهد، اما این تغییرات کند و اجباری، تماشاگران را قانع نمیسازد و آنها بالاخره در مورد ثبات هواداریشان تصمیم میگیرند.
در شرایط امروز جهانی که ظرایف و پیچیدگیهای فرآیندهای فرهنگی بیشتر شده، در زمین بازی، استفاده از جاذبهها و در پشت پرده، صرف امکانات و هزینهها و اقدامات آمادهسازی برای حضور پرقدرت، عوامل اصلی و موثر در موفقیت و جذب هواداران محسوب میشوند. برنامهریزی فرهنگی یعنی بهکارگیری ابزارها، استفاده از روشهای متنوع و پیشبینی شرایط در قالب نظریههای فرهنگی برای دستیابی به هویت فرهنگی. فرهنگهای برنامهریزی شده همیشه گوی سبقت را از فرهنگهای موجسوار، سازشکار و تماشاگر میربایند و خود را در عرصه قدرت و جلبتوجه نگه میدارند و هواداران بیشتری جذب میکنند.
ما و هویت فرهنگی
گذشته تاریخی، حماسههای آبا و اجدادی، سرزمین نیاکان، زبان مادری، باورها و سنتهای طایفهای، مفاخر ملی، اسوههای دینی، هنر و ادبیات موروثی، «هویت فرهنگی» جامعه را تشکیل میدهد. هر جامعهای بهطور معمول در همه جا و همه وقت بر اصالت هویت فرهنگی خود تاکید میکند و میکوشد با قدرت و غرور، مشخصههای این هویت را زنده نگه دارد و از آن دفاع کند (روحالامینی، 1382).
آنچه در عرصه فوتبال، روح تیمی نامیده میشود، در عرصه فرهنگ همان هویت فرهنگی است. ما برای نمایاندن هویت فرهنگی خود چه میکنیم؟ در بین فرهنگهای دیگر، ما خود را با چه شاخصههایی معرفی میکنیم و برای جلب و جذب تماشاگران چه ترفندهایی بهکار میبریم؟ از طریق چه جاذبههایی و با چه ابزارهایی رضایت تماشاگران را بهدست میآوریم؟ و سؤال مهمتر اینکه: آیا اصلاً جلب رضایت تماشاگران و جذب هواداران بیشتر برای ما اهمیتی دارد؟
حضور منسجم و موثر فرهنگ در عرصههای داخلی و جهانی، منوط به حفظ هویت فرهنگی و مشخصههای آن است. اینکه ما با شاخصهها و مؤلفههای فرهنگیمان چگونه رفتار میکنیم نشان میدهد که برای بازی فرهنگها و نتیجه آن چهقدر اهمیت میدهیم.
تماشاگر بودن و نبودن فرهنگ، قبل از هر تقابل و رقابتی، به آمادهسازیهای قبلی شرایط و امکانات بستگی دارد. وقتی برای انتقال و اشاعه فرهنگ، برنامهریزی نکنیم؛ وقتی برای حفظ هویت فرهنگی بهای لازم را نپردازیم؛ وقتی در مورد مؤلفههای فرهنگ سهلانگارانه رفتار کنیم و وقتی برای حضور فرهنگ در عرصههای جهانی تدابیری مناسب نیندیشیده باشیم در عرصه داخلی، هویت فرهنگی تضعیف و در عرصه جهانی هم به فرهنگ تماشاگر تبدیل خواهیم شد.
تکلیف ما با مؤلفههای فرهنگ مانند: کتاب، موسیقی، تئاتر، سینما، ادبیات، شعر، تربیت و آموزش و پرورش و حتی تاریخ و سنتهایمان روشن شده است؟ توجه به این مؤلفهها اگر در حد حرف و شعار بماند، ما همچنان تماشاگر فرهنگ باقی میمانیم و تماشاگران فرهنگمان را از دست میدهیم. یادمان باشد که تماشاگران چندان به انتظار نمینشینند که تکلیف ما روشن شود. اینکه ما کی بخواهیم در مورد مقوله فرهنگ، جدی و با برنامهریزی عمل کنیم مربوط به خودمان است، ولی تا بخواهیم تصمیم بگیریم تماشاگران تصمیمشان را گرفتهاند.
تکلیف ما با تماشاگران فرهنگ چیست؟