همشهری آنلاین - علیرضا محمودی: اولینباری که محو تماشای جمشید هاشمپور شدم او نه در پرده سینما بود و نه در صفحه مطبوعات. روی دیوار کافهای میانراهی در حوالی پاسگاه نعمتآباد که راننده چند کامیون قبل از شفق برای راندن مشغول خوردن چاشت بودند. من همراه عمویم که خاور دماغداری را میراند همسفر شدهبودم تا راهی همدان شویم. در آن صبح سرد زمستان ۱۳۶۰ که غبار سماور نفتی و دود سیگار شیراز با مزه گچ پنیر پیتی و بیاتی بربری تیغی برای نگاه کنجکاو یک پسر ۱۰ساله چیزی نداشت جز یک دیوارکوب که در آن مردی با سرتراشیده با لباس کونگفو گارد گرفته بود. یک ابرویش بالا بود تا صلابت قدرتمندی که ترکیب صورتش ساخته بود، چیزی برای تعارف به حریف باقی نگذارد. در دنیای پرعنوان صنعت چاپ پوستر در آن سالها معروفترین پوسترهای رزمی ایرانی یهتا پرندهای بود که خیلیها را به وسوسه اجرای دوبارهاش راهی کوه و کمر میکرد. اما این پوستر چیز دیگری بود. در سمتچپ نام گارد گرفته حک شده بود. با حروف تیتر که بین یا و الف فاصلهای سرنوشتساز به یادم بهجا گذاشت: جمشید آریا.
برای آنهایی که در دهه۶۰ به جوانی پرتاب شدند پیدا کردن قهرمان، کار سختی نبود. در دوران فراوانی دشمن و رواج انواع مبارزات، قهرمانان هم بسیار قهرمانی میکنند. فیلمها متنوعترین صحنههای زد و خورد را برای متکثرترین قهرمانان فراهم کرده بودند. درحالیکه بهدنبال درگیری در راهروهای خروجی سینماها و آمار بالای شکستگی کتف و ترقوه تماشاگران، مدیران فرهنگی جلوی نمایش هنرنمایی اسلاف اژدها را گرفته بودند اما از کئوما تا صادقخان و از مردی که از غرب آمد تا مردی که به زانو درآمد انواع قهرمانان اکشنکار دهه۶۰ سینما را قرق کرده بودند. اما خبری از قهرمان ایرانی فیلمهای ایرانی نبود. نه فیروز که کوپالش خاطرهای از رینگ همراهش به ذهن میرسید و نه سعیدراد که یکوری راهرفتنش خاطره توپانداختن در بولینگ عبدو را زنده میکرد، برای نوجوانانی که دنبال قهرمان تازه میگشتند، تازگی نداشت.
قهرمان دهه۶۰ از خاطره فراموششده چند نقش کوتاه سیاهوسفید همچون عشقیها و قسمت و جهنم سفید زنده شد. از میان نقشهای منفی و رنگی بالاش و دادشاه و نقطه ضعف. ساموئل خاچیکیان که کارش در دهه۴۰ نامدارکردن ورزشکاران در سینما بود برای جوان ورزشکاری که در پشت صحنه جهنم سفید معرفی شده بود در تیتراژ نام جمشید آریا گذاشت. جوانی که سینما را رها کرد و راهی باشگاه شد تا به دان ۷ و شالبند سبز برسد و عکساش بهعنوان گوهر رزمآوری ایرانی در هنرهای رزمی مشرقزمین روی دیوارها برود. دست سرنوشت بود که قهرمان دهه۶۰ بهدست کارگردان نامدار دهه۴۰ نامدار شود. نخستینبار با لباسکردی در کلوزآپی محشر از علی مزینانی. برای بازگرداندن یک خلبان ایرانی یک تکاور مبدل با لباسکردی راهی کوهها میشود. عقاب راهی کوهستان میشد تا عقابها به آشیانه برگردند. تکاور تواب پایگاه جهنمی در پرفروشترین فیلم همه سالها قهرمانی شد مناسب برای همه آنهایی که بعد از هر فیلم اکشن نخستین سؤالشان این بود: میتونه آرنولد را بزنه؟ جمشید خیال همه را جمع کرده بود که قهرمان پرزدوخوردترین دوران تاریخ معاصر اوست. یوزپلنگ و تیغوابریشم آخرین ضدقهرمانهایی بود که بازی کرد. او حالا یک شخصیت خیالی هم بهدنبال داشت. قاچاقچی متحول شدهای که نمیخواست با سم سگکشی تمام کند: زینال بندری. اما همه آنهایی که نگران سلامتی جسم تماشاگران فیلمهای کاراتهای هنگکنگی بودند، دلواپس ذهن مخاطبان اکشنهای وطنی هم شدند. پس برای نخستینبار روی پوسترها جلوی اسمهای اول پرانتزی باز شد برای توضیح راد و آریا که یکی حقپرست و دیگری هاشمپور. اما قطار مثل ترن قویدل راه افتاده بود و در واگن اول کسی نبود جز همان کسی که روی پوستر قرمزرنگ بین یا و الف در اسمش حروفچین چاپخانهای در ناصرخسرو فاصله انداخته بود.
در دوران انقراض همه جواناولهای ۳دهه اول سینمای ایران، جمشید هاشمپور با ترکیبی از صیرت ایلوش و صدای اسماعیلی، ابروی ناصری و اخلاق فردینی، راهرفتن راد و مشت بیک همه را یکجا تقدیم کرد به صحنههای خالیمانده فیلمهای ایرانی. ستاره متولد شده بود و برای انکارش با تیتر تبریک و تسلیت هم نمیشد کاری کرد. سینمای عامهپسند فارسی بعد از چند سال پرسه در چرخههای اربابی و معتادی و کماندویی با اتکا به اجرای چشمگیر صحنههای درگیری، وارد چرخه اکشنهای متنوعی از قاچاق عتیقه، موادمخدر، درگیریهای مرزی، اردوگاهی، عملیاتی، رزمی و ورزشی شد که قهرمانش جمشید هاشمپور بود.
بها دادن به جمشیدهاشمپور فقط با این تحلیل که او باعث رونق سینماها و راهافتادن اکران شهرستانها و کسبوکار تهیهکنندگان و پخشکنندگان میشود، فراموشکردن دورانی است که سرگرمی از گناهان شمرده میشد. کفزدن در سینما از نشانههای عقبماندگی و مصرف تنقلات همراه نمایش فیلم از نمادهای عوامزدگی بود. بیانیه ابتدای فیلم محل تاریکشده را مناسب برای افراد مجرد نمیدانست و فیلمها را چنان با درجهبندی شلال میکرد که عنوان پرفروشترین فیلم سال شد: بگذار زندگی کنم. جمشید هاشمپور با قدرت قابل هضمی که به مخاطبان دنبال سرگرمی آنسالها منتقل میکرد، ایده سینما برای سرگرمی را زنده نگهداشت. او با اجرای قابل درک صحنههای بزنبزن در فیلمهای با درجه کیفی جیم که دچار قهرمانپردازی کاذب بودند، صفهای تکرارنشدنی راهانداخت تا جلوی آنهایی که برای سلامتی سینما حاضر بودند وسط سالنها تیغه بکشند را بگیرد. اگر امروز فروش فیلم از محسنات یک اثر محسوب میشود بهخاطر تداوم راهی است که جمشید هاشمپور بخش مهمی از آن در دوران سختی بود. حضور قهرمان کهنسال در سریالها و فیلمهای امروز بهعنوان نمادی از یک دوران سپریشده چیزی به ارزشهای آن دوران اضافه نمیکند، برای خیلیها جمشید آریا بدون پرانتز باقی مانده است.
نظر شما