در کار گلاب و گل، حکم ازلی این بود
کان شاهد بازاری وین پردهنشین باشد
... و چنین بود که نظریه پرداز نظرباز، متفکر بیانباز، محقق حقپیشه و اندیشمند شوخاندیشه، علامه دیدهور و دانشور و نکتهگر عصر ما پیرانه بر شاهنشین مغانستان معرفت جلوس میکند و طالبان تشنه و سالکان دلشیفته و عاشقان روح شیدا را از سرچشمههای زلال شریعت و شریعه بیزوال خرد و آبشخور سلسبیل دانش و آگاهی، «می» بی غش ایمان مینوشاند و بادهای بی«درد» و دردمندی میچشاند و رحیق روحافزای روشنبینی میپیمایاند.
عاقبت و آخرت بازگشت به تهران
از آذربایجان به تهران، از تهران به قم، از قم به نجف و بازگشتی دوباره، سفر به قم و مشهد و بازگشتی دیگر به نجف و... .
او از غروبستان ایران به نجف – شهر ایمان – بازگشته بود تا برای همیشه بماند. عشق و پیوستگی روحیاش به مولا و آن بارگاه ملکوتی، عزم او را جزم کرده بود تا در کنار استادانش رحل اقامت گزیند اما توصیهای با مفهومی یگانه و واژههایی مشترک از دو استاد و استخارهای تاریخی، همه چیز را دگرگون کرد و او را به ایران بازگرداند.
وقتی با استادش آیتالله «سید عبدالهادی شیرازی» مشورت کرد، پاسخ شنید: «اگر همیشه نجف بمانید، برای شما راهی هست، ولی من معادش را نمیدانم». فردای آن روز، استاد دیگرش «آیتالله خویی» او را به ناهار دعوت کرده بود. تصمیم خود را با ایشان نیز درمیان گذاشت و اینگونه شنید: «اگر در نجف بمانید، برای شما عاقبتی هست، اما آخرتش را نمیدانم!»
مطمئن بود اما با خودش گفت: «فردا صبحگاه به کربلا میروم و از سیدالشهدا(ع) میخواهم تا تکلیفم را روشن کند».
رفت و صبحگاه مشرف شد و استخاره کرد. آیه پنجاهم سوره مریم آمد که حاکی از لزوم هجرت بود و وعدههایی بر توفیق و فتوح و پیروزی (فلما اعتزلهم و ما یعبدون...) فهمید که خداوند سرنوشتش را در بازگشت به ایران قرار داده و بالاخره بازگشت. ابتدا به قم و بعد به مشهد و سپس به تهران هجرت کرد؛ برای ساختن دیگری در عین سلوک خویشتن، مرزبانی در مسیر از خود گذشتن و تلالویی در غروبستان بودن.
این جوانها سرگردانند!
همه میپرسیدند: چرا تهران؟ علامه از میان نجف و کربلا و تبریز و قم و مشهد، تهران را آگاهانه انتخاب کرد و از میان دروس فقه و اصول و معانی و بیان، گام در مسیر فلسفه و عرفان گذاشت. در تهران مدت کوتاهی به تدریس فقه و اصول پرداخت و پس از آن درسش تعطیل شد و به تدریس اسفار صدرا و منظومه ملا روی آورد.
پس از مدتی نیز جلسات عمومیاش را که در آن از معارف ساده میگفت تعطیل کرد چرا که به قول خودش: «بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که این جلسات ضرورت ندارد چرا که بحثهایی که مردم میخواستند و مایل بودند، افراد زیادی میتوانستند مطرح کنند و این افراد بودند و این بحثها کم و بیش جریان داشت. از این رو من به فکر افتادم که باید همان طلبگی خودم را ادامه بدهم و مشغول تحقیق و تالیف باشم و به فعالیتهایم عمق ببخشم...».
علامه فقید «جعفری» اگرچه تخصص عجیب و مقتدرانهای در فقه و اصول داشت اما ادامه آن مسیر را کنار گذاشت و به همین دلیل در نگاه بسیاری زیر سوال بود. او هیچوقت به صراحت پاسخ نمیداد تا اینکه دو هفته پیش از وفاتش زمانی که دکتر «احمد جلالی» در لندن به عیادتش آمده بود، این سوال بیپاسخ مانده را از او پرسید: «پرسیدم چطور شد که در ایران تدریس فقه و اصول را ادامه ندادید؟ استاد در جواب من گفت: پس از مراجعت به ایران، دیدم که به فقه و اصول به اندازه کافی توجه شده است ولی این جوانها سرگردانند! احساس تکلیف کردم، وظیفه دیدم که خلأهای دیگری را پر کنم. شروع کردم تا توشه آخرتی فراهم کنم».
علامه جعفری در این مسیر نیز با عزمی استوار و همتی راسخ، جانش را در دریای معرفت با «آب حیات» شستوشو داد و در راه تصعید حیات تکاملی پا در میدان عمل نهاد و نستوه و خستگیناپذیر، پیشتاز عرصههای علمی و معرفتی شد. «در روزگاری که اصحاب فلسفه و عرفان، در جاذبه فکری اندیشههای ملاصدرا و ابنعربی قرار داشتند، او تلاش کرد تا افق جدیدی را بگشاید. نه به ملاصدرا بیاعتنا بود، نه به ابن عربی بلکه حرفش این بود که باید از آنها گذر کرد؛ به این معنا که اندیشههای آنها را دقیق خواند ولی در عین حال به مسائل جدید هم بیاعتنا نبود». گوینده این عبارات کسی جز دکتر «عبدالله نصری» نیست؛ هم او که شاگرد استاد بوده و از چشمه علم و ایمان او نوشیده است.
خیر، حیرتآور نیست!
از کوچههای نزدیک میدان خراسان در جنوب تهران که میگذشتی، به منزل قدیمی و فرسوده استاد میرسیدی. از پلههای آجری ساییده و شکستهای بالا میرفتی که آشکارا فقط برای سهولت رفتوآمد مراجعان ساخته شده بود. اتاقی ساده و بزرگ که همه دیوارهای آن جز در و پنجره، پوشیده از کتاب بود و کتابخانه شخصی و مفصل استاد را در خود جای داده بود؛ محل ملاقات با مراجعانی که گروهگروه برای درس یا سوال یا تقاضای سخنرانی به زیارتش میآمدند و بیوقفه حضور مییافتند. مراجعهکننده در این اتاق در شگفت میماند که استاد با این همه مراجعات، این آثار پر ارج را کی مینگارد؟ روزی فردی از استاد از مشغلههای فراوان و چگونگی رسیدگی ایشان به همه کارها و در عین حال رسیدگی به خانواده پرسید. استاد فرمودند: «خیر حیرتآور نیست... من برنامه کار و مطالعات خود را به گونهای تنظیم کردهام که لطمهای به امور خانوادگیام وارد نیاورد. هر دو برنامه را در حد مناسب تنظیم کردهام و لذا تاکنون با مشکلی مواجه نشدهام».
دست همسر بیسوادش را میبوسید
سراسر زندگی استاد با همسرش سرشار از عشق و احترام بود. همسر استاد با وجود آنکه سختیها و مشقات فراوانی در مسیر زندگی متحمل شده بود، اما هیچگاه از این بابت گلهمند نبود. همسرش او را هیچگاه به خاطر مهماننوازیهای فراوان یا زمان کمی که در اختیار افراد خانواده قرار میداد، مورد سرزنش قرار نداد و استاد نیز همواره در مقابل همسرش متواضع بود. نزدیکان میگویند روزی که بین استاد و همسرش بگومگویی در میگیرد، علامه جعفری دهدقیقهای سکوت میکند و بعد به سوی همسر میرود و عذرخواهی کرده و خم میشود و دست همسر را میبوسد!
اینجاست که «نیچه» و «شوپنهاور» که آن همه درباره زنها بد گفتهاند، باید تماشاگر عصاره هزاران سال تفکر انسانی باشند که چگونه فیلسوف شرق، متواضعانه دست همسر بیسوادش را میبوسد.
اجازه قانونشکنی نمیدهم!
همواره میگفت: «نظم، نظم، نظم» و تاکید میکرد: «همهجا قانون را مقدّم بدان و محترم بشمار».
«علی جعفری» فرزند استاد، نمونههای فراوانی از رعایت عملی نظم اجتماعی در زندگی علامه را به یاد دارد: «نکته اخلاقی دیگری که مایلم به آن اشارهای داشته باشم، روحیه قانونمداری در ایشان است که نمونه بسیار ساده و پیشپاافتاده آن، احترام به قوانین راهنمایی و رانندگی بود.
به خاطر دارم که در اوایل انقلاب که وضعیت نامطلوبی از نظر امنیتی بر کشور حکمفرما بود، رانندگان برخی شخصیتها به دلیل برخی نکات امنیتی، توجه چندانی به قوانین تردد شهری نداشتند و برای مثال بعضا از «چراغ قرمز» و «ورود ممنوع» هم عبور میکردند! ایشان از جمله شخصیتهایی بودند که به این بهانه هیچگاه اجازه نقض قوانین شهری را نمیدادند و در برابر اصرار راننده پاسخ میدادند که: «جان من به خودم مربوط است و اجازه قانونشکنی نمیدهم».
حیات معقول و حیاط معقول
یکی از شاگردان علامه تعریف میکند: یک روز تابستان که پای درس «شرح تجرید» استاد میرفته، به دلیل ترافیک، دیرتر به منزل ایشان که در میدان خراسان بوده میرسد. اتفاقا همان روزها استاد در سخنرانیهای تلویزیونی خود بحث «حیات معقول» را شروع کرده بودند. استاد به شاگردی که دیر آمده بود میگویند: چرا اینقدر دیر آمدی؟ شاگرد به شوخی میگوید: آقا اگر میخواهید دیر نکنیم، به جای این همه بحث از «حیات معقول» یک «حیاط معقول» در محل مناسبی در تهران برای خودتان تهیه بفرمایید. بعدا که استاد به اصرار در سال1365 منزل خود را در خیابان خراسان میفروشد و به منزلی در بزرگراه آیتالله کاشانی نقل مکان میکند، برای خرید منزل جدید، مبلغ دومیلیون تومان پول نیاز بود. دوستان و آشنایان فراوان، آمادگی خود را برای پرداخت مبلغ اعلام میکنند اما استاد جعفری ضمن تشکر، اظهار میدارد که از قرضگرفتن پول ابا دارد.
از این رو مجبور میشود برای تامین مبلغ مورد نیاز، حق امتیاز دائم چاپ کتاب «تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی» را به ناشر (انتشارات اسلامی) به مبلغ دومیلیون تومان بفروشد و مبلغ مورد نیاز را تامین کند. اما با همه سادهزیستی و دقت ایشان، تا پایان عمر، تهمتهای گوناگونی به وی میزدند که مثلا علامه اهل مالاندوزی است و... .
چرا سوار بنز نشد؟
آخرین سفر استاد به تبریز بود؛ آخرین سفری که پیش از بیماری به زادگاه خویش رفت تا یاد ایام کودکی و نوجوانی کند. برای بردن ایشان، بنزی را به فرودگاه آورده بودند. وقتی در بنز را برای سوارشدن او باز کردند، ایشان که تازه یاران قدیمی را در شهر خود پیدا کرده بود و به گذشتههای شیرین سفر کرده بود، ناگاه به خود آمد و از سوارشدن پرهیز کرد. با خوشرویی و مهربانی و با همان لهجه شیرین آذری رو کرد به مرحوم آیتالله شهیدی و گفت: «پیکان یوخدی؟ (پیکان نیست؟) گفتند: چرا؟ فرمود: پس سوار پیکان میشویم. شخصی از حاضران میگوید در فرصت مناسبی از استاد سوال کردم که چرا سوار بنز نشد؟ علامه فرمودند: «اولا باید مردم را در نظر گرفت و نباید آنها را با عملکرد، به روحانیت بدبین ساخت. ثانیا اینها چیزهایی هستند که دست ما به آنها نمیرسد؛ پس ضرورتی ندارد که خودمان را به لذت گذرای آنها عادت بدهیم. بهتر آن است که اصلا استفاده نکنیم تا وسوسه هم نشویم».
چگونه سیگار را ترک کرد؟
او همواره به طلبهها و اطرافیان تاکید داشت که اینقدر حرف نزنید، عمل کنید. روزی «سیدصادق شریعتمداری» از او پرسید که این همه اعتبار اجتماعی را از کجا و چگونه به دست آورده است که مردم اینقدر به او علاقه دارند؟ علامه گفته بود: «در کارهایم یک ذره هم خدا را در نظر گرفتم و ذرهای از کارهایم برای اوست». میگویند آنچنان اهل عمل بود که هرگز حرفی نمیزد که خودش به آن عمل نکرده بود و حتی وقتی میدید عمل فردی مباح او موجب ایجاد مشکلی در زندگی دیگران میشود، از آن پرهیز میکرد؛ چنانکه روزی صحبت از سیگار و ترک آن به میان آمد. استاد فرمود: «علت ترک سیگار من این بود که روزی خانمی به من تلفن کرد و گفت: سیگار چه حکمی دارد؟ گفتم: مباح است. گفت: دو پسر من اخیرا سیگار میکشند. وقتی میگویم: نکشید، میگویند: اگر چیز بدی بود، آقای جعفری نمیکشید! این حرف باعث شد تا من از خدا بخواهم که مرا در ترک سیگار کمک کند و کرد. من هم برای همیشه سیگار را کنار گذاشتم».
عکسهای علامه در روزنامه اطلاعات
به اعتقاد دکتر جلالی «سازمان و روحیه فروتنانه»، آموختنیترین بعد شخصیتی استاد بود. روابط عادی و سادهاش با عموم مردم زبانزد بود. از قصه عذرخواهی از یک دانشآموز و سوارشدن پشت موتور جوانان برای اینسو و آنسورفتن تا ماجرای تحویل عکسهایش به روزنامه اطلاعات؛ قصهای که سال42 در ماجرای مناظرههای استاد با فیلسوف معروف «برتراند راسل» اتفاق افتاد. روزنامه اطلاعات میخواست بخشهایی از مناظره را با عکس دو فیلسوف منتشر کند و عکس علامه جعفری در روزنامه موجود نبود. طی تماسی با منزل وی قرار شد تا عکس علامه برای روزنامه فرستاده شود.
او خودش این کار را برعهده گرفت؛ چنان که در بدو ورود به روزنامه با توجه به ظاهر بسیار سادهای که داشت و عناد عناصر وابسته ساواک، با بیتوجهی و توهین کارکنان روزنامه روبهرو میشود و سرانجام پس از مدتی سرگردانی، به اتاق رئیس هیات تحریریه راهنمایی میشود. وی نیز پس از نزدیک به سهربع صحبت با فردی دیگر و بیتوجهی به استاد، با لحنی سبک به ایشان میگوید: «بله آقا چه میخواهید؟». استاد با سادگی پاسخ میدهند: «عکسهای محمدتقی جعفری را آوردهام!». وی ضمن استقبال از اینکه عکسهای استاد جعفری را به دست آورده، در جواب میگوید: «عکس را بدهید و بفرمایید بیرون». در همین حین که استاد در حال بیرونرفتن بودند، چشم رئیس که به عکسها میافتد با تعجب میپرسد: «جعفری خودتان هستید؟» که ایشان پاسخ میدهند بله! آن مرد خجل از رفتارش، دستور پذیرایی ویژه از ایشان را میدهد.
منبع درآمد استاد
استاد، فقط یک منبع درآمد داشت؛ «حقالتالیف کتابها». او تا آخر عمر حاضر نشد حقوقبگیر جایی بشود و همواره میگفت: «بگذارید من با همین حقالتالیفهای ناچیز آثارم، بسازم و وقتم آزاد باشد تا به جوانها و نیازهای فکری جامعه برسم». بهرغم تمام سختیهای زندگی، نه از سهم امام استفاده میکرد و نه از کسی قرض میگرفت و نه برای سخنرانیها و کنفرانسهایش یک ریال پول قبول میکرد. با وجود آنکه مبلغ زیادی وجوهات به دست استاد میرسید، اما تمام آنها در عرض کمتر از یک ماه پخش میشد و ایشان ابدا از سهم امام استفاده نمیکرد.
پس از هر سخنرانی معمولا هدیه یا مقداری پول به صورت چک برای استاد فرستاده میشد اما ایشان آنها را عودت میداد و میفرمود: «به دانشجویان یا افراد نیازمند بدهید». در زمان جنگ هم میفرمود که به جبههها اهدا شود. تنها در سال59 پس از یک سخنرانی، چکی به مبلغ دوهزاروپانصد تومان برای ایشان ارسال شد که استاد ناچار شد آن را بپذیرد که خود درباره علت پذیرفتن آن نوشته است: «سال59 که از شدت بیپولی نسخه خانم روی دستم مانده بود و نمیتوانستم دارو بگیرم، یک چک دوهزاروپانصد تومانی برایم فرستادند و من قبول کردم. غیر از این یک مورد، من از هیچ سخنرانی یا تدریس- چه در تلویزیون یا رادیو یا دانشگاه- چیزی نگرفتم». همچنین وقتی در جریان کنگره بزرگداشت، کسی به استاد گفت عکسهای بزرگ شما را در کوی و برزن آویختهاند، ایشان برآشفتند و اعتراض کردند که: «کی گفته از بیتالمال مسلمانان چنین ولخرجیهایی انجام شود؟ به خدا قسم من به این کارها راضی نیستم».
زندگی بزرگان
اینها تنها گوشههایی از زندگی فیلسوف بزرگی است که درخت تناور و کهنسال عرفان و حکمت و هنر و ادب بود ودر بیستوششم آبانماه1377 مشعل فروزان وجود مادیاش خاموش شد و جهان را به سوگ نشاند. او به خصوص به جوانان تاکید میکند: «به جوانان امروز میگویم که شما با مطالعه زندگی «بزرگان» باید به «نفس حیات» پی ببرید وگرنه با مطالعه یکی دو مقاله از شرق و غرب، نمیتوان به فلسفه وجودی حیات پی برد. شما باید از زندگی رجالی که فهمیده بودند این جهان جای مسامحه نیست و نباید غفلت کرد، پی به هدف آفرینش ببرید».
پینوشت
برگرفته از کتاب جاودان اندیشه اثر «کریم فیضی» با مقدمه آیتالله سبحانی و با تشکر از استاد دکتر «عبدالله نصری» در نقل خاطراتی از استاد در دفتر نشر فرهنگ اسلامی