شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸ - ۰۵:۰۷
۰ نفر

کامران محمدی: نویسندگان و شاعران افغان، همیشه در ایران موفق بوده‌اند

 از محمدکاظم کاظمی گرفته که با شعر معروف «پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت» حتی تا بنیان‌گذاری شیوه‌ای نو در غزل فارسی پیش رفت تا محمدحسین محمدی و محمدآصف سلطان‌زاده که با همان یک مجموعه‌داستان «در گریز گم می‌شویم» ناگهان از کارگری در خیاطی‌های ایران به زندگی در فضای روشنفکری دانمارک رسید و حالا کتاب سومش «اینک دانمارک» به بازار آمده است.

 نویسندگان و شاعران افغان در ایران همیشه موفق بوده‌اند؛حتی شاید موفق‌تر از هم‌نسلان ایرانی خود. برای این موفقیت البته می‌توان دلایل زیادی یافت اما بدون شک یکی از آنها زبان ویژه ادبیات افغانی و نیز نگاه متفاوت آنها به مسائل روز کشورشان است؛ مسائلی که اگرچه تا حدی با مسائل ما مشابهند اما جنبه‌های تازه‌ای نیز برای خوانندگان و منتقدان ایرانی دارند.

افغانستان حالا دیگر گل سرسبد کشورهای مسئله‌دار جهان نیست و عراق حرف اول را می‌زند، با این حال هنوز هم شیوه زندگی خاص افغان‌ها، چهره‌های منحصر به فردشان، قبیله‌های عجیب و درگیری‌های عجیب‌ترشان، کشت آزاد و مصرانه خشخاش و صدور تریاک به همه جهان، محدودیت‌های اعجاب‌آور برای زنان و... آن قدر جذاب هست که هر کسی را به سمت خود جذب کند. این جذابیت، شاید همان نکته‌ای است که سبب می‌شود کتاب‌های نویسندگان افغان، فی‌نفسه برای ایرانی‌ها کنجکاوی ‌برانگیز باشند. برای همین است که تقریبا در همه آثار این نویسندگان، جنگ و فقر و محدودیت، موضوعات تکرارشونده‌اند.

محمدجواد خاوری  برخلاف دیگر نویسندگان افغان، جهت بسیار متفاوتی را برگزیده است. این جهت متفاوت خود شاید پیش از هر چیز از‌گذار افغانستان به دنیای دیگری حکایت دارد. دنیایی که ویژگی‌های دیگری هم جز جنگ و اسلحه و خشخاش و زنان بدبخت دارد. این دنیا اما به لحاظ جذابیت‌های موضوعی، چیزی کم از سوژه‌های گذشته ندارد. افغانستان آنچنان که می‌توان حدس زد، پر از باورها، افسانه‌ها و خرافه‌هایی است که زندگی مردم را کاملا احاطه کرده و شکل می‌دهد. خاوری بدون توجه به جنگ و خشخاش، این سوژه‌ها را برگزیده است و سعی کرده تصویر دیگری از افغانستان نشان دهد. در این تصویر، کسی سلاح ندارد، زن‌ها روبنده نمی‌‍‌کنند، کودکان گرسنه نیستند و تریاک حرف اول را نمی‌زند. در این تصویر، افسانه‌ها و باورهای شگفت‌انگیز و جذاب، زندگی را پیش می‌برد و مردم به دور از همه درگیری‌های سیاسی، مشغول زندگی، با همه ابعاد آن هستند.

خاوری در 9 داستان «گل سرخ دل‌افگار»، منطقه ثابتی را با شخصیت‌های ثابت در نظر گرفته‌ است که همه داستان‌ها در همان رخ می‌دهد. این منطقه، نمونه کوچکی از تمام افغانستان است و مینیاتوری از همه جنبه‌های زندگی، تیپ‌های مختلف و مسائل زندگی را به تصویر می‌کشد. در این مینیاتور، البته مثل همیشه، مجادلات قبیله‌ای و نژادی حرف اول را می‌زند و خاوری، در سراسر کتاب، این موضوع را در نظر گرفته است.

بی‌آنکه حتی ذره‌ای به نقد آن‌ علاقه نشان دهد. درواقع نویسنده در کتاب خود، توصیف را برگزیده است و از تحلیل یا نقد زندگی و شخصیت‌ها، کاملا غافل است. این غفلت البته عامدانه و آگاهانه است، چرا که خاوری، به وضوح بیش از هر چیز، توصیف و معرفی زندگی در افغانستان را آنچنان که هست، برگزیده است، نه آنچنان که می‌تواند یا باید باشد. خاوری برای این توصیف، سراغ باورها و افسانه‌های افغانستان رفته و آنها را با روایتی تازه، بازنویسی کرده است. این نکته، یعنی روایت تازه، اساس کار مجموعه‌داستان «گل سرخ دل‌افگار» است و سبب شده است داستان‌ها در حد حکایت‌های کهن باقی نمانند.

همان آسیبی که مجموعه‌های مشابهی چون «اژدهاکشان» یوسف علیخانی را با بیشترین انتقادات مواجه کرده است. به بیان دیگر، اژدهاکشان در پاسخ به این پرسش که چه چیزی به قصه‌ها و حکایت‌های فولکلور مردم یک منطقه اضافه کرده است، پاسخ درخوری ندارد. حکایت‌ها و افسانه‌ها در فرهنگ‌عامه مردم همه مناطق ایران، به‌ویژه نقاطی که بافت مدرن کمتری دارند، وجود دارند و تنها کسی را می‌خواهد که رنج جمع‌آوری آنها را تحمل کند و بنویسد. یوسف علیخانی این رنج را به شکل تحسین‌آمیزی تحمل کرده اما پس از آن، خود را تا سطح یک پژوهشگر مردم‌شناس تنزل داده است، چرا که از 3 منظر، چیزی به آنها اضافه نکرده است:

1) تکنیک: بدون شک، از ابتدای تاریخ ادبیات داستانی در تمام جهان، آنچه یک داستان را در گستره ادبیات قرار می‌دهد، به‌گونه غیرقابل اجتنابی، تسلط به تکنیک‌های پرداخت داستانی است. این تکنیک‌ها از ساختار آغاز شده، در زبان گسترش می‌یابد و نهایتا به پرداخت می‌رسد. خاوری از این منظر، داستان‌هایی را خلق کرده است که در گام نخست و تنها به سبب تسلط به تکنیک‌های داستانی، در سطح حکایت‌های عامیانه باقی نمی‌مانند و صرف‌نظر از سرچشمه قصه‌ای خود، به دنیای داستان گام می‌نهند. هرچند که هر 9داستان مجموعه، از این نظر در یک رده قرار نمی‌گیرند و دست کم در 2 داستان اول، به سلامت از دنیای تکنیک خارج نمی‌شود.

به جز این 2 داستان و اندکی نیز داستان آخر، باقی داستان‌ها، چیزی فراتر از تعریف ساده و خطی حکایت‌های افغانی‌اند و گاه تا سطح داستانی بسیار خوش‌ساخت و لذت‌بخش بالا می‌روند. نظیر اتفاقی که در داستان «چهار طرف قبله است» که با ساختاری 4وجهی، داستانی را با خطوط متقاطع گوناگون پدید می‌آورد که دیگر هیچ شباهتی به حکایت یا قصه عامیانه‌ای که هر کسی می‌تواند از لابه‌لای باورهای مردم افغان بیرون بکشد، ندارد.

اما در حوزه زبان، عملکرد به‌ناگزیر خاوری نیز مثل نویسندگان افغان دیگر، گام بلندی برای دستیابی به دنیایی بی‌بدیل است. این دنیا که بالذات، ناشی از زبانی بی‌بدیل است، روح بی‌بدیلی را به پیکره داستان می‌دمد. روحی که می‌تواند به بهترین وجه جمله حکیمانه مارتین هیدگر را اثبات کند که: «زبان خانه وجود است». در مجموعه خاوری که برای نوشتن آن نیازی به تلاش مجدانه برای استفاده از زبانی متفاوت نداشته است، با زبانی مواجهیم که در فاصله بین فارسی و بیگانه قرار می‌گیرد و بی‌آن‌که نویسنده به شعبده‌بازی‌های مرسوم نویسندگان ایرانی رو آورد، به‌وجودی فراتر از آنچه می‌شناسیم دست می‌یابد.

این، همان دنیایی است که نویسندگان برای ترسیمش، تمام آنچه را دارند به کار می‌گیرند و گاه، بیش از آنکه وجود مورد نظرشان را پدید آورند، دنیایی معماگونه و غامض خلق می‌کنند که چیزی جز سردرگمی خواننده را به بار نمی‌آورد. اما مزیت بزرگ نویسندگان افغان- که بدون شک یکی از علت‌های موفقیت آنها در فضای ادبیات داستانی ایران بوده است- در استفاده از زبانی که نه فارسی مرسوم ایران است و نه نیاز به ترجمه دارد، به سهولت این دنیا را برای مخاطب ترسیم می‌کند. با این همه، خاوری، گویی خود از این مزیت آگاه نبوده است، چرا که واژه‌نامه ناقص و کوچکی را در پایان کتاب گذاشته است تا آنچه را که زبان می‌سازد، خراب کند! هرچند که جدایی آن از متن اصلی کتاب، خوشبختانه سبب شده است این اقدام تا حد زیادی ناکام بماند.

2) تخیل: اگرچه تنها روایت واقعیت با تکنیک‌های داستانی (که بیش از همه ساختار است)، منجر به خلق داستان خواهد شد اما آنچه به جز تکنیک، مرز میان حکایت‌ها و قصه‌های عامیانه را روشن‌تر می‌کند، دنیای خیال است. نویسندگان بزرگ، بزرگ‌ترین و ماهرترین دروغگوهای روی زمینند. باورهای عامیانه، منبع بزرگ و بی‌انتهایی از دروغ‌های زیبایی است که در بافت خود، واقعیت‌های انکارناپذیر بی‌نهایت محکمند. بنابراین روایت آنها آنچنان که هستند، روایت واقعیت، آنچنان که هست است. تا جایی که راوی مردم‌شناس، چون گزارشگر مطبوعات، تنها منتقل‌کننده واقعیت‌هاست اما نویسنده، خالق دنیاهای تازه‌ای است در خانه زبان، به‌گونه‌ای که نتوان مخلوقات او را خیالی فرض کرد.

خاوری برای روایت دوباره حکایت‌های قدیمی مردمش، تنها به بازسازی آنها آنچنان که هستند (نظیر یوسف علیخانی ما) اکتفا نکرده است. او دروغ‌های خود را نیز در لابه‌لای تکنیک‌های داستانی‌اش وارد کرده و دنیایی به دست می‌دهد که مثل هر داستان موفقی، آمیخته‌ای از واقعیت و خیال است؛ واقعیت افسانه و خیال نویسنده. نتیجه، داستان‌هایی چون «عشق‌بازی» و «خواب پادشاهی»اند که در کنار «چهار طرف قبله است»، بهترین داستان‌های مجموعه او را می‌سازند.

3) تفکر: اما برای خلق یک داستان بزرگ، تکنیک و تخیل به تنهایی هنوز ناکافی‌اند. نویسنده متفکری است که بی‌فکری همان قدر می‌تواند کوچکش نگه دارد که نابلدی تکنیک یا ناتوانی در خیال‌پردازی. هرچند که این نکته، بیشتر در دنیای فکری رمان معنا می‌یابد، اما در هر داستانی می‌تواند 3 عنصر را ردیابی کرد: حرف ویژه، حس ویژه و لحظه ویژه. در رمان، حس‌ها و لحظه‌های خاصی را می‌توان در تک‌صحنه‌ها و موقعیت‌های طول داستان یافت و حرف ویژه نویسنده را در کلیت اثر. اما در داستان کوتاه، نویسندگان به سختی می‌توانند حرف درخوری بزنند و بیشتر بر تصویر و توصیف حس یا لحظه‌ای بکر و ویژه متمرکز می‌شوند و این درست لحظه‌ای است که دنیای افسانه‌ها و باورهای عامیانه را برای تبدیل شدن به داستان، با چالش بزرگی روبه‌رو می‌سازد. در این دنیا، آنچه اهمیت دارد، حکایتی عجیب و شگفت‌آور و البته شیرین است.

چنان که در ژانرشناسی این نوع از داستان‌ها، بیش از همه می‌توان ژانر واقع‌گرای شگفت‌آور را برای‌شان در نظر گرفت. بنابراین، در مرحله نخست تفکر و در مراحل بعد، حس و لحظه، به عناصری نایاب در این‌گونه آثار بدل می‌شوند که خواننده این‌گونه آثار نباید انتظارشان را داشته باشد. حال تنها یک پرسش باقی می‌ماند: بدون اینها، داستان حتی با وجود تکنیک و تخیل بی‌همتا، می‌تواند از مرز قصه‌های شگفت‌آور، فراتر رود و به خلق، آنچنان که شایسته ادبیات است، دست یابد یا تنها در محدوده بازسازی مدرن قصه‌های غیرمدرن باقی می‌ماند؟ پرسشی که می‌توان براساس آن، یک بار دیگر «گل سرخ دل‌افگار» را مطالعه و بررسی کرد.

کد خبر 84302

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز