ادعای جدید این زن در حالی مطرح میشود که وی در بازجوییهای قبلی اعتراف کرده بود که از قتل سوم به بعد از ماجرای جنایتها اطلاع داشته است.
ساعت 10 صبح دادسرای کرج
مریم که صبح دیروز برای انجام آخرین مرحله تحقیقاتی به شعبه اول بازپرسی در دادسرای کرج منتقل شده بود وقتی مقابل بازپرس حسینی رازلیقی قرار گرفت با تکذیب تمامی اعترافات گذشتهاش درباره اطلاع از جنایتها گفت: آن زمان تحتتأثیر امید قرار گرفته بودم که این حرفها را زدم. گریههای او مرا دگرگون کرد به همین خاطر تصمیم گرفتم هر کاری که از دستم برمیآید برای نجات همسرم انجام دهم.
اما باور کنید من از قتلها خبری نداشتم و با آن روحیهای که از امید میشناختم باورم نمیشد که او مرتکب این همه قتل شود، همسرم هیچ وقت از قتلها برایم چیزی نگفت.
- بازپرس: اما شما در جریان بازجوییهای اولیه، اعتراف کردی که بعد از سومین قتل یعنی زمانی که به خانه برگشتی و متوجه ناپدید شدن پرده خانه – که اجساد در آن پیچیده میشد - شدی به پرس و جو از شوهرت پرداختی و او هم ماجرای قتلها را برای تو فاش کرد و از آن به بعد با او همکاری کردی.
متهم: حرفی برای گفتن ندارم.
- بازپرس:شما بعد از وقوع قتلها، اموالی که متعلق به قربانیان بوده را فروختهای. در این باره چه توضیحی داری؟
متهم: قبول دارم که مقدار زیادی طلاجات، موبایل و کیف و کفش را به فروش رساندهام یا به اطرافیانم هدیه کردهام اما زمانی که امید، آنها را به خانه میآورد مدعی میشد که آنها را خریده است.
- بازپرس: هیچ وقت تصور نکردی که همسرت دست به سرقت میزند؟
مریم: نه به او اطمینان داشتم او قسم خورده بود که این کار را نمیکند. او مسافرکشی میکرد و روزی 13 هزار تومان درآمد داشت.
- بازپرس: شما در بخش دیگری از بازجوییها مدعی شدی که میدانستی طلاها متعلق به زنانی است که قربانی همسرت شدهاند اما چون از طریق فروش آنها به پول میرسیدی، به ماجرا اهمیت ندادهای، چه جوابی در این زمینه داری؟
مریم: آن موقع که این اعترافها را نوشتم تحتتأثیر گریههای همسرم قرار گرفته بودم. برای همین این اعترافات را نوشتم تا شاید بتوانم به او کمک کنم.
- بازپرس: اگر قصد کمک داشتی چرا فقط گفتی که در جریان 6 قتل بودی و نگفتی از همه قتلها با خبر بودی؟
مریم: نمیدانم.
- بازپرس:چرا با ترک عمدی خانه، موقعیت را برای اجرای نقشههای همسرت فراهم میکردی ؟
مریم: من برای این خانه را ترک میکردم که به محل کارم که آرایشگاهی در قزوین بود بروم.
- بازپرس: اما در بازجوییها گفتی که خانه را ترک میکردم تا همسرم بتواند راحتتر زنان قربانی را به خانه بیاورد و جنایتش را انجام دهد؟
مریم: من از او میخواستم دیگر سرقت نکند اما او دائما به جان من قسم میخورد که کار خلافی انجام نمیدهد. باور کنید که من از قتلها خبری نداشتم.
- بازپرس:همسرت در بازجوییها مدعی شده که شما از قتل سوم به بعد در جریان این جنایات بودی.
مریم: او در شرایط بدی اعتراف کرد.
- بازپرس: درباره کیفهای زنانه که در خانه ات پیدا شد چه توضیحی داری؟
مریم: امید میگفت که همه آنها را از فردی خریده است.
- بازپرس: شما متهم به معاونت در 6 فقره قتل عمدی، 6 فقره سرقت، مباشرت در فروش مال مسروقه و مخفی کردن ادله جرم هستید. آخرین دفاع خود را بیان کنید؟
مریم: باز هم میگویم از قتلها خبری نداشتم اما در فروش مال مسروقه نقش داشتم و آن را قبول دارم اما آقای قاضی از این کار نیز پشیمانم و امیدوارم خداوند من و همسرم را ببخشد.
بعد از پایان جلسه تحقیق، بازپرس حسینی رازلیقی با ثبت اظهارات مریم درخصوص این پرونده گفت: دادستان کرج با توجه به اینکه اولیای دم 2 نفر از قربانیان حادثه برای طرح شکایت مراجعه نکردهاند خودش بهعنوان مدعیالعموم برای عامل این قتلها درخواست قصاص کرده و برای همسرش نیز به اتهام معاونت در 6 قتل درخواست مجازات قانونی کرده است.
با اخذ آخرین دفاع از مریم و همسرش بلافاصله پرونده این حادثه وحشتناک برای برگزاری جلسه محاکمه در اختیار دادگاه کیفری استان قرار خواهد گرفت.
گفتوگو با مریم
- چند سال داری؟
17 سال.
- چقدر تحصیلات داری؟
سیکل.
- سابقه دار هستی؟
نه، نخستین بار است که به زندان رفتم.
- چطور با همسرت آشنا شدی؟
امید، مستاجرمان بود و در یک مهمانی با او آشنا شدم. او وقتی مرا دید از مادرش خواست تا به خواستگاری من بیاید.
- آن موقع کجا زندگی میکردی؟
در یکی از شهرهای شمالی.
- وقتی با او آشنا شدی خبر داشتی که همسرت یک فرد سابقهدار است؟
نه تا این حد. میدانستم که یک بار از یک جواهرفروشی در قزوین سکه دزدیده است.
- وقتی دستگیرشدی چه احساسی داشتی؟
رامسر بودیم که دستگیر شدیم ماموران وقتی ما را به کرج میآوردند متوجه شدم که همسرم زنان زیادی را کشته است.
- یعنی تا آن زمان از قتلها خبر نداشتی؟
نه، خبر نداشتم.
- یعنی حتی از رفتار و حرکاتش هم به او مشکوک نشدی؟
من همسرم را خیلی کم میدیدم؛ او شبها دیر وقت به خانه میآمد.
- در طول این مدت کسی به ملاقات شما آمده است؟
فقط مادرم میآید. او هم برای من یک بازجو شده است. تصور میکند من از جریان قتلها خبر داشتم درصورتی که اینطور نبوده است.
- چه حرفی داری؟
من ناخواسته وارد این جریان شدم. وقتی با امید ازدواج کردم تصور میکردم آینده خوبی در انتظار هر دو نفر ماست بههمین خاطر تلاش کردم با مشکلات زندگیاش کنار بیایم اما این طور نشد. من شانسی در زندگی نداشتم و این آخر مسیر زندگی من و امید است.