این مرد در آخرین جلسه تحقیقات قضایی که در شعبه اول دادسرای جنایی کرج انجام شد، اتهام 10 فقره قتل عمدی را پذیرفت و سپس به تشریح نحوه ارتکاب هر کدام از آنها پرداخت.
تبهکار 24 ساله که امید نام دارد، بعد از اینکه به اتهام قتل سریالی زنان و دختران و رها کردن اجساد آنها در بزرگراههای حاشیه کرج، تحت تعقیب پلیس قرار گرفت، سرانجام تیرماه سال گذشته در ویلایی ساحلی در شهرستان رامسر دستگیر شد.
او بعد از انتقال به اداره آگاهی کرج در جریان بازجوییهای تخصصی به 8 فقره قتل در کرج و 2 فقره در شهرستان لنگرود اعتراف کرد و مدعی شد به خاطر سرقت طلاهای طعمههایش دست به قتل آنها میزده است.
امید، صبح دیروز وقتی برای آخرینبار مقابل بازپرس حسینی رازلیقی- رئیس شعبه اول دادسرای جنایی کرج- قرار گرفت، بار دیگر به 10 فقره قتل عمدی اعتراف کرد.
وی در تشریح ماجرای قتلها گفت: 5 قتل را در خانهام در کرج، یک قتل را در بیابان و در ماشین خود، 2 قتل را در کمالشهر و 2 قتل دیگر را در شمال کشور مرتکب شدم.
وی در ادامه مدعی شد: پس از آنکه زنها در کنار خیابان منتظر تاکسی بودند، سوار خودروام میکردم، در بین راه اغفالشان میکردم و به خانهام یا محلهای دیگر میکشاندم. بعد از آن هم در فرصتی مناسب آنها را خفه میکردم و طلاهایشان را سرقت میکردم. سپس اجسادشان را داخل ملحفهای میپیچیدم و با خودروام به حاشیه بزرگراه میبردم و در آنجا رها میکردم.
امید درباره انگیزه واقعی خود از ارتکاب قتلها گفت: مهمترین انگیزهام از این قتلها سرقت بود اما باید اعتراف کنم که تنفر از زنان هم انگیزه دیگری بود که در این جنایات داشتم. امید در آخرین دفاع نیز بیان کرد: من از این کار پشیمانم و میدانم که راه بازگشتی وجود ندارد.
بعد از اظهارات قاتل سریالی، مادر یکی از قربانیان که در جلسه تحقیق حاضر شده بود در حالی که درخواست قصاص جنایتکار بیرحم را داشت گفت: من همین یک دختر را داشتم و او هم فقط یک فرزند خردسال دارد که هر روز سراغ مادرش را میگیرد.
نوهام هماکنون با من زندگی میکند و هر روز برای دوری از مادرش اشک میریزد. من دخترم را با هزار بدبختی بزرگ کرده بودم و او هم در زندگیاش سختیهای زیادی کشیده بود. وقتی هنوز 18 سالش نشده بود، شوهرش دادم آن هم از بخت بدش با مردی ازدواج کرد که معتاد بود و هر روز به خاطر موادمخدر در زندان به سر میبرد.
نمیدانم چطور این مرد دلش آمد دخترم را به قتل برساند و برای همین است که تا آخرین لحظه از گناهش نخواهم گذشت.
بعد از حرفهای این زن، بازپرس پرونده آخرین اظهارات متهم و شاکیان را ثبت کرد تا با صدور کیفرخواست، پرونده امید برای محاکمه به دادگاه کیفری استان تهران ارسال شود.
گفتوگو با قاتل سریالی کرج
- یکسال از دستگیریات گذشته است، این مدت برای تو چه طور گذشت؟
همه اش تنها بودم. حتی یکبار هم ملاقاتی نداشتم، در زندان وقت داشتم تا به همه کارهایی که در طول زندگیام انجام داده بودم فکر کنم.
- به نتیجهای هم رسیدی؟
عذاب وجدان دیوانهام کرده است، همهاش از خدا میخواهم که مرا ببخشد اما عذاب وجدان رهایم نمیکند.
- همسرت از قتلها خبر داشت؟
نه او اصلا از قتلها خبر نداشت، من مجبورش میکردم تا در فروش طلاها و اموال سرقتی از قربانیان با من همکاری کند.
- ولی تو در بازسازی صحنه جنایتها، به اینکه همسرت از جریان قتلها خبر داشته اعتراف کردی؟
آن اظهاراتم تنها به خاطر شرایط بدی بود که داشتم.
- چرا مرتکب جنایتها شدی؟
فقط به خاطر اینکه زندگی بهتری داشته باشم، من قربانی فقر در زندگیام شده بودم بهخاطر علاقهای که به همسرم داشتم میخواستم او را خوشبخت کنم. دوست نداشتم او از لحاظ مالی با مشکل روبهرو باشد.
زمانی که نخستین قتل را مرتکب شدم وقتی بود که میخواستم طلاهای یک زن را در لنگرود به سرقت ببرم. به همین خاطر او را به اطراف شهر کشاندم و چون برای رسیدن به هدفم راهی جز کشتن او نداشتم با روسری خودش او را خفه کردم و طلاهایش را سرقت کردم.
- بعد از نخستین قتل چه احساسی داشتی؟
نمی دانستم چه کار کردهام خودم در شوک بودم اما به دست آوردن طلاها مرا بدجوری وسوسه کرده بود به همین خاطر باز هم مرتکب قتلهای بعدی شدم.
- قرار بود این قتلها را تا کی ادامه بدهی؟
بعد از قتل دهم بود که دیگر تصمیم گرفتم دست به جنایت نزنم چون دیگر مشکل مالی نداشتم و میخواستم با همسرم زندگی خوبی را شروع کنم اما چون تصور نمیکردم هیچ زمانی لو بروم به همراه همسرم به رامسر رفتیم تا کمی تفریح کنیم.
- ماشینی که با آن مسافر کشی میکردی را چطور به دست آوردی؟
طلاهای همسرم را که در روز عروسی کادو گرفته بود فروختم و با کمی
پس انداز، ماشین را خریدم.
- این روزهایت چه طور میگذرد؟
خیلی پشیمانم، مخصوصا وقتی در روزنامهها دربارهام مینویسند احساس شرم میکنم که چطور این جنایتها را من انجام دادهام، ا ما از روزنامهها میخواهم واقعیت در مورد من نوشته شود.
- وقتی نخستین بار عکست را در روزنامهها دیدی چه احساسی داشتی؟
وقتی عکسم را دیدم، تازه متوجه شدم واقعا دستگیر شده ام، آخر تا آن زمان هنوز در شوک بودم.
- چرا ؟
چون فکر میکردم که هیچکس نمیتواند مرا دستگیر کند، فکرمیکردم آن قدر خوب نقشهام را اجرا میکنم که هیچ سوتیای ندادهام که پلیس بتواند مرا ردزنی کند اما وقتی عکس را دیدم تازه فهمیدم که بالاخره یک روز آدم گیر میافتد.
- به سرنوشتی که تو برای خانوادهات بهوجود آوردی هم فکر میکنی؟
خیلی زیاد، خیلی به آنها فکر میکنم، من با این کارم کمر آنها را شکستم اما میخواهم آنها بدانند که من از روی اجبار این کار را کردم و تنها میخواستم مشکلات مالیام را حل کنم.
- مگر هر کسی مشکل مالی داشت، آنهم در اول زندگی، باید راه بیفتد آدمهای بیگناه را بکشد؟
سکوت.
- می دانستی چه مجازاتی در انتظارت است ؟
بله، خیلی هم خوب میدانستم اعدام، اما یک دقیقه هم به ذهنم خطور نمیکرد دستگیر شوم.
- میگویند قاتلها همهاش کابوس میبینند، درست است؟
بله کابوسهای شب، بیچارهام کرده است همین دیشب خواب میدیدم که یکی از اعضای خانوادهام وسط یک عالمه مار افتاده است، چند شب قبل هم خواب میدیدم که کنار یک دریا ایستادهام و یک نهنگ بزرگ در حال نزدیک شدن به ساحل است، میخواستم نهنگ را نوازش کنم اما او از من دور و دورتر میشد.
- آرزویت در این روزها ؟
با آنکه میدانم که نمیشود اما اینکه خانواده قربانیان مرا ببخشند.