همشهری آنلاین - الهه فراهانی: چند روز قبل، رهگذران، صدای فریادهای دو مرد جوان را شنیدند که در خیابان ایستاده و با هم درگیر بودند. دعوای آنها به کتک کاری کشیده شد و شاهدان با دیدن آنها تعجب کردند. دو مرد جوان انگار سیبی بودند که از وسط نصف شده بودند؛ به نظر می رسید برادر دو قلو هستند. مردم به سمت آنها رفتند تا برادران دوقلو را از هم جدا کنند. یکی از آنها فریاد می کشید و می گفت: «من به خاطر تو تصمیم گرفتم ریسک کنم و نقشه خلاف بکشم.» دیگری می گفت: «توهم آرزویت این بود که پولدار شوی و به خاطر پول بود که نقشه سرقت کشیدی و حالا هم می خواهی سر مرا کلاه بگذاری.» شاهدان با شنیدن این حرفها به پلیس زنگ زدند و طولی نکشید که ماموران در آنجا حضور یافتند و برادران دو قلو را دستگیر کردند.
اقرار
دوقلوها دستگیر شدند اما منکر سرقت بودند و می گفتند مردم اشتباه شنیده اند. از طرفی ماموران در بازرسی از کیف آنها، مقدار زیادی دلار، طلا و سکه کشف کرده بودند که این مسئله عجیب به نظیر می رسید. هرچند سوابقی از آنها در سیستم پلیس ثبت نشده بود اما در ادامه تحقیقات، مشخص شد که برادران دوقلو به تازگی وارد دنیای سارقان شده اند. آنها اعتراف کردند که به خانه های اطراف تهران می رفتند؛ یکی از آنها سر نگهبان را گرم می کرد و دیگری مخفیانه وارد می شد و نقشه سرقت را اجرا می کرد. تحقیقات تکمیلی از این دو برادر دوقلو ادامه دارد.
از دوست صمیمی ام رکب خوردم
شایان یکی از برادران دوقلوست. آنها متولد سال ۶۹ هستند و تا به حال پایشان به کلانتری و دادسرا باز نشده اما حالا به جرم سرقت های سریالی دستگیر شده اند. شایان می گوید از روزی که دوست صمیمی اش به او رکب زد، زندگیش نابود شد به حدی که تصمیم گرفته بود به زندگیش پایان بدهد اما برادرش دستانش را گرفت و او را از باتلاق بیرون کشید.
ماجرای رکب زدن دوست صمیمی ات چه بود؟
او همه سرمایه ام را گرفت و غیبش زد. به من گفت در زمینه ارز دیجیتال سرمایه گذاری کرده و به سود کلانی رسیده است. حالا هم می خواهد خانه رویایی اش را در کشور ترکیه بخرد. حرفهایش وسوسه به جان من انداخت. تمام خانه و زندگیم را فروختم و به دوستم مهرداد داد. قرار شد برای من در زمینه ارز دیجیتال سرمایه گذاری کند و بعد خانه ای در کشور ترکیه پیش خرید کند. اما به من رکب زد و وقتی همه سرمایه ام را گرفت، آب شد رفت زیر زمین. همه جا را گشتم دنبالش اما نبود. حتی به دوبی و ترکیه هم رفتم اما تلاشم برای یافتن مهرداد بی نتیجه ماند. او کلاه بزرگی بر سرم گذاشت و من از آن پس دیگر شایان سابق نشدم. خودم را شکست خورده می دیدم و دیگر زندگی برایم اهمیتی نداشت. هرچه سالها زحمت کشیده بودم را از دست داده بودم، آن هم با خیانت صمیمی ترین دوست زندگیم که خیلی به او اعتماد داشتم.
همین دلیلی شد که نقشه سرقت بکشی؟
نقشه را ماهان برادرم کشید و من هم مخالفتی نکردم. وقتی دید حالم بد است و فکر خودکشی به سرم زده، پیشنهاد سرقت را مطرح کرد. او گفت بیا برویم سرقت کنیم و من هم قبول کردم. بهرحال ماهان برادر بزرگترم است و من روی حرف او حرفی نمی زنم؛ او چند دقیقه از من بزرگتر است.
از جزییات نقشه تان بگو؟
خانه هایی که صاحبشان خارج از کشور بودند را شناسایی می کردیم تا برویم سراغ نگهبان آنجا. ماهان می رفت سر نگهبان را گرم می کرد و من مخفیانه وارد آنجا می شدم. او به بهانه خرید ملک در منطقه، با نگهبان گرم می گرفت و من مخفیانه وارد ساختمان می شدم تا اموال قیمتی مانند پول، طلا، سکه و... به سرقت ببرم.
نگهبان متوجه حضورت نمی شد؟
نه. حتی شنیده ام که برخی از نگبانان وقتی پس از سرقت، تصویر مرا در دوربین مداربسته دیده اند، ترسیده اند و فکر کرده اند عقلشان را از دست داده اند. چون من و برادرم شباهت زیادی به یکدیگر داریم.
چطور می توانستی در خانه ها را باز کنی؟ تو که سابقه ای نداری؟
پیش یک خلافکار رفتم و از او خواستم تا شیوه و شگرد سرقت خانه را به من آموزش بدهد.
برادرت چرا حاضر به همکاری شد؟
ماهان مهندس کامپیوتر و نابغه است. اما در یک شرکت خصوصی کار می کند و در آمد بالایی ندارد. او خودش هم دوست داشت پولدار شود و به آرزوهای بزرگش برسد.
شغل خودت چه بود؟
من تاجر بودم. واردات وسایل و لوازم مختلف خانه، ماشین و... در آمد بدی هم نداشتم اما همانطور که گفتم رکب خوردم.
چه شد که در خیابان با برادرت درگیر شدی و خودتان را لو دادید؟
آن روز خیلی عصبانی بودیم. بر سر تقسیم اموال مسروقه درگیر شدیم. ماهان زور می گفت و می خواست سهم بیشتری بردارد. می گفت نقشه را خودش کشیده و سر نگهبانان را گرم می کرده است. اما من اعتقاد داشتم که کار اصلی را من انجام داده ام. ماهان می گفت به خاطر من حاضر شده نقشه سرقت بکشد اما در حقیقت او هم طمع پول داشت و دلش می خواست زندگی لوکسی داشته باشد. همین شد که درگیر شدیم و از شدت عصبانیت، خودمان را لو دادیم.
نظر شما