یک روز موقع معاینه خودم، متوجه یک توده بزرگ و سفت در یکی از سینه‌هایم شدم. سرطان طوری پیشرفت کرده بود که به غدد لنفاوی زده بود.

سرطان

همشهری‌آنلاین - پروانه بندپی: از میان کسانی که به سرطان مبتلا می‌شوند، آنهایی که خود را نمی‌بازند و آن را شکست می‌دهند و با تمام سختی‌هایی که این راه طولانی دارد، به زندگی عادی برمی‌گردند، دنیایی جالب و حیرت‌انگیز دارند.

یکی از اینها زن جوانی است که بیشتر از یک سال درگیر سرطان پستان و شیمی‌درمانی بوده و به دلیل پیشرفت سرطان، هردو سینه‌اش را تخلیه کردند ولی هرگز خود را نباخت و با وجود بیماری و درد، هرگز دست از تلاش برای زندگی برنداشت.

فریبا، یک روز در ۳۸ سالگی ناگهان متوجه توده‌ سفت و بزرگی در سینه راست خود می‌شود و به پزشک مراجعه می‌کند و به او می‌گویند سرطان به گرید ۳ رسیده و باید هرچه زودتر شیمی‌درمانی را شروع کنی ... .

سرطان به گرید ۳ رسیده بود

روایت بعضی از مبتلایان به سرطان غبطه‌برانگیز است. فریبا به همشهری می‌گوید: اولش خب مثل همه ترسیدم و وحشت کردم. سرطان حتی اسمش هم ترسناک است. اما وقتی در موقعیت قرار می‌گیری، وقتی می‌فهمی دیگر در دل بیماری هستی و راه برگشتی نداری، همه چیز برایت عادی می‌شود. حتی مرگ را می‌پذیری و دیگر آن وحشت قبل را برایت ندارد. من اما زندگی را بیشتر دوست داشتم و با تمام وجودم تلاش کردم که از دستم نرود.

تیرماه ۱۴۰۰ است و فریبا متوجه توده‌ای سفت و بزرگ در یکی از سینه‌های خود می‌شود. او می‌گوید: ما مادربزرگ‌مان را سر همین سرطان از دست دادیم. برای همین خیلی روی این موضوع حساس بودیم و مرتب چکاپ می‌رفتیم. خود من در ۱۸ سالگی یک توده در سینه‌ام داشتم که فیبروم تشخیص داده شد و با عمل سرپایی برداشته شد. اما پاندمی کرونا باعث شد که من آن سال نرفتم چکاپ. سال ۱۴۰۰ یک روز موقع معاینه خودم ناگهان یک توده بزرگ و سفت در یکی از سینه‌هایم لمس کردم و طی دو سه هفته تشخیص داده شد که سرطان است. سرطان طوری پیشرفت کرده بود که به غدد لنفاوی هم زده بود.

فریبا ادامه می‌دهد: دکتر گفت حتی یک روز هم باعث رشد بیشترش می‌شود. گرید سرطان ۳ بود و دکترم با تعجب ‌پرسید چطور تا الان متوجه آن نشدی؟ من تا قبل از تشخیص، سردردهایی داشتم اما اصلا اذیت‌کننده نبود که بخواهم بروم دکتر. اصلا حدس هم نمی‌زدم که مبتلا شده باشم. چون من از ۱۸ سالگی مدام برای چکاپ می‌رفتم و فکر نمی‌کردم آن وقفه کوتاه کار دستم داده باشد. طوری که بعضی از اطرافیان می‌گفتند تو دیگر خیلی وسواس داری! جالب است که هیچ تغییر ظاهری در شکل سینه‌ام ایجاد نشده بود اما ناگهان به گرید ۳ رسیده بودم.

بیشتر بخوانید؛

اولش سخت و ترسناک است

اولین مواجهه با سرطان وقتی می‌شنوی که درگیرش شده‌ای، خیلی سخت و ترسناک است. این را فریبا می‌گوید و ادامه می‌دهد: همه چیز اولش سخت است. مثلا اولین شیمی‌درمانی، اولین تزریق‌ها، ایستادن در صف خرید دارو برای اولین بار. من از دنیای سرطان چیز زیادی نمی‌دانستم. حتی نمی‌دانستم که آنژیوکت آبی و صورتی چه فرقی با هم دارند. می‌خندد و می‌گوید: فکر می‌کردم رنگ‌ها دخترانه و پسرانه هستند. اما کم‌کم یاد می‌گیری که بر ترس‌هایت غلبه کنی، دردهایت را تحمل کنی و به این فکر کنی که بالاخره یک روز تمام می‌شود. باید تمام شود.

من موضوع سرطانم را هنوز به طور کامل و واضح به خانواده‌ام نگفته‌ام. هنوز مادر و پدرم نمی‌دانند که بیماری من چقدر سخت بود. هنوز از جراحی‌های من خبر ندارند. حتی وقتی موهایم را از ته تراشیدم، به مادر و پدرم گفتم موهایم را برای پیشگیری زدم. آنها نمی‌دانستند که من هر ۳ هفته، یک بار شیمی‌درمانی می‌کنم. خانه ما - من و همسرم - در جزیره کیش بود و کیش، شیمی‌درمانی نداشت و هر بار باید تا تهران می‌آمدم. آن هم وسط کرونا و خب باید مراقب می‌بودم که کرونا هم نگیرم. فقط یک مبتلا به سرطان می‌داند که خود پرواز چقدر می‌تواند حال آدم را بدتر کند.

فریبا می‌گوید: در دل این همه بحران و نگرانی‌های مختلف، شما باید نگران دارو هم باشید. در آن دوره داروهای سرطان کم بود و ما اغلب در صف داروخانه هلال احمر بودیم. فقط هم کمبود دارو نبود؛ هزینه داروهای سرطان بالا بود و همین‌ها درد و تحمل بیماری را بیشتر می‌کرد. سر بیماری من، ما خانه خود را فروختیم تا از پس هزینه‌ها بربیاییم. هزینه ها تمام‌شدنی نبودند. هر طرف که می‌رفتیم، باید کارت می‌کشیدیم و ۸ میلیون تومان، ۱۰ میلیون تومان و مبالغ دیگر پرداخت می‌کردیم. من بیمه تکمیلی داشتم و کمی کمکم می‌کرد. آن موقع (سال ۱۴۰۰) پرتودرمانی می‌شد ۹۰ میلیون تومان و ما با بیمه تکمیلی فقط ۱۰ میلیونش را پرداخت ‌کردیم.

هر دو سینه‌ام تخلیه شد اما ...

فریبا از دردهایی که در آن ماه‌ها تحمل کرده، می‌گوید: تیرماه ۱۴۰۰ بیماری من تشخیص داده شد و این پروسه در مرداد ۱۴۰۱ با شیمی‌درمانی و جراحی و تخلیه سینه‌ها تمام شد. البته هنوز درگیرم. مثلا پروتز سینه‌ها یکی از دغدغه‌هایم است. خود شیمی‌درمانی درد ندارد. ۵ تا سرم به شما وصل می‌کنند تا داروها به بدن‌تان تزریق شود. اما علائم کم‌کم از شبش شروع می‌شود. استخوان‌درد، حالت تهوع به هر بویی و ... . هرچقدر از شیمی‌درمانی فاصله می‌گیری، علائمت کمتر می‌شود. در این مرحله نباید خود را ببازی. این که می‌گویند در این بیماری، روحیه خیلی مهم است، خیلی درست است و اصلا لاف و بیهوده نیست. واقعا مرحله‌ی مهمی است اما خیلی‌ها روحیه‌شان را می‌بازند. باید با هزار ترفند حال خودت را بهتر کنی. من البته خیلی با شیمی‌درمانی اذیت نمی‌شدم اما افرادی را می‌دیدم که خیلی حالشان بد می‌شد. به خصوص افراد مسن. چون شیمی‌درمانی بدن را خیلی ضعیف می‌کند. مثل بمباران است. از یک طرف با سلول‌های بیمار مبارزه می‌کند و از طرف دیگر، تو را ضعیف می‌کند. ولی وقتی تمام می‌شود، به حالت طبیعی برمی‌گردی.

من سعی می‌کردم روحیه خودم را بالا نگه دارم. حتی به این فکر می‌کردم که ته‌ش مرگ است دیگر. یعنی در موقعیتی قرار می‌گیری که همه جوانبِ بیماری را می‌پذیری. همسرم کمک حال خوبی بود و یک‌تنه کمک زیادی به من کرد. اما موضوع این است که در این بیماری هیچ کس به اندازه خودت نمی‌تواند کمکت کند. هیچ کس. من دختری ۲۷ ساله را می‌شناختم که وقتی به او گفتند سرطان داری، از بیمارستان فرار کرد و اجازه نداد جراحی‌اش کنند. در حالی که قرار نیست همه افراد با یک شدت مبتلا شوند یا قرار نیست همه مبتلاها تعداد زیادی جراحی داشته باشند یا قرار نیست هم سینه‌هایشان تخلیه شود. من در یک جراحی هر دو سینه‌ام تخلیه شد. اما قرار نیست همه این شرایط را داشته باشند. تازه بعضی از زنان همزمان با جراحی، پروتز سینه هم انجام می‌دهند و از نظر ظاهری چیزی را از دست نمی‌دهند. البته تخلیه سینه‌ها واقعا ناراحت‌کننده است و نمی‌توانی انکارش کنی. چون این موضوع به زنانگی ما زن‌ها برمی‌گردد. شما ناگهان یک اندام مهم را از دست می‌دهی و اعتماد به نفست قطعا پایین می‌آید اما به نظرم به همان هم عادت می‌کنی. من به این فکر می‌کردم که خب این هم راه دارد. می‌شود ترمیم/ پروتز کرد. فقط باید صبور بود.

ولی زندگی ارزش جنگیدن دارد

حفظ روحیه من فقط لطف خدا بود. این را فریبا می‌گوید و ادامه می‌دهد: درضمن می‌دانستم که اگر روحیه‌ام را از دست بدهم، همسرم هم خالی می‌شود. ما سر این بیماری، خانه خود را فروختیم تا بتوانیم هزینه‌های بیماری را بپردازیم اما خودمان را نباختیم. در گیر و دار بیماری، حتی بعد از جراحی سفر هم می‌رفتیم. اگر خودت را بیندازی، اصلا جواب نمی‌دهد اما اگر سفر کنی، با آدم‌ها معاشرت داشته باشی، بیماری‌ات را بپذیری و صبوری بیشتری داشته باشی، پروسه راحت‌تر می‌گذرد. نگاهت به زندگی هم قدرشناسانه‌تر می‌شود.

من که اینها را می‌گویم، شاید تصور کنید اصلا درد و رنج نداشتم. درحالی‌که شیمی‌درمانی کاری می‌کند که مرگ جلوی چشم‌هایتان می‌آید. مثلا فرد دچار یبوست‌های دردناک و وحشتناکی می‌شود. عذر می‌خواهم ولی انگار داری زایمان می‌کنی و بچه گیر کرده! یک وقت‌هایی فکر می‌کردم الان است که عصب چشم‌هایم پاره بشود. فقط هم یبوست نیست؛ اسهال‌های آزاردهنده و تهوع‌های خیلی بد که تا چند روز نمی‌توانی چیزی بخوری، از دیگر عوارض شیمی‌درمانی است. تازه وسط این اوضاع که فکر می‌کنی دیگر از این بدتر نمی‌شود، اتفاقاتی رخ می‌دهد که می‌بینی بدتری هم وجود دارد. در اوج بیماری من، برادر همسرم که جوان و سلامت بود، با سکته قلبی فوت کرد و دردی به دردهای ما اضافه شد. اما تو به مرحله‌ای می‌رسی که به خودت می‌گویی زندگی ارزش جنگیدن دارد و تا روز آخر باید به خاطرش بجنگی.

من فکر می‌کنم خیلی از ما انگار معنای زندگی را اشتباه فهمیده‌ایم. یک جوری می‌دویم که انگار تا ابد قرار است در این دنیا بمانیم. مخصوصا وقتی سن بالا می‌رود، می‌فهمی باید در لحظه زندگی کنی. چون آدم از ۵ دقیقه بعد خودش خبر ندارد.

آمار سرطان بالا، اطلاع‌رسانی اندک

امیدوارم هیچ کس هیچ وقت مبتلا به بیماری‌های سخت نشود. چون یک پروسه خیلی سخت و زمان‌بر است. اما خیلی‌ها فکر می‌کنند اگر پیش متخصص نروند، خودشان خوب می‌شوند یا مرگ راحتی خواهند داشت. اما این طور نیست؛ عذابی می‌کشند که باورکردنی نیست. تو زنده‌ای اما تمام بدنت زخم می‌شود و بوی تعفن می‌گیرد. طوری که حتی عزیزانت هم نمی‌توانند آن بو را تحمل کنند. بیماری از داخل، اندام‌ها را می‌خورد و بعد نمود بیرونی پیدا می‌کند. این طور نیست که شما بدون درد به انتهای راه برسی و راحت شوی. پس بهتر است دست از خودسری برداریم و بعد از تشخیص بیماری حتما پیش متخصص برویم. کاهی حتی طب سنتی هم جواب نمی‌دهد. نباید خودمان را گول بزنیم.

من خودم پیگیر و علاقه‌مند به طب سنتی هم هستم. در آن فاصله که به من گفتند باید شیمی‌درمانی را شروع کنی، دو روز قبل از شیمی‌درمانی پیش یک پزشک طب سنتی رفتم تا نظر کارشناسی او را هم بدانم. و او گفت بدون معطلی، شیمی‌درمانی را شروع کن. الان در مرحله‌ای نیستی که با طب سنتی و گیاهان دارویی بشود کاری برایت انجام داد.

البته من اگر طب سنتی نبود، نمی‌توانستم دوره بیماری را تحمل کنم. آن تهوع‌ها، معده‌دردها، استخوان‌درد و ... داروهای عجیبی هم نبودند. بیشتر تقویتی بودند که منافاتی هم با رژیم درمانی و داروهایم نداشتند. مثلا دکتر رب سیب و رب به تجویز کرده بود برای ضعف و بی‌حالی‌ام. بعد از انجام شیمی‌درمانی، طب سنتی تا حدی مؤثر بود که وقتی می‌رفتم مطب دکترم، مریض‌ها با دیدن رنگ روی خوبم باورشان نمی‌شد که مبتلا به سرطان باشم. البته من هیچ وقت خودم را صد درصد دست طب سنتی نمی‌دهم. مثلا یکی از دوستانم برای درمان سرطان پیش دکتر نمی‌رفت و می‌رفت انرژی‌درمانی! دوستم تحصیلکرده و به‌روز بود اما مقاومت می‌کرد. چون آگاهی اندکی داشت.

فریبا می‌گوید: به نظرم درباره این سرطان که هم در جامعه زیاد شده و هم سنش پایین آمده، باید بیشتر اطلاع‌رسانی شود تا مردم به اندازه لازم درباره‌اش بدانند. همچنین به نظرم باید چکاپ‌های دوره‌ای الزامی شود و هر فرد پرونده پزشکی داشته باشد. به این ترتیب، افراد زودتر متوجه بیماری‌ احتمالیِ خود می‌شوند و زودتر جلوی آن گرفته می‌شود. وگرنه در صورت متاستاز سرطان، درمان آن سخت‌تر می‌شود یا احتمال زنده ماندن فرد پایین می‌آید.

بیشتر بخوانید؛

کد خبر 863395
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار بهداشت و درمان

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha