پیاژه میگوید کودکان به هنگام بازی تجربه کسب میکنند، به رابطه علت و معلولی بین روابط پی میبرند، ادراک و تصورخود را رشد میدهند و به این ترتیب به ساختن مفاهیم درذهن و روان خود میپردازند.
به عبارتی، کودکان از طریق بازیهای گوناگون، بسیاری از قوانین و قواعد زندگی جمعی را فرا میگیرند. بنابراین بزرگسالان باید با توجه به نقش بازی درآموزش کودکان، امکان انجام بازیهای خلاق را برای آنها فراهم آورند.
تواناییها و اعتماد به نفسی که کودک از طریق بازی کسب میکند بسیارآسانتر از آموزش سنتی به دست میاید. چرا که کودک دربازی؛ صمیمانه و آزادانه، احساسات خود را ابراز میکند و قواعد ارتباط با کودکان همسن خویش را میآموزد که درنهایت به نوعی فهم ارتباطی میانجامد.
بنابراین، بازی نه تنها باعث رشد ذهن و هوش کودک میشود بلکه معمولا به او کمک میکند تا بتواند مشکلات عاطفی واجتماعی خود را حل کند.
کودکانی که دربعضی موارد به سختی خود را با قواعد و مقررات تطبیق میدهند، ازطریق بازی با کودکان هم سن و سال خود میآموزند که باید به قوانین احترام بگذارند.
اما از سوی دیگر، بازی وسیلهای نیز برای کشف استعدادها و قابلیتهای کودک است. بازی میتواند به ما نشان دهد که کودک درچه سطحی از رشد قراردارد و به چه چیزی علاقهمند است. با این شناخت و با بکارگیری ابزار و رفتارمناسب، بهترمیتوان باعث شکوفایی هرچه بیشتراین استعدادها و تواناییها شد. [تئوریهای رشد کودک و سلامت روان]
دراین میان، به یک نکته باید توجه اساسی داشت، درمورد کودکانی که از معلولیتهای ذهنی یا جسمی رنج میبرند؛ نباید با آنها به گونهای برخورد کرد که احساس ناتوانی آنها تقویت شود. بلکه باید با توجه به سطح رشد ذهنی و اجتماعی آنها، زمینههای لازم را برای تشویق شان به بازی و کسب رفتاراجتماعی مناسب فراهم کرد.چون بهرحال آنها کندتر از سایرکودکان میتوانند با مسایل و تغیرات هماهنگ شوند.
از این رو باید متوجه باشیم که این نوع کودکان نیز بیش از هرچیز کودکانی هستند با نیازهایی چون نیازهای سایرکودکان، با این تفاوت که مشکلات خاصی هم دارند. بنابراین باید به آنها کمک کرد داخل بازی شوند و ضمن ابراز شادی و علاقهمندیهای خاص خود آموزشهای لازم را نیز فراگیرند.