همشهری آنلاین - حوادث: حدود دو هفته قبل زوج جوانی در شهرک غرب قصد سوار شدن به ماشین خود را داشتند که دو دستگاه موتورسیکلت با ۴ سرنشین، راه را بر آنها سد کردند. دو نفر از موتورسواران به زن جوان و ۲ نفر دیگر به همسر او حمله کردند و هر دو را به باد کتک گرفتند. هدف مردان خشن، سرقت گوشی موبایل زوج جوان بود. آنها گوشی زن جوان را سرقت کردند اما شوهر وی همچنان مقاومت می کرد و حاضر نبود گوشی موبایلش را به سارقان بدهد. جدال زوگیران خشن و مرد جوان ادامه داشت تا اینکه یکی از سارقان از ترس اینکه مبادا شهروندان برسند و گیر بیفتند با چاقو، ضربات متعددی به مرد جوان وارد کرد و موفق به سرقت گوشی موبایلش شد. سپس هر ۴ نفر سوار بر دو موتور شدند و گریختند.
سرنخ مهم
همسایهها که با شنیدن سر و صدای درگیری از خانههایشان خارج شده بودند پلیس و اورژانس را خبر کردند. مرد جوان برای درمان به بیمارستان انتقال یافت و با حضور پلیس در محل، تحقیقات برای دستگیری سارقان خشن آغاز شد. ماموران در همان ابتدا و هنگام بررسی صحنه درگیری، سرنخ مهمی کشف کردند؛ یک گوشی موبایل که ظاهرا متعلق به یکی از سارقان بود و هنگام درگیری از جیب وی به زمین افتاده بود. همین کافی بود تا با بررسی گوشی موبایل جا مانده، اسرار باند سرقت رازگشایی شود.
دستگیری دزدان خشن
بررسی ها نشان می داد که گوشی متعلق به سارقی سابقه دار به نام ستار است. او بارها به جرم سرقت دستگیر شده و زندان را تجربه کرده بود. بررسی پیامکهایش نشان می داد که او با همدستی ۳ نفر دیگر، این باند سرقت را تشکیل داده است. در ادامه تحقیقات ماموران موفق شدند دو نفر از اعضای گروه را دستگیر کنند اما ستار که همان شب متوجه جا ماندن گوشیاش در صحنه سرقت شده بود، به همراه همدست دیگرش متواری شده بود که تحقیقات برای دستگیری آنها ادامه دارد.
فکر میکردم قاتلیم
یکی از متهمان دستگیر شده، محسن نام دارد و تازه کار است. میگوید که پس از آخرین سرقت تصور می کرده که طعمهشان به قتل رسیده است. اما وقتی میشوند که آخرین مالباخته با تلاش پزشکان از مرگ نجات یافته و در بیمارستان بستری است، نفس راحتی میکشد. گفت و گو با محسن را در ادامه می خوانید.
از مخفیگاه دو همدست فراریات خبر داری؟
باور کنید نه. ستار و سالار از ترسشان فرار کردند. آن شب همه ما فکر کردیم، طعمه مان به قتل رسیده است. ستار و سالار که سرکرده های باند هستند وقتی متوجه شدند گوشی موبایل ستار در صحنه جا مانده، وحشتشان دو برابر شد. گفتند می روند جایی که دیگر دست کسی به آنها نرسد. ما از آن شب به بعد دیگر نه ستار و سالار را دیدیم و نه از آنها خبری داریم. آن سرقت آخرین سرقت ما شد.
پرونده ات نشان می دهد که سابقه دار نیستی، چه شد که وارد این باند شدی؟
به خاطر مشکلات مالی. من چند ماه قبل برادرم را از دست دادم. او بیمار بود. پدرم هم از غصه مرگ برادرم، دق کرد و مرد. پدر بیچاره ام سکته کرد و از آن پس من شدم نان آور خانه. پسر بزرگ بودم و باید خرج مادر، خواهر و برادرکوچکترم را می دادم. همین شد که وقتی دوستم سهیل گفت بیا برویم سرقت قبول کردم.
با سرکرده های باند چطور آشنا شدی؟
ستار دایی سهیل بود. دوستم مرا برد پیش دایی اش. ابتدا از او پول قرض گرفتم برای انجام کاری. بعد از آن دایی اش مرا مجبور کرد تا سرقت کنم. گفت هم بدهی را می دهم و هم می توانم خرج خانواده ام را تامین کنم. حرفهایش وسوسه به جانم انداخت و پا گذاشتم در مسیر سارقان.
با چه شگردی سرقت می کردید؟
وقتی من و سهیل قبول کردیم تا با ستار و سالار همکاری کنیم، کلاس های آموزشی مان شروع شد! آنها به ما یاد می دادند که چطور سرقت کنیم تا گیر نیفتیم. تقریبا یک ماهه راه افتادیم و بعد سرقت ها را در کنار آن دو نفر شروع کردیم. البته من می ترسیدم و برای همین ستار از من خواست تا قبل از سرقت، قرص روانگردان مصرف کنم. من هم حرفش را گوش کردم چون رئیس گروه بود و همه ما از او حساب می بردیم. قرص را که مصرف میکردم ترسم از بین می رفت و احساس قدرت و شجاعت می کردم. شگردمان هم این بود که به طعمه نزدیک می شدیم و با تهدید چاقو، موبایل وی را سرقت می کردیم.
همه طعمه هایتان را با چاقو زخمی می کردید؟
ستار و سالار می گفتند که باید به صورت سطحی به طعمه ها چاقو بزنیم که بترسند. مثلا به دستشان که آسیب جدی نبینند. البته نه همه، آنهایی که مقاومت می کردند و حاضر نبودند گوشی هایشان را بدهند. برخی از آنها به محض اینکه تیزی چاقو را روی پهلوهایشان می دیدند از ترسشان تسلیم می شدند و گوشی شان را می دادند به ما. اگر مقاومت می کرد با چاقو ضربه ای به دستشان می زدیم.
اما آخرین طعمه تان تا یک قدمی مرگ پیش رفت؟
خدا را شکر که زنده مانده است. کار ستار بود. شانس آورد که طرف زنده است. آن شب که قصد سرقت از آن زوج را داشتیم، ستار و سالار سراغ مرد جوان رفتند. بعد شنیدم که ستار فریاد کشید: فرار کنید، طرف فوت شد. چند خیابان آنطرف تر هم متوجه شد گوشی موبایلش را جا گذاشته است. وحشتش دو برابر شد و گفت باید هرکدام به جایی فرار کنیم که دیگر دست هیچ کس به ماها نرسد اما چون ما تازه کار بودیم دستگیر شدیم. شاید ستار و سالار از کشور خارج شده باشند، ما از آنها خبر نداریم.
نظر شما