اکنون نیز در روز بزرگداشت ابنسینا، این پرسش را میتوان مطرح کرد که فلسفه وجودی این بزرگداشتها چیست؟ چرا باید از بزرگی «بزرگان» در چنین بزرگداشتهایی یاد شود؟ آیا بزرگداشت ابنسینا، بر شناخت ما از وی میافزاید؟ چگونه میتوانیم بین ابنسینا و خودمان نسبت برقرار سازیم؟ اینها و پرسشهای بیشمار دیگری، ما را به گفتوگو با دکتر نصرالله حکمت، استاد فلسفه و نویسنده فلسفه و عرفان اسلامی کشاند. لازم به یادآوری است که دکتر حکمت هماکنون کتابی با عنوان «درآمدی به متافیزیک ابنسینا» در دست نگارش دارد.
- پیش از هر چیز اجازه دهید به فلسفه بزرگداشتهایی که در خصوص بزرگان در گذشته گرفته میشود، بپردازیم: اصلا چه نیازی به این بزرگداشتها هست؛ آیا قدر و بزرگی بزرگانی چون ابنسینا، با بیاناتی «چون او فیلسوف بزرگی بود»، یا چنین و چنان بود، پاس داشته میشود؟ آیا بزرگان درگذشته با ابراز چنین تعبیرهایی به ویژه به نسل جوان، شناخته میشوند؟ آیا یادآوری بزرگی فرهیختگان گذشته ما را در نظر عمومی جهان بزرگ میگرداند و در نهایت اینکه اثبات بزرگی بزرگانی چون ابنسینا در روزگار ما چه معنایی در بر دارد؟
خود من با این شیوه بزرگداشتهایی که امروزه متداول است، مخالفم؛ زیرا همه آنها به امور رایج و قالبیای تبدیل شدهاند که کمتر میتوان اثر و نتیجهای از آنها متوقع بود؛ بهویژه آنکه بعید است این دست بزرگداشتها، شناخت نسل جدید را نسبت به گذشتگان افزایش دهد. گرچه نمیتوان بزرگی دانشمندان و متفکران گذشته را نادیده گرفت اما اکثر این دست بزرگداشتها برای ادای تکلیف است. بنابراین، اگر در این مقام قرار گیرم که بگویم در این ارتباط چه باید کرد، در مرحله اول توصیهام این است که ما باید زمینه مطالعه و پژوهش در آثار امثال ابنسینا را فراهم آوریم. این بسیار ضرورت دارد. تنها اشاره میکنم که واقعا ابنسینا دریایی مواج و خروشان است که ما حتی در حد رفع عطش هم از او نچشیدهایم. شناخت ما از ابنسینا در حد یکسری اطلاعات دایرهالمعارفی است که اکثر آنها از ناحیه شرقشناسان بوده است.
ممکن است این بیان مکرر شده باشد ولی واقع امر این است که وقتی وارد آثار ابنسینا میشویم، درمییابیم که بخش عمدهای از آثار وی ناشناخته مانده است. سّر اینکه ممکن است سخن شرقشناسان درباره مفاخر گذشته ما مقبول افتد، این است که آنها (شرقشناسان) در آن چیزهایی که میگویند، مشکلی ندارند ولی همه اشکال در آن چیزهایی است که نمیگویند. این مهم است.
اشکال اساسی بر سر آن بخش عظیمی از آثار ابنسیناست که یا شرقشناسان آنها را بیان نمیکنند یا مطابق میل خود بیان میکنند. البته این، به آن معنا نیست که قدر کارهای شرقشناسان را نادیده بگیریم. من در کتابی که با عنوان «درآمدی به متافیزیک ابنسینا»مشغول نگارش آن هستم، در مواردی به پژوهشهای شرقشناسان استناد کردهام؛ از جمله مورد بسیار مهمی که خانم «گواشون» انجام داده است. او مطالب بسیار ارزندهای درباره ابنسینا دارد.
از جمله مواردی که او به آن رسیده، بحث «عُروض وجود بر ماهیت» است. این بحث خیلی مهمی است. همه کسانی که امروزه این بحث را مطالعه میکنند، معمولا ابنسینا را از نگاه صدرالمتالهین میبینند. تنها کسی که خارج از این نگاه به این بحث در آثار ابنسینا نگریسته است، همین خانم «گواشون» است. او بسیار دقیق این بحث را در متون سینوی دنبال کرده است.
من در مقالهای که چندی پیش در کتاب ماه فلسفه درباره همین کتابی که در دست نگارش دارم نوشتم، این را مطرح کردم که ابنسینا، ابنسیناست. این یک همانگویی است ولی حرف زیادی در دل خود دارد. ابنسینا ارسطویی، افلاطونی، مشایی، اشراقی، نوافلاطونی و هیچکدام نیست؛ ابنسینا، ابنسیناست گرچه ابنسینا از همه فیلسوفان پیش از خودش استفاده کرده است. اصلا کدام فیلسوف وامدار فیلسوفان قبل از خودش نیست؟ این وامدار بودن در ارتباط با ابنسینا به این معناست که او افلاطونی و ارسطویی نیست. بنابراین نظرم این است که برای شناخت بزرگان، در مرحله اول باید زمینههای پژوهش در آثار آنها را فراهم ساخت. در اینجا باید بگویم که ما در فراهمآوری بستر مطالعه آثار ابنسینا، حتی یک گام هم برنداشتهایم. ممکن است کارهای تبلیغاتی بشود اما کار دقیق مطالعاتی نشده است.
نکته دیگر آنکه با صرف تجلیل، تقدیر و بزرگکردن، بزرگی کسی پاس داشته نمیشود. اصلا بزرگان نیازی به تجلیل ندارند. ما باید زمینه نقد اندیشههای آنها را فراهم سازیم. اینکه گفته شود ابنسینا فیلسوف برجسته شرق است، شأنی برای او نیست. اگر ما بررسی نقادانه آثار وی را فراهم آوریم، گام بسیار مهمی در سمتوسوی شناخت او برداشتهایم. در همین راستا، پارسال نیز در بزرگداشت علامه طباطبایی در اصفهان، مطرح کردم که قرار نیست در بزرگداشتها به تجلیل و تقدیر بزرگان بنشینیم؛ باید جوانب مختلف اندیشههای آنان را نقد کنیم. من در همان همایش، روش تعلیم فلسفی ایشان را نقد کردم. در آنجا گفتم که «بدایه الحکمه» کتاب فلسفی و تعلیمی فلسفه برای دانشجویان فلسفه نیست.
- این برداشت و تلقیای را که از فلسفه بزرگداشت فرهیختگان در گذشته ارائه کردید، چگونه میتوان درباره بزرگی چون ابنسینا به کار بست؟ بزرگی ابنسینا در این روزگار حاوی چه معنایی برای ماست؟
ابنسینا دارای جوانب بسیار عمیق و قابل تاملی است. صرف ادعا یا گفتن این تعبیر مشکل حل نمیشود. من برای بیرونشد از معضلی که در شناخت بزرگان خود داریم، روشی را ارائه میکنم. شکی نیست که ما امروزه در شناخت ابنسینا و دیگران، عادت کردهایم به آثار دست دوم و سوم یا آثار شرقشناسان رجوع کنیم.
این وضعیت ما را از ابنسینا دور میکند. اینکه من بروم قول فلانی را درباره ابنسینا بخوانم، از او (ابنسینا) دور شدهام؛ بهویژه اگر با نگاه خاصی به سراغ وی رفته باشم. به نظرم برای حل معضل شناخت حکما و سنت خودمان باید براساس محوریت مسئله و متن حرکت کنیم.
در توضیح باید گفت که ما باید با کولهباری از پرسش سراغ ابنسینا برویم. اینکه گفته شود او حکیم و فیلسوف بزرگی است، به درد ما نمیخورد. در عوض باید پرسید: آیا ابنسینا امروزه حرفی برای گفتن دارد؟ سپس برای یافتن پاسخ این پرسش، به جای آنکه به منابع درجه دوم و سوم رجوع کنم، مستقیم به آثار او رجوع میکنم. اگر متن بخوانم و پرسش نداشته باشم، به جایی نمیرسم و برعکس. این دو مکمل یکدیگر هستند.
ما کسانی را داریم که اشارات ابنسینا را خوب میفهمند؛ اصلا متخصص الهیات شفا هستند اما ابنسیناشناس نیستند. دلیل این امر این است که آنها بدون پرسش سراغ متون سینوی رفتهاند و نتیجه آن شده که متن مجزا از ابنسینا را مطالعه کردهاند. حال اگر با پرسش سراغ متون سینوی میرفتند، تمام اجزای اندیشه ابنسینا خود به خود به هم وصل میشدند. بنابراین آنچه در شناخت ابنسینا یا هر بزرگ دیگری اهمیت دارد، روش مطالعه آثار آنهاست.
- اما به نظر میرسد طرح خود پرسش پیششرطهایی دارد؛ به این معنا که برخی با انبانی از پرسشها ولی با توقعی حداکثری در پاسخیابی آنها، سراغ متن میروند. این وضعیت، سبب بدفهمیها، خلطها و ناهمخوانیهای زیادی میشود. به عبارت بهتر، گاهی پرسشها به گونهای مطرح میشوند که گویی حتما باید در فلان متن مشخص به پاسخ برسند. این نکته، یکی از آسیبهای فرهنگی روزگار ماست. به نظر شما، اگر نخواهیم به پرسشهای پاسخمحور در متنهایی از قبیل آثار ابنسینا برسیم، چه روش و شیوهای را در پیش باید گرفت؟
این مسئله بسیار مهمی است. از این نکته میتوان به آسیبشناسی مطالعه سنت پرداخت. خود من وقتی آثار ابنسینا را میخواندم با پرسشهای زیادی مواجه شدم. تردیدی نیست که من پژوهشگر نباید براساس مفاهیم امروزی چون حقوق بشر، لیبرالیسم، دمکراسی، فمینیسم و ... بگویم «ابنسینا در همه این موارد حرفی برای گفتن دارد.»
البته ابنعربی در کرامت و شأن زن مسائلی را طرح کرده که خیلی کسانی که ادعای فمینیست بودن دارند، به گرد او نمیرسند منتها اینها 2مبنا، 2فضا و 2 ساحت متفاوت دارند. اینگونه نیست که مثلا بگویم که جنبش فمینیسم، یک جنبش پسامدرن است و ابنعربی هم در آن قرار دارد. این نسبت دادن دو چیزی است که با هم نسبتی ندارند.
همانگونه که گفتم، باید با پرسش سراغ فیلسوف برویم. وقتی پرسش نباشد، سراغ هر که بروید، ساکت و صامت است حتی اگر سخن بگوید، سخنش عین سکوت است. بنابراین در چنین وضعیتی روش من این است: 1- طرح اولیه پرسش 2- برای آنکه در دام توقع حداکثری از متون نیفتیم، فرضیهای برای خود در پاسخ به آن پرسش ایجاد کنیم. 3- در نهایت به سراغ متن برویم و تلاش کنیم تا آن فرضیه را ابطال کنیم. بیتردید تلاش برای ابطال آن فرضیه به معنای ابطال آن نیست؛ صرفا به این دلیل است که در دام پیشداوری و خواستههای حداکثری نیفتیم. از دیگرسو، نفس اینکه من فرضیهای دارم و تلاش میکنم تا با مطالعه ابنسینا آن را ابطال سازم، باعث میشود که با دقت و موشکافی تمام آن اثرخاص را بخوانم.
در واقع، با یک مسیر پرجنبوجوش به مطالعه میپردازم. البته در پایان ممکن است نتوانم آن فرضیه را ابطال کنم و برعکس فرضیه اثبات شود یا به این نتیجه برسم که ابنسینا در مورد این پرسش سکوت کرده است یا اصلا برای او مسئله اینگونه مطرح نبوده است. به نظرم این روشی فعال و پرشور برای مطالعه متون بزرگان است.
- ولی گاهیوقتها پرسشها سربرآوردهاند، متنها هم خوب خوانده شدهاند اما تفاوت روشها، ساحتها و مبناهای امروز با گذشته نادیده گرفته میشود و نتیجه، از یک ناهمخوانی و کج فهمی تاریخی حکایت دارد. اصلا چرا باید فکر کرد که هر پرسشی که در افق کنونی قابل طرح است، درگذشته قابل ردیابی و پاسخگیری است؟
من در باب این مطلب کتابی با عنوان «مسئله چیست؟» نوشتهام. در آن کتاب مسائل را طبقهبندی کردهام. بسیاری از مسائلی که امروزه در دنیای ما مطرح است، جامه و چهره تغییر دادهاند. اینگونه نیست که این مسائل جدید باشند و پیشینهای نداشته باشند. من این را قبول ندارم. ما به مسئلهشناسی و طبقهبندی مسائل نیاز داریم. مطلب بر سر شناسایی پرسشهاست؛ پرسشها چگونه زاده میشوند، گسترش مییابند و سپس میمیرند؟ شاید حقوق بشر با مبنا و شکل امروزی، در گذشته نبوده است اما حق بشر از ابتدا مطرح بوده است. این تبارشناسی بحث است. بنابراین نه میتوان بهسادگی ابنسینا را مدافع حقوق بشر دانست و نه او را مخالف یا بیتفاوت به این امر. ما نیاز به مسائل مقدم داریم؛ یعنی اگر میخواهیم این بحث (حقوق بشر) را در آثار ابنسینا پی بگیریم، باید مسئلهشناسی کنیم و آنگاه ببینیم که آیا این مسائل خاص بودهاند یا نه.
- به این معنا، آیا شما بر این نظرید که طرح هر مسئلهای با تبارشناسی آن در سنت قابل تحقق است و جدای از سنت نمیتوان به تبیین مسائل و سپس پاسخ آنها امید بست؟
اینکه بهسادگی بگوییم، این مسئله در گذشته بوده یا نبوده، مشکل حل نمیشود اما اگر آن را تبارشناسی کنیم، ارتباط آن را با امروز پیدا میکنیم. اینگونه نیست که این مسائل یکباره پیدا شده باشند. مرادم این نیست که این مسائل آنجا بوده یا نبوده؛ باید رفت و به دقت مطالعه کرد. بسیاری از مسائل امروز ما در چهره، فضا و شکل دیگری نزد گذشتگان ما مطرح بودهاند.
- چگونه میتوان از طریق تبارشناسی پرسشها و مسائل به نسبت با گذشته یا گذشتگان رسید؛ بهویژه پرسشهای به ظاهر مشترکی که از مبانی گوناگون برخاستهاند و در عین حال مواجهات و پاسخهای متفاوتی میجویند؟
تا مسئلهشناسی نشود، نمیتوان نسبت را یافت. زمان ملاک نسبت نیست. درست است که زمان در پیدایی خیلی از مفاهیم موثر است اما عامل تعیینکننده نیست. اگر بین من و ابنسینا هزار سال فاصله هست، به این معنا نیست که من با ا و ضرورتا نسبتی ندارم. فاصله زمانی، ضرورتا فاصله فکری و مفهومی پدید نمیآورد؛ گرچه خود زمان میتواند ایجاد فاصله کند. آن کس که تصور میکند با ابنسینا نسبتی ندارد، حرفش این است که اندیشه وی فرسوده و کهنه است و به درد امروز نمیخورد. ابنسینا کاسه- کوزه موجود در موزهها نیست که بگوییم این کاسه مال هزارسال پیش است و امروز کارایی ندارد. تاریخ علم، تاریخ پاسخهای مکرر است.
به این معنا که روزی بشر میگفت چه بخورم و بعد میوه یا علفی را مییافت و شکم خود را با آن سیر میکرد. امروز هم میگوییم چه بخوریم اما پاسخ آن متفاوت است. اما تاریخ فلسفه، تاریخ پرسشهای مکرر است، نه پاسخهای مکرر. این به آن معناست که مسئله ابنسینا، با مسئله من یکی است. بله، من در مسائل روزمره حیات حیوانی با ابنسینا فاصله دارم؛ اما پرسشهایی از این دست که «هستی چیست؟»، «انسان چیست؟» و «رابطه انسان با خداوند و هستی چیست؟» از هزاران سال پیش برای بشر مطرح بوده و تا به امروز و تاکنون پاسخ نهایی نیافته است. بنابراین اگر بخواهم بین خود و ابنسینا نسبت برقرار سازم، از طریق این پرسشهای مشترک است. دغدغه اینکه «هستی چیست؟» یا «من کی هستم و چه نسبتی با هستی دارم؟» مثل خورشید هر روز از اندیشهها طلوع میکند و هیچگاه از متن و ساحت زندگی ما خارج نمیشود.
- درست است. این پرسشهای وجودی و به یک معنا جهانشمول، همواره مطرح بودهاند اما نحوه طرح، تبیین و پاسخگیری هریک از آنها بسته به هر موقعیت تاریخی، سرزمینی و فرهنگی خاص متفاوت بوده است. نمیتوان انکار کرد که مسائل جدیدتر در فلسفه، اجزای خردتری از این پرسشهای کلان هستند. پرسشهایی که امروزه برای ما مطرح هستند مثل اخلاق زیستمحیطی، فمینیسم، حقوقبشر، باهمزیستن، دیگری و... نحوهای از دلالت آن پرسشهای کلان هستیشناختی در بافت تاریخی و فرهنگی معینی هستند. بنابراین، تنها یافتن پرسشهای مشترک برای نسبتیابی با گذشتگان کافی نیست؛ باید بهتفاوت افقهای تاریخی و فرهنگی نیز نگریست.
اتفاقاً در مقالهای مبانی فلسفی محیطزیست را در ارتباط با ابنعربی مورد مطالعه قرار دادهام. حفظ محیطزیست، یک مسئله امروزی و جدید است اما مبانی آن در اندیشه ابنعربی بهطور کاملا شفاف وجود دارد. اگر بشر امروز محیطزیست را تخریب کرده و در این 25سال 75درصد آن را نابود کرده، دلیلش در هستیشناسی و معرفتشناسی جهان امروز نهفته است. این وضعیت ریشه در نحوه نگاه انسان معاصر به هستی و محیطزیست دارد. این هم که انسانهای گذشته محیطزیست خود را ویران نمیکردند، ریشه در مبانی آنها دارد.
با استفاده از آرای ابنعربی میتوان گفت آنچه بشر امروز میداند علم است و علم، محیطزیست را حفظ نمیکند، چرا؟ برای آنکه علم، تابع معلوم است. تابع معلومبودن علم به این نتیجه میرسد که فرضا من بهدنبال منافع خودم باشم. مثلا اگر امروزه انسان به جنگل نگاه میکند، آن را به عنوان منبعی که میتواند تأمینکننده کاغذهای نرم ساندویچ باشد، در نظر میآورد اما وقتی براساس حکمت به جنگل نگاه کند، آن را دنیای اسرارآمیزی میبیند که با آن ارتباط وجودی دارد. لذا اگر انسان امروز بخواهد حق جنگل یا کلاً محیطزیست را ادا کند، باید حد وجودی آن را بشناسد. هماکنون بحث حقوق بشر یا محیطزیست تبدیل به ابزاری برای تأمین منافع خودمان شده است. بیتردید از این بیان من نباید مخالفت با حقوق بشر را نتیجه گرفت.
- با توجه به آنچه گفته شد، اگر بخواهید بر وجه یا وجوهی از اهمیت و بزرگی ابنسینا انگشت بگذارید، کدامیک را قابلطرح میدانید؟
ابنسینا فیلسوفی بوده که عمر کوتاه و از دیگرسو اشتغالات و درگیریهای سیاسی و اجتماعی بسیاری داشته است. عمر فلسفی او حدود 40-30سال بوده است. در اینمدت، میتوان تطور فلسفی وی را بهوضوح مشاهده کرد؛ حال آنکه ما امروزه ابنسینا را بهعنوان فردی تثبیتشده مورد مطالعه قرار میدهیم که گویی هیچ دگرگونیای در زندگی و تفکر خود نداشته است. یکی از مسائلی که من در کتاب «درآمدی به متافیزیک ابنسینا» مطرح کردهام، مقایسه بین ساختار کتاب «اشارات» و ساختار کتاب «شفا» است.
تفکر ابنسینا در فاصله بین این دو کتاب، تغییر و تحول زیادی یافته است؛ حال آنکه امروزه هزارسال پس از وی تفکر ما تعطیل شده است چراکه او را مثل یک متن، هزارسال است که میخوانیم. فلسفه مقدس نیست؛ فلسفه، فلسفه است. خلط میان فلسفه و دین خطرناک است. این کار (خلط فلسفه و دین) هم فلسفه را از فلسفهبودن ساقط میکند و هم دین را از دینبودن خود. فلسفه ساحتی برای تفکر و تعقل است؛ حرکتهای وجودی است که هر متفکر با آن درگیر بوده است. اینگونه نیست که ابنسینا یا هر فیلسوف دیگری، اندیشههای قطعی مطرح کرده باشند.
خود ابنسینا در بسیاری از جاها از حرفهایش عدول کرده است. کسانی که به فلسفه به چشم قداست مینگرند، به فلسفه قائل نیستند؛ حال آنکه ابنسینا به تکامل و سیر استکمالی فلسفه نظر داشت.